یکی از مهمترین اشتباهاتی که هر تحلیلگر حوزه روابط بینالملل ممکن است در تحلیل یک خبر با آن روبهرو شود، بررسی مساله از دیدگاه شخصی با تکیه بر دانستهها و اطلاعات کشوری و منطقهای خودش است. مسائل مرتبط با روابط بینالملل، مسائل مرتبط با کشورهای مختلف با سیستمهای سیاسی و طرز فکر و ارزشها و ایدئولوژیهای مختلف است.
ثمانه اکوان: یکی از
مهمترین اشتباهاتی که هر تحلیلگر حوزه روابط بینالملل ممکن است در تحلیل
یک خبر با آن روبهرو شود، بررسی مساله از دیدگاه شخصی با تکیه بر
دانستهها و اطلاعات کشوری و منطقهای خودش است. مسائل مرتبط با روابط
بینالملل، مسائل مرتبط با کشورهای مختلف با سیستمهای سیاسی و طرز فکر و
ارزشها و ایدئولوژیهای مختلف است و در تحلیل تصمیمها باید نوع نگاه
کارگزاران سیاست خارجی در هر کشوری به صورت مجزا بررسی شود. مسالهای که
طی چند روز گذشته نشان داد در داخل کشورمان هنوز هم برخی تحلیلگران از
«نگاه ایرانی» و بدون توجه به اتفاقات و مسائل بینالمللی به تحلیل رفتار
دیپلماتها و کشورهای دیگر میپردازند، موضوع بازدید اخیر رئیسجمهور چین
از عربستان و توافقهای اقتصادی و تجاری شکل گرفته با این کشور و در امتداد
آن، بیانیه جنجالیای است که پکن و ریاض بعد از این دیدار منتشر کردند.
نکته مهم در تحلیل اقدامات چین و نوع رابطهاش با عربستان این است که
نباید این اقدامات را در چارچوب فکری روابط چین-عربستان یا روابط چین با
عربستان و ایران یا حتی روابط چین با کشورهای غرب آسیا تحلیل کرد. مسالهای
که طی چند روز اخیر بشدت در تحلیلهای کارشناسان بینالمللی از قلم
افتاده، بررسی رفتار چین در قبال عربستان در چارچوب نوع رفتار چین با
آمریکا و رقابت ۲ کشور است که هر روز بیشتر از روز قبل در حال تبدیل شدن به
جنگ تجاری جدید بین ۲ کشور است. اگر مسؤولان چینی در شرایط فعلی دنیا به
این نتیجه رسیدهاند که پس از مدتها ابراز علاقه و درخواست سران سعودی
برای سرمایهگذاری پکن در این کشور، سرانجام به این کشور سفر کرده و بسته
کامل سیاستهای سیاسی- اقتصادی خود را در آنجا رونمایی کنند، ناشی از نوع
تقابل چین با آمریکاست، نه صرفاً روابط پکن- ریاض یا پکن- کشورهای غرب
آسیا. از زمان خروج آمریکا از افغانستان و عراق که به خروج این کشور
از منطقه غرب آسیا تفسیر شد، مسؤولان دولت بایدن درباره ایجاد خلأ قدرت در
منطقه نگران بوده و از این مساله هراس داشتند که ایران یا روسیه تلاش کنند
از عدم حضور آمریکا در منطقه استفاده کرده و دست به مدیریت آن بدون حضور
آمریکا بزنند که البته این ماجرا به معنای از دست رفتن منافع آمریکا و
متحدانش در منطقه نیز بود. دولت ایالات متحده با کوتاه نیامدن در برابر
خواستههای روسیه در ماجرای اوکراین، این کشور را درگیر جنگی کرد که به
گفته سخنگوی وزارت خارجه روسیه، آمریکاییها دوست دارند حداقل تا سال 2025
نیز ادامه داشته باشد. بر همین اساس دولت بایدن اجازه هیچگونه مذاکره بین
کییف و مسکو را نمیدهد و همچنان به ارائه کمکهای مالی و تسلیحاتی به
اوکراین میپردازد. در این سیاست اما تلاش شد اطمینان حاصل شود ایران نیز
به واسطه افزایش فشارها و احیا نشدن توافق هستهای، توانایی مسلط شدن بر
منطقه و جایگزین آمریکا شدن را پیدا نمیکند. دیگر قدرتهای منطقه مانند
ترکیه، قطر و حتی عربستان و امارات نیز هر کدام به نوعی مهار شدند تا خلأ
قدرت، باعث شکل گرفتن یک قدرت منطقهای دیگر نشود. جنگ اوکراین اما
همانطور که بر مبنای محاسبات غرب تاکنون توانسته تا حد زیادی از
فعالیتهای برونمرزی روسیه بکاهد و آن را معطوف به جنگ خود نگه دارد، با
محاسبات جدیدی نیز همراه بود که آمریکاییها هنوز که هنوز است، از آن
نگرانی دارند و آن شکل گرفتن محور چین- روسیه- ایران در منطقه است که این
بار جبهه جدید و قدرتمندی را در مقابل غرب باز میکند. چین اما نگاه
دیگری به دوران گذار به نظم جدید جهانی دارد. پکن بر این عقیده است حتماً
نباید خلأ قدرت آمریکا در منطقه با حضور پکن پر شود اما حزب حاکم چین
میتواند از این فرصت نهایت استفاده را در ماجرای رویارویی اقتصادیاش با
ایالات متحده ببرد. اگر چین به سمت همکاری مستقیم و شدیدتر با ایران
میآمد، به معنای تبدیل شدن ایران به زمین جنگ نیابتی آمریکا و چین در حوزه
اقتصادی بود اما به خاطر تحریمهای آمریکایی، این زمین نمیتوانست چندان
کمکی به پکن در قدرتنماییاش در مقابل جبهه غربی داشته باشد. پکن اگرچه
میداند ایران قلعه محکم ضد آمریکایی در منطقه است و دعوت اعراب از
رئیسجمهور چین نشانه افزایش قدرت و ظرفیت ایران در منطقه است اما به دنبال
انتخاب زمینی بود که اتفاقا از نظر اقتصادی نزدیکی بیشتری به غرب بویژه
ایالات متحده داشته باشد و چه کشوری در منطقه بهتر از عربستان؟ سعودی
در این میان اما توهمات خاص خود را درباره شرایط منطقه دارد و به سرعت جذب
بازی جدید پکن شده است. محمد بنسلمان که رابطه خوبی با دموکراتها در
آمریکا ندارد، نمیتوانست 4 سال در انتظار روی کار آمدن دوباره ترامپ یا
جمهوریخواهی که رابطه نزدیکی با عربستان داشته باشد، بماند و به این
ترتیب به فکر افتاد شاید بهتر است این بار، هم در ضدیت با دولت بایدن و هم
برای ایجاد موازنه با قدرت ایران، سفره رنگینی برای رئیسجمهور چین
بیاراید. حمایت نکردن سعودی از اوکراین در جنگ با روسیه و قبول نکردن
درخواست بایدن برای افزایش تولیدات نفتیاش جهت تحت فشار قرار دادن روسها
همه میتواند در راستای تلاش حکومت سعودی برای تطبیق سیاستهای خود با نظم
جدید جهانی ارزیابی شود. بنسلمان به دنبال جدا کردن کشورش از آمریکا و
پیگیری سیاستهای مستقلتر در حوزه روابط خارجی است. دولت بایدن از این
مساله بشدت دلگیر شد اما فکر میکند تا زمانی که روابط رژیم آلسعود با
متحد اصلیاش در منطقه، یعنی رژیم صهیونیستی خوب است، میتواند در نهایت
ریاض را هم در حوزه مسائل امنیتی با خود همراستا کرده یا در برخی موارد، از
استقلال کمی که این کشور از خود نشان میدهد، چندان ناراحت نشود.
مسأله رابطه تجاری با چین اما محاسبات دولت بایدن را نیز بر هم زد. عربستان
سعودی با این کار نشان داد شمشیر را برای بایدن از رو بسته و اگر بتواند،
از هیچ کاری برای زمین زدن دولت او یا رأی آوردن رقیب جمهوریخواهش در
انتخابات بعدی فروگذار نمیکند. عربستان عملا پای چین را به منطقه باز کرد و
نشان داد میخواهد نقش فعالی در جنگ تجاری پکن- واشنگتن داشته باشد.
دولت آمریکا بارها اعلام کرده است مسائل منطقه غرب آسیا یا اروپا برایش در
درجه اهمیت کمتری نسبت به رقابتش با چین قرار دارد. نظریهپردازان و
مشاوران سیاست خارجی بایدن بارها اعلام کردهاند جنگ اوکراین، پرونده
هستهای ایران و دیگر مسائل خارجی به اندازه رویارویی با چین، در اولویت
دستگاه سیاست خارجی آمریکا قرار ندارد و ریاض حالا نشان داده است میخواهد
جزئی از این جنگ باشد. سوالی که اینجا مطرح میشود این است: اگر
رقابتها قرار است بین آمریکا در یک سوی میدان و چین و عربستان در طرف
دیگر باشد، دلیل افزایش فشارها بر ایران چیست؟ در پاسخ به این سوال باید به
این اشتباه محاسباتی عربستان- یا حتی چین- پرداخت که خلأ قدرت آمریکا در
منطقه، با روابط اقتصادی یا حتی خوشوبشهای دیپلماتیک پر نمیشود. حتی با
همکاریهای امنیتی عربستان و رژیم صهیونیستی نیز پر نمیشود و اجازه
نمیدهد عربستان و متحدانش جای آمریکا را در منطقه بگیرند. دلیل این امر
این است که قدرت آمریکا در منطقه، در طول چند دهه گذشته، نه دیپلماتیک بوده
است و نه سیاسی و اقتصادی. قدرت آمریکا در منطقه غرب آسیا در طول تاریخ،
یک قدرت نظامی بوده است که تنها با یک قدرت نظامی پر میشود؛ قدرتی که از
هر لحاظ مستقل از آمریکا و متحدانش در منطقه باشد و البته با تکیه بر دانش
بومی به درجات بالای تولیدات نظامی رسیده باشد. اگر ایالاتمتحده در شرایط
فعلی فشارها بر ایران را افزایش میدهد و مسؤولان دولت بایدن هر روز راجع
به قدرت موشکی، پهپادی و نظامی ایران ابراز نگرانی میکنند، دقیقا به همین
خاطر است. ایران اتفاقا برای مدیریت منطقه، کارنامه بسیار موفقی از خود به
نمایش گذاشته است. در طول یک دهه گذشته، روابط ایران با همسایگانش از حوزه
اشتراکات ایدئولوژیک به منافع مشترک امنیتی و اقتصادی رسیده و در عین حال
کارنامه برخورد نظامیاش با قدرتهای فرامنطقهای و همچنین گروههای
تروریستی نشان میدهد تهران از هر لحاظ آمادگی مدیریت منطقه در شرایط خروج
آمریکا از غرب آسیا را دارد. در واقع تلاش تهران برای اخراج آمریکا از
منطقه، به دلیل آمادگی صد درصد تهران برای افزایش حوزه نفوذش در منطقه است
نه ایدهای آرمانی که سالها زمان برای رسیدنش نیاز باشد. بنسلمان و
خاندان سعودی احتمالا میدانند برای وارد کردن چین از نظر اقتصادی به منطقه
و رویارویی با آمریکا باید هزینهای جدی پرداخت کنند، از همین رو خواهان
برخی امتیازات از طرف چینی هستند که میتوان آنها را در بیانیه مشترک با
پکن دید. این بیانیه اما صرفاً در حد همان بیانیه میماند، زیرا پکن از یک
سو بخوبی قدرت تأثیرگذاری ایران در منطقه و ظرفیت بزرگ ایران برای
خارجکردن آمریکا از منطقه را میداند و از سوی دیگر میداند دعوت عربستان
بهواسطه قدرت روزافزون ایران در مقابل آمریکا و تغییر هژمونی آمریکا در
منطقه است و همچنین حوزههای تقابل پکن و واشنگتن در دنیا بسیار زیاد است و
احتمالا هر تهدیدی در نهایت با پیروزی کامل طرف چینی یا آمریکایی همراه
نباشد. در عین حال طرف چینی نیز خود بخوبی به این مساله واقف است که اگر
قرار باشد کشوری را به عنوان قدرت منطقهای بشناسد، در نهایت آن کشور،
عربستان سعودی یا حتی «عربستان و متحدانش در یک پکیج مشترک» نیستند اما در
شرایط فعلی به این همکاری و انعطاف نشان دادن در مقابل عربستان برای
رویارویی بزرگتر با آمریکا نیاز دارد. تجربه برخورد آمریکا با رژیم
صهیونیستی در ماجرای تلاش چین برای سرمایهگذاری در سرزمینهای اشغالی یا
تجربه سرمایهگذاری چینیها در امارات و بحرین که در نهایت با دخالتهای
آمریکا به نتیجه نهایی نرسید نیز، نشان میدهد ایالات متحده در برابر این
اقدام عربستان ساکت نمینشیند و اجازه نمیدهد یک شاهزاده تبر به دست
جاهطلب، جایی در عرصه رقابتش با قدرت شرقی دنیا داشته باشد. در این رقابت
هر کدام از طرفین که پیروز باشند، مطمئناً خاندان سعودی در آن سو نیست.
****** علیرضا حجتی: اقدام اخیر چین در صدور بیانیه مشترک با
اعضای شورای همکاری خلیجفارس را چگونه باید فهم کرد؟ آیا باید امضای شی
جین پینگ، رئیسجمهور چین پای این بیانیه را آنطور که برخی در ایران
فهمیدند یا قصد دارند اینگونه بنمایانند به معنای چرخش چین علیه ایران یا
رویگردانی پکن از تهران دانست؟ در پایان سفر رئیسجمهور چین به
عربستان و انعقاد قرارداد جامع اقتصادی با ریاض، سران 2 کشور بیانیه مشترکی
صادر کردند که در آن از ایران خواسته شده با آژانس بینالمللی انرژی اتمی
همکاری کند و به معاهده منع اشاعه سلاحهای هستهای پایبند باشد، همچنین در
آن بر اهمیت احترام ایران به اصول حسن همجواری و عدم دخالت این کشور در
امور داخلی کشورها تاکید شده است. همچنین در بند 12 بیانیه دیگری که پکن با
اعضای شورای همکاری خلیجفارس امضا کرده، آمده است: رهبران بر حمایت خود
از همه تلاشهای صلحآمیز، از جمله ابتکار و تلاش امارات عربی متحده برای
دستیابی به راهحلی مسالمتآمیز در موضوع جزایر سهگانه (تنب بزرگ، تنب
کوچک و ابوموسی) از طریق مذاکرات دوجانبه با رعایت موازین حقوق بینالملل و
حل این موضوع با رعایت مشروعیت بینالمللی تأکید کردند. این موضع
چین کافی بود تا جریانها و تحلیلگرانی که تا پیش از این در جریان انعقاد
تفاهمنامه همکاری 25ساله ایران و چین، تحلیلهای غیرواقعی و عجیبی مبنی بر
از دست رفتن استقلال کشور و وابستگی و فروش ایران به اژدهای زرد ارائه
میکردند، ناگهان نگران قرارداد بین چین و عربستان سعودی و دور خوردن ایران
شده و با عناوینی همچون شوک چینی به ایران، این لحظه را تصویر کنند. طی
سالهای گذشته یکی از آفات کشورمان کشانده شدن سیاست خارجی و مباحث روابط
بینالملل به حوزه عمومی و به اصطلاح خیایانی یا استادیومی شدن این عرصه
بسیار تخصصی و پیچیده بوده که منجر به صدمات بعضا جبرانناپذیری نیز به
منافع ملی شده است. آیا اقدام غیرمتعارف پکن درباره جزایر سهگانه ایرانی
(هر چند صرفا از تلاشها و ابتکاراتی برای حل مساله در چارچوب حقوق
بینالمللی حمایت میکند) یا بیانیه مشترک با سعودی به معنای ورود چین به
فاز تقابل با ایران است؟ مطلقا اینطور نیست. در وهله نخست پکن 14
سال قبل مشابه همین موضع را گرفته بود. چین و اعضای شورای همکاری خلیجفارس
خردادماه سال 1387 در بیانیه پایانی سومین اجلاس مشترک خود در بحرین اعلام
کردند اختلافات بر سر این جزایر باید مطابق حقوق بینالملل با توجه به
پیشنهادات امارات عربی متحده حلوفصل شود. در همان مقطع جواد منصوری، سفیر
وقت جمهوری اسلامی ایران در پکن در دیدار مدیرکل حقوقی وزارت خارجه چین،
از حمایت این کشور از مواضع اعراب در ارتباط با جزایر سهگانه تنب بزرگ،
تنب کوچک و ابوموسی ابراز ناخرسندی کرده بود. با این وصف چرا موضعی که قبلا
سابقه داشته است این بار حساسیتبرانگیز میشود؟ دلیل آن را باید در
برساخت رسانهای جستوجو کرد؛ جایی که موضوع چینوفوبیا -چینهراسی- توسط
رسانههای جریان اصلی و غربی، طی سالیان گذشته افکار عمومی ایران را هم
کمابیش تحت تاثیر قرار داده است. اگر سفر شی به عربستان در کانتکست صحیح
خود فهم نشود هر تحلیلی به بیراهه رفته است. هدف رئیسجمهور چین از انعقاد
قرارداد جامع با سعودی دشمنی یا دور زدن ایران نیست، بلکه این نزدیکی به
خاطر دوران گذار در نظم جهانی تکقطبی پساجنگ سرد صورت گرفته است. تقابل
نفتی اخیر سعودی با ایالات متحده در اوپک پلاس و استقبال باشکوه عربستان از
شی جین پینگ در مقایسه با استقبال سرد و بیاعتنایی ریاض به جو بایدن در
جریان سفر رئیسجمهور آمریکا به این کشور در همین راستا صورت میگیرد. در
حقیقت دستگاه تحلیلی ریاض و اعراب خلیجفارس به عنوان متحدان راهبردی و
سنتی آمریکا با فهم دوران انتقالی نظم جهانی، سیاست خارجی خود را با شرایط
جدید تنظیم کرده و از رویههای پیشین پیروی نمیکنند. در فضای تغییر
نظمهای جهانی که منطق آنارشیک نظام بینالملل- آنارشی نه به معنای هرج و
مرج بلکه به معنای فقدان یک ناظم در جهان- حادتر میشود، دولتها برای بقای
خود دست به اتحادها و ائتلافهای متنوعی میزنند. در چنین شرایطی امروز
انتخاب پکن به عنوان یک متحد از سوی بازیگران منطقهای و بینالمللی شاید
بیش از آنکه تصمیمی مطابق خواست دستگاه سیاست خارجی هر دولتی باشد ناشی از
اجبار محیط بینالملل برای یافتن متحدانی قوی است. با این وصف،
بازنده اصلی اتحاد چین و اعراب، ایالاتمتحده و بویژه دولت بایدن است که
باید شاهد حضور پررنگ دشمن راهبردی خود در منطقه غرب آسیا باشد. ضمن اینکه
در روابط بینالملل درست یا غلط، اصل بر تامین منافع هر کشور است و بر پایه
این اصل، اقتضا میکند تعاملات و روابط کشورها از تنوع و گستردگی برخوردار
شود؛ یعنی رابطه چین با ایران نافی روابط چین با عربستان یا بالعکس نیست.
از همین رو برای بازیگران جهانی این یک امر بدیهی است که باید سبد دیپلماسی
خود را گسترده کنند تا در شرایط منازعه یا وضعیتهای غیرقابل پیشبینی و
ناخواسته، بتوانند گزینههای متنوعی برای موازنهسازی در اختیار داشته
باشند. مثال مشهوری که در این رابطه وجود دارد، راهبرد «موازنه منفی»
چین در دوران جنگ سرد است که چین کمونیست تحت رهبری «مائو» با آمریکا به
عنوان دشمن اصلی متحد خود، اتحاد جماهیر شوروی، رابطه ایجاد کرد اما آیا
روسها به خاطر این اقدام به طور کلی قید چین را زدند و این کشور را از
مدار روابط خود خارج کردند؟ دقیقا به علت نادیده گرفتن این اصل و
کنار گذاشتن دیپلماسی متوازن بود که در دولت قبل منافع ملی کشورمان آسیب
دید. زمستان سال ۱۳۹۴ (۷ سال پیش از قرارداد با عربستان) به فاصله اندکی پس
از اجرای برجام، شی جین پینگ رئیسجمهور چین با یک برنامه جامع همکاری به
تهران آمد اما دولت اعتدالگرای ایران که در سیاست خارجی و روابط بینالملل
اتفاقا معتدل نبود، رئیسجمهور چین را به آخر صف هدایت کرد با این امید که
کشورهای غربی قرار است سرمایهگذاری گستردهای در ایران انجام دهند و
نیازی به چین نیست. محمدجواد ظریف، وزیر سابق خارجه، عواقب کنار
گذاشتن دیپلماسی موازنه را اینگونه شرح میهد: «اگر درباره ضرورت کار
متوازن با شرق و غرب به یک اجماع ملی رسیده بودیم و از یک سو با خوشخیالی،
دوستان دوران سختی را در سراب طمع سرازیر شدن شرکتهای غربی از خود
نرنجانده بودیم و از سوی دیگر از همه امکانات برجام برای ایجاد منافع اساسی
اقتصادی برای همه کنشگران- به شمول شعبات خارجی شرکتهای آمریکایی- بهره
برده بودیم، هم دوستانمان سرخورده نمیشدند و در دوران سختی رهایمان
نمیکردند و هم ترامپ برای فشار حداکثری با مانع جدی سرمایهداران جهانی-
از جمله در داخل آمریکا- مواجه میشد. فقط نیاز بود همدل و همصدا از همه
امکانات برای اجرای بهینه سیاست کشور در پذیرش برجام استفاده میکردیم».
به طور کلی نگاه مطلقانگارانه و صفر و صدی به مقوله سیاست بینالملل و
روابط خارجی هیچ جایگاهی ندارد. روابط میان کشورها و دولتها در محیط
بینالمللی در شبکهای از محاسبات گسترده و پیچیده شکل میگیرد. به طور
مثال پکن بخوبی میداند در شرایطی که خود با معضلات ارضی مثل تبت و تایوان
روبهرو است، نباید سیاستی درباره جزایر سهگانه ایرانی اتخاذ کند که مشابه
آن درباره وحدت سرزمینی خودش انجام شود یا اینکه چین اگرچه با استفاده از
اهرم اقتصادی گاهی نگاه ابزاری به متحدان و شرکای خود داشته اما در عین حال
واقف است نباید ایران را به بهای انرژی عربستان و رابطه با ریاض از دست
بدهد، چرا که نقش ایران در منطقه یک نقش امنیتساز بوده است، در حالی که
افراطگرایی تکفیری که توسط عربستان سعودی سازماندهی میشود، میتواند
مرزهای چین را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین بنا بر منطق رئالیستی
روابط بینالملل که حتی مورد قبول نئولیبرالها هم است، معیار ارزیابی کنش
دولتها و قدرتهای بزرگ بر مبنای شناخت این منافع و تعارضها و محاسبات
چندوجهی تصمیمسازان آنهاست و موضوعاتی مثل اخلاق و اعتماد و وفاداری،
سنجشی بیاعتبار و مردود برای ارزیابی رفتار دولتهاست. چین هم از این
قاعده مستثنا نیست و این کشور را همانطور که هست باید شناخت. اگر
چین امروز یک توافق جامع با عربستان امضا میکند، پیش از این قطعنامه شورای
امنیت سازمان ملل درباره یمن را به نفع حامیان ایران و ضرر عربستان وتو
کرده است و در جنگ سوریه با محور ایران و روسیه همکاری میکند. همچنین چین
همان کشوری است که اگرچه سال 1389 به 6 قطعنامه سازمان ملل علیه برنامه
هستهای ایران از جمله قطعنامه 1929 رای مثبت میدهد اما بالغ بر 120 شرکت
چینی به علت همکاری با ایران مورد تحریمهای آمریکا قرار گرفتهاند و از
سال گذشته به تمام فشارهای واشنگتن برای خودداری از خرید نفت ایران، جواب
منفی داده است. چین به 3 قطعنامه اخیر شورای حکام آژانس علیه ایران رای
منفی داده است و در حالی که به درخواست عربستان برای عضویت دائم در پیمان
شانگهای پاسخی نداده، با حمایت از تهران، باعث کسب عضویت دائم این پیمان
توسط ایران شد. کسانی که تصور میکنند اقدام اخیر پکن دشمنی با ایران بوده،
در مقابل این موارد جز سردرگمی پاسخی نخواهند داشت. مساله مشخص این است که
چین در حال اجرایی کردن ابرپروژه خود؛ «یک کمربند-یک راه» با احیای جاده
ابریشم است و منطقه غرب آسیا نقش یک شاهراه را در آن دارد، از این رو امنیت
منطقه و موضوع انرژی که انتقال آن برای چین حیاتی است، حائز اهمیت است. به
همین خاطر چین در منطقه به دنبال یک رابطه متوازن با ایران و عربستان
سعودی است. با همه اینها پکن باید بداند امنیت منطقه که موجب شده چین
امروز با خیالی آسوده در حال تحقق رویای خود در احیای جاده جدید ابریشم
باشد، مرهون تلاشهای ایران در مبارزه برابر افراطگرایی و تروریسمی است که
ابعاد ایدئولوژیک آن میتوانست و هنوز هم میتواند امنیت چین را هم با خطر
روبهرو کند و این ایران بود که برای مقابله با تروریسم تکفیری هزینه داد.
در نتیجه، امضای بیانیه ضدایرانی توسط پکن در ریاض هیچ توجیهی نداشته و یک
امتیاز منفی برای دولت این کشور است، بویژه در شرایطی که چین تلاش میکند
برای تثبیت انگاره هژمون از خود، پرستیژ مثبتی به نمایش بگذارد.
تهران با تجارب تاریخی و اندوختهای که از بازیگری در روابط بینالملل
معاصر دارد، منافع ملی و سیاست خارجی را با اعتماد به هیچ قدرت غربی و شرقی
پیش نخواهد برد و البته که برای نیل به چنین هدفی، افزایش مولفههای قدرت
باید در دستور کار قرار گیرد.