متولدین اعتیاد، نوزادان بیگناهی هستند که حاصل روابطی برای تامین چند گرم موادند.
آنها نه اوراق هویتی دارند و نه خانهای برای زندگی و روزگارشان با پرسه در خیابانهای شهر میگذرد. اغلب این نوزادان اگر به دلیل اعتیاد مادر پس از تولد زنده بمانند، سر از باندهای توزیع موادمخدر درمیآورند و در همان پاتوقهای آلوده در کنار صدها معتاد بزرگ میشوند و اکثرشان در سنکم به زبالهگردی، توزیع موادمخدر و... روی میآورند. خوششانسترین این نوزادان کسانی هستند که مادرانشان توسط مدیران گرمخانههای زنان پذیرفته شده و پس از زایمان در بیمارستان، نوزاد توسط مدیریت گرمخانه به شیرخوارگاه بهزیستی فرستاده میشود. مدیریت موسسه «نورسپید هدایت»، (تنها گرمخانه کاهش آسیب زنان و کودکان در تهران) در سال 1399 بیش از 30 نوزاد را تحتنظارت خود در مراکز درمانی به دنیا آورد و با فرستادنشان به شیرخوارگاه بهزیستی مانع از فروش آنها شد. البته وضعیت زندگی این طیف از متولدین اعتیاد نیز سخت و غیرقابل تصور است؛ دهها نوزادی که تمام روز و شبشان را در گهوارهای سرد و ساکت میگذرانند؛ نه مهر مادری، نه نوازش پدری، نه شیر و تغدیه مناسبی و نه آیندهای دارند. خوشبختترینشان اگر زیبا و سالم باشند به فرزندخواندگی سپرده میشوند و بسیاری دیگر در همان بهزیستی بزرگ میشوند و پس از رسیدن به سن نوجوانی به این دلیل که فاقد خانواده و کانون حمایتی هستند، به چرخه آسیب بازمیگردند و پس از چند سال نوزادانی مانند خود متولد میکنند و این چرخه معیوب همچنان ادامه دارد. چندی پیش موضوع عقیمسازی زنان کارتنخواب بر سر زبانها افتاد که با مخالفت انجمنهای حمایتی و برخی مسئولان به فراموشی سرپرده شد. کارشناسان حوزه آسیبهای اجتماعی نیز در کنار ارائه خدمات کاهش آسیب، عقیم کردن داوطلبانه زنان معتاد کارتنخواب را راهحلی برای جلوگیری از تولد نوزادان معتاد، بیمار و مبتلا به ایدز میدانند و بر این باورند تولد این نوزادان و تداوم چرخه آسیب، بار سنگینی را بر دوش دولت میگذارد.
روایت تلخ زندگی با اعتیاد
با این حال برای تهیه این گزارش، که چگونه کودکان اعتیاد به دنیا میآیند، به جنوب شهر رفتیم. حوالی ظهر به یکی از پارکهای محله شوش رسیدیم و میدانستیم که در گوشهای از پارک میتوان چندین زن معتاد و کارتنخواب را دید. تعدادی از آنها در یک گوشه از پارک نشسته بودند و به دشواری به آنها نزدیک شدیم. زندگی «صدیقه» اولین روایت یا داستان هولناکی بود که شنیدیم. او تاکنون هشت بچه را به دنیا آورده، اما تنها «معین» توانسته زنده بماند و هماکنون معین مراقب است که اگر ماموران نیروی انتظامی رسیدند، به زنها خبر بدهد تا فرار کنند. به سختی اعتماد او را جلب کردیم و متوجه شدیم هفت خواهر و برادرش بهدست مادرشان در باغچه و زبالهدانیهای جنوب تهران دفن شدهاند. این را «معین» به ما میگوید و معتقد است مادرش نه قاتل است و نه جانی؛ فقط اعتیاد دارد. او زنی است که برای تامین موادمخدر مصرفیاش مجبور به رابطه نامشروع با فرد معتاد میشود تا مواد مورد استفادهاش را تامین کند. فرزندانی که حاصل از این تامین مواد هستند چند روز بعد از تولد یا حین تولد محکوم به مرگند. معین زنده مانده و در 15 سالگی شیشه مصرف میکند. زنده ماندن معین البته به این سادگیها هم نبوده است. خودش در این باره میگوید: «صدیقه پس از آنکه کارتنخواب شد و دوتا از بچههایش را در زبالههای پاتوقهای تهران دفن کرد، مرا نیز به دنیا آورد، چند روز بعد که به دنبال مواد بود، من که سه روزه بودم را رها کرد و حتی سگها بدن مرا گاز گرفتند، تا اینکه خانم «سپیده علیزاده» مدیر «مرکز کاهش آسیب زنان و کودکان نور سپید» که خدماترسانی به پاتوقهای سخت تهران را برعهده دارد، من را پیدا کرد و پس از درمان به شیرخوارگاه بهزیستی فرستاد و مدتی به فرزندخواندگی درآمدم، اما دوباره به حال خود رها شدم.»
نمیدانم کی؟ کجا؟ با کی؟
یکی دیگر از زنان معتادی که متقاعد میشود با ما حرف بزند، موناست، او هفت ماهه باردار و بچهاش پسر است. او میگوید «مرد معتادی که همخانه من بود، بچه را گردن نگرفت و حالا نمیدانم کجاست». از او میپرسم میخواهی با این بچه چهکار کنی؟ چرا سقطش نکردی؟ همینطور که سرش پایین است، میگوید: «اول اینکه تا قبل از پنج ماهگی نمیدانستم باردارم، وقتی فهمیدم اصلا نمیدانستم کی و کجا باردار شدم؟ زنهایی مثل من متوجه بارداریشان نمیشوند، در بدن ما چون موادمخدر هورمونهای بدنرا بههم میریزد، علائمی مثل تهوع نداریم.» او در ادامه میگوید: «تازه اگر هم میفهمیدم باردار هستیم، چطور باید سقط میکردیم؟ من که راهش را بلد نیستم، جاهای غیرقانونی حداقل پنج میلیون میگیرند که این پول را ندارم. الانم نمیدانم باید با این بچه چیکار کنم؟ این بچه حتما معتاد و مریض به دنیا می آید، شایدم مشکلدار؛ چون من همین حالا هم که هفت ماهه باردارم هر روز مواد مصرف میکنم.»
ما را چه به مادر شدن
زنی قدبلند و باصدایی زمخت موفق میشود بقیه را ساکت کند. او رو به من میگوید: «خدا خیرت بده اگر مسئول هستی، یهکاری کن ما رو عقیم کنن به خدا پولش هم میدیم؛ البته قسطی، آخه ماهارو چه به مادری؟! این دولت فکر نمیکنه بچهای که یهزن کارتنخواب به دنیا میآد، اصلا چرا باید به دنیا بیاد؟! این آدمهایی که توی «مجلس» نشستن اگر یکبار بیان شوش و هرندی رو ببینن که چطور در آنجا بچههای کوچک پایپ بهدست مواد میکشن و با گدایی دستوپا میزنن، متوجه میشوند اینها به درد مملکت نمیخورن. آنها میگن نباید حق مادریرو از زنان کارتنخواب بگیریم. کدام حق؟ کدام مادری؟ چرا نمیان توی این پاتوقها و گرمخانهها بگردن و نظر خود مارو بپرسن؟ چرا در مورد مهمترین بدبختی ما کسایی تصمیم میگیرن که حتی یک معتادرو از نزدیک ندیدن؟!» ازشان میپرسم چرا از وسایل پیشگیرانه استفاده نمیکنید یا به شما نمیدهند؟ یکی از زنها که طاهره نام دارد، میخندد و میگوید: «عزیزم! چه تصوری از رابطه برای یک گرم شیشه بین دو معتاد داری؟ فکر کردی یه رابطه عاشقانه است؟! کاری که با ما میشه در واقع تجاوزه. کسی ماهارو به آدم حساب نمیکنه، حداقل بیان به خاطر اون بچههای بیگناه هر زن معتادی که خودش راضییه رو عقیم کنند و خلاص!»