شاید برای عدهای که مسائل را تحلیلی دنبال میکنند، این یک پرسش جدی باشد که چرا رؤسای اروپا با علیکریمی و مسیحعلینژاد دیدار میکنند. این پرسش وقتی جدی میشود که به آسانی نتوان با شاخصهای مرسوم سیاسی و اجتماعی، پاسخی درخور برای آن پیدا کرد.
شاید برای عدهای
که مسائل را تحلیلی دنبال میکنند، این یک پرسش جدی باشد که چرا رؤسای
اروپا با علیکریمی و مسیحعلینژاد دیدار میکنند. این پرسش وقتی جدی
میشود که به آسانی نتوان با شاخصهای مرسوم سیاسی و اجتماعی، پاسخی درخور
برای آن پیدا کرد. در فهم بهتر موضوع، پرسش اول را باید در دل پرسش دوم
برد که چرا در ماجرای اخیر ایران، شهرهها یا همان سلبریتیها در محور قرار
گرفتند. در رسانههای غربی حتی یک گزارش خبری نمیبینیم که نام یک شخص
شهره یا یک شخص غیرمعروف که تلاش میشود شهره شود، در آن نباشد. حتی در
خارج از ایران هم شهرهها در حمایت از شهرههای داخلی به میدان آمدهاند.
هیچ کجا نمیبینی که مثلاً مردم فرانسه یا انگلیس یا آلمان در حمایت از
مردم ایران به میدان آمده باشند. پرسش دوم، پرسش تازهای به میان میآورد
که «شهرهها چگونه میتوانند به آزادی و رفاه و زندگی ایرانیان کمک کنند،
اگر از سران خصم که دشمنی آنان با ملت ایران در همین تحریمهای ناکار و در
تاریخ و جنگ، روشن است، کمک بخواهند؟» مقصود این نوشته آن نیست که ضعفها و
عقبماندگیها و نامدیریتیها و همه آنچه به خود نظام بازمیگردد، نادیده
گرفته شود یا مردم، خشنود و راضی از وضع موجود، نشان داده شوند، در اینجا
بیشتر دنبال این پرسش هستیم که چرا در ماجرای سه ماه اخیر، شهرهها و رؤسای
کشورهای غربی در پیوند با یکدیگر به میدان آمدند تا مردم ایران را نجات
دهند؟! حقیقت آن است که زندگی شهرهها از زندگی مردم کاملاً متفاوت و
متمایز است. شما یک شهره گرفتار حقوق و خانه و خودرو پیدا نمیکنید.
مردمانی به شدت غرق در دنیای تفاخر و تکاثر و بازی و بازیگوشی که در تاریخ
همه انقلابهای جهان، در حاشیه انقلابها یا در فرار از انقلابها یا جزوی
از محکومان و مجازاتشوندگان انقلابها بودهاند، حالا چرا خلاف رویه
تاریخی، اینبار شهرهها سردمدار شدند؟! دولتهای غربی نیز بهگونهای
دیگر. همه دولتها و حکومتهای جهان مناسبات خودشان را با دیگر کشورها بر
اساس منافع ملی. رئال پلیتیک و قدرت، تنظیم میکنند؛ بنابراین آلمان که
حجم مبادلات اقتصادیاش با ایران در این ایام آشوب بیشتر از گذشته شده است،
یا فرانسه که فاش شد رئیسجمهورش در همین دیدار با چند شهره ایرانی، گفته
است «نه وظیفه داریم، نه اعتقاد داریم و نه مایلیم که نظام سیاسی ایران را
تغییر دهیم»، و اتحادیه اروپا که پیام بازگشت به مذاکرات هستهای میدهد،
چگونه میخواهند به شهرهها برای براندازی نظام ایران کمک کنند؟! واقعیت
اینطور بهنظر میرسد که این پرسشها هیچ پاسخ روشنی در دایره معارف سیاسی
و اجتماعی ندارد. یعنی از هر طرف که به اتحاد شهرههای ایرانی با سران
غربی نگاه کنید، نمیتوانید منطق روشن سیاسی یا جامعهشناسی برای آن پیدا
کنید. مردم ایران در سختیهای ناشی از تورم و کمبودهای اقتصادی
بهسرمیبرند، اما این دو دسته و این جمعها یعنی جمع کریمی با رئیسجمهور
آلمان یا علینژاد با رئیسجمهور فرانسه، ذهن هیچ تحلیلگر سیاسی را یاری
نمیکند که چگونه میتوان از این اتحاد، برای مردم ایران رفاه و آزادی و
زندگی بیرون کشید! من تحلیلی الهیاتی و عرفانی از این وقایع دارم. اینجا
داستان، شبیه کشوقوسهای شیطان با آدمی است. هر تحلیل دیگری اگر هم باشد،
نمیتواند به فهم الهیاتی از این وقایع بیتوجه باشد. در مثنوی شریف، قصه
قرآنی دعوت شیطان از مشرکان برای جنگ با یاران اسلام و سپس پاپسکشیدن
شیطان، ترسیم شده است. مولانا (با اشاره ضمنی به آیه ۴۷ انفال) میگوید
وقتی مشرکان برای جنگ با مسلمانان آماده شدند، نگران بودند که قبیله
بنیکنانه بهخاطر خصومت قبلی، در میانه راه مقابل آنان و درواقع در جبهه
مسلمانان قرار بگیرند، پس شیطان در این زمان خود را به شکل سراقهبنمالک
از بزرگان بنیکنانه درآورد و به قریش گفت که به جنگ احمد درآیید و ما
فعلاً خصومتی با شما نداریم، بلکه در جنگ (بدر) به شما کمک هم خواهیم کرد.
اما جنگ بدون کمک این قبیله و با شکست مشرکان تمام شد. وقتی مشرکان به مکه
بازگشتند، سراغ سراقه رفتند تا او را سرزنش کنند، اما در کمال تعجب دیدند
که او از ماجرا بیخبر است و کس دیگری بوده است که به شکل سراقه به آنان
وعده پیروزی داده است! «گفت حارث:ای سُراقه شکل، هین! / دی چرا تو
مینگفتی اینچنین؟» حارث (حارث بن هشام از سران قریش) به شیطان که به شکل
سراقه بن مالک درآمده بود گفت چرا دیروز حرف دیگری میزدی و از پیروزی ما
بر مسلمانان میگفتی؟! شیطان پاسخ داد من امروز به لشکر مسلمانان نگاه کردم
و برخلاف وعده خودم، دیدم آنان به پشتیبانی الهی، شما را درهم میکویند.
حارث گفت لشکر الهی کجا بود، اینها مشتی از حقیران و گدا و گشنههای عرب
هستند! «گفت (شیطان): این دم من همی بینم حرب/ گفت (حارث): میبینی جعاشیش
عرب» حارث باز به شیطان میگوید تو دیروز مثل فرمانده و رهبر لشکر ما
قریشیان بودی و حالا نامردی میکنی! «دی زعیمالجیش بودیای لعین/ وین زمان
نامرد و ناچیز و مهین!» و شیطان پاسخ میدهد که من منافع خود را دنبال
میکنم و با مشت بر سینه حارث میزند و به تعبیر مولانا خون این بیچارگان
(مشرکان) را بر زمین میریزد. مولانا این شیطان بیرونی (ابلیس) را همراه و
همقدم شیطان درون میداند. «نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند/ در دو
صورت خویش را بنمودهاند/ دشمنی داری چنین در سر خویش/ مانع عقل است و خصم
جان و کیش» مولانا خطاب به انسان میگوید «تو دشمنی در درون خود داری که
منعی است برای عقلورزیدن و خصمی است برای روح و ایمان». «یک نفس حمله
کند، چون سوسمار/ پس به سوراخی گریزد در فرار» ماجرای اتحاد شهرههای
ایرانی با سران خصومتطلب اروپا نیز از همین جنس است. بسیاری از ناظران بیش
از هر چیز و قبل از روح و ایمان، در عقل این شهرهها شک میکنند. با چه
عقلی پیش رئیسجمهور آلمان میروید، با آنکه هنوز کسانی در ایران از آثار
شیمیایی جنگ میمیرند و تحریمها هر روز اضافه میشود؟! با چه عقل و ایمانی
میهمان شبکه سعودی اینترنشنال میشوید، با آنکه نیمی از غرب آسیا را همین
سعودیها با داعش و با حمله به یمن از تمدن خارج کردند و میلیونها کشته و
معلول و آواره برجا گذاشتند؟! بترسید که شما سراغ «سراقه شیطان» رفتهاید.
این سران اروپا یک زمانی مثل سوسمار حمله میکنند و زمان دیگر از شما در
عمل برائت میجویند و در سوراخی میگریزند که دیگر نتوانید آنها را پیدا و
ملاقات کنید.