در پاسخ به این پرسش که چرا گفتمان توسعه سیاسی در ایران هژمونیک نشده است، میتوان گفت که معمای توسعه در ایران بر «پیچیدگیهای عمومی توسعهنیافتگی» مستقر میباشد
در پاسخ به این پرسش که
چرا گفتمان توسعه سیاسی در ایران هژمونیک نشده است، میتوان گفت که معمای
توسعه در ایران بر «پیچیدگیهای عمومی توسعهنیافتگی» مستقر میباشد؛ به
این معنا که میتوان کمابیش موانع توسعه در دیگر جوامع کمتر توسعهیافته را
بر واقعیت توسعهنیافتگی ایران نیز تطبیق داد. علاوه بر این معمای توسعه
در ایران بر «پیچیدگیهای خاص توسعهنیافتگیِ» خود نیز مستقر میباشد؛ به
این معنا که میتوان موانع خاص دیگری را بر واقعیت توسعهنیافتگی ایران نیز
اضافه کرد. در همین رابطه بهجای پرسش «موانع توسعهیافتگی در ایران
کدامند؟»، شاید بهتر باشد این پرسش را مطرح ساخت که «آیا از دوران مشروطه
به اینسو همه گروههای متعدد اجتماعی در ایران مشتاق توسعهیافتگی
بودهاند؟» و «چرا تعداد قابل تاملی از مردم ایران از توسعه هراس دارند؟»
۱) توسعههراسی ایرانیان
«توسعههراسی»
که دستاورد ناخرسندیهای اعلامنشده ناشی از گسترش جهان-زیست مدرنیته است،
اصلیترین عامل ناپایداری فرایندهای توسعه سیاسی و اجتماعی است. آیا از
دوران مشروطه به اینسو گروههای متعدد اجتماعی در ایران مشتاق
توسعهیافتگی سیاسی نبودهاند؟ آیا «توسعههراسی» مفهوم غریب و نامتجانس با
واقعیت سیاسی ایرانیان نیست؟ بهتر است برای پاسخ به این پرسش پرسشی دیگر
طرح کرد. اساساً رایجترین شیوه تجربهشده در ایران برای توسعهمندسازی
گستره سیاسی چه بوده است؟ بهعبارتیدیگر در میان الگوهای توسعه کدام الگو
بیشتر آزموده شده است؟ موضوع تا آنجا که به «توسعه از بالا» مربوط است
بیشتر مفهوم «نوسازی» را به ذهن متبادر میسازد. مشروطه هرچند پیشتر از
شیوع و پیدایش مفهوم «نوسازی» در ایران آغاز گرفت؛ اما آشکارا حاوی نوسازی
ذهنی و معرفتشناختی بود. نوسازی رضاخان، اصلاحات ارضی و عصر اقتدار
محمدرضا پهلوی نیز بیش از هر چیز با نوسازی گرهخورده بود؛ و در یک جمله،
اصلیترین شیوه حصول به توسعه در ایران در این مدت نوسازی بوده است؛
بنابراین، میتوان آثار توسعه، ناکامیها، کامیابیها، فواید و معایب آن را
معادل نوسازی گرفت و اجمالاً درگذاری روششناختی توسعه را به نوسازی
فروکاست.
آیا ایرانیان از نوسازی میهراسند؟ آشکارا و در وهله نخست نه.
نوسازی مترادف است با بهبود در شاخصهای سلامتی، اقتصاد، رفاه، عدالت و
آزادی و قاعدتاً چنین امری هراسانگیز که نیست؛ بلکه دلپذیر است. بااینحال
تفسیر عمیقتری نیز میتواند در کار باشد. محتوای این مدعا آن است که در
ایران نوسازی (مدرنیزاسیون) از ابتدای عرضاندام تا سایر مراحل تکوین و
دگردیسی در تعارضی نانوشته و اعلامنشده با برخی از ملاحظات دیگر قرارگرفته
است. این اندیشه وجود داشته که گسترده شدن اضلاع نوسازی در جامعه میتواند
به تخریب اصلیترین ستونهای جامعه بیانجامد. نوسازی مترادف با اباحهگری
است و دلالت اصلی و سویه واقعی و نهایی آن ترویج لیبرالیسم.
۲) مبنای توسعههراسی ایرانیان
مسعود
درخشان در مطلبی که تحت عنوان «لیبرالیسم ریشه فساد و چپاول» برای مقدمه
کتاب «دستبرد ناپیدا» نوشته، آورده است که واژه لیبرالیسم بسیار زیبا و
فریبنده است. لیبرالیسم به معنای آزادی است و لذا برای ظاهربینان بیبصیرت
از جذابیت زیادی برخوردار است. آزادی را همه فلاسفه در طول تاریخ ستودهاند
و حالآنکه هیچ دو فیلسوف معروفی را نمیتوان یافت که در تعریف آزادی
اشتراک نظر داشته باشند. پس چه چیزی را ستودهاند؟ همه بحث ما پاسخ به همین
سوال است. آزادی همچون عدالت صدرنشین مفاهیم مبهم در مطالعات فلسفی است.
تعریف آزادی چندان ساده نیست؛ اما با طرح سه سوال میتوان به مفهوم آزادی
نزدیک شد: آزادی برای چه کسانی؟ آزادی آنان از چه قیدوبندهایی؟ و آزادی
آنان از بهر چه؟ اگر در پاسخ به سوال اول بگوییم که آزادی برای همه
انسانها در طول تاریخ بشر تعریف میشود آنگاه قطعاً در دنیای تخیلات و
تصورات شیرین بهسر میبریم و بهجای آنکه خود را متفکران حوزه علوم
اجتماعی بدانیم شاعران شیرینسخنی بیش نیستیم. اگر در پاسخ به سوال دوم
بگوییم که هدف آزادی چیزی نیست جز رهایی از استثمار و شکستن
غُلوزنجیرهایی که سنتهای پوسیده اجتماعی
و فرهنگهای ارتجاعی بر دست و
پای ما بستهاند آنگاه ضروری است که برای واژههای استثمار و سنتهای
پوسیده و فرهنگهای ارتجاعی و قیود دیگری از این جنس به تعریف مشترکی
برسیم. علاوه بر این باید به درک مشترکی از انگیزههای رهایی از آن قیود
نیز دستیابیم؛ زیرا چهبسا آنچه گروهی آن را آزادی میدانند از منظر
دیگران انقیاد باشد و بهعکس اگر در پاسخ به سوال سوم بگوییم که آزادی از
بهر عدالت است و عدالت جز با شکستن غُلوزنجیرها میسر نخواهد شد آنگاه به
سوال مشابهی میرسیم که عدالت برای چه کسانی و برای چه هدفی و از بهر چه؟
ویژگی ذاتی لیبرالیسم این است که با حفظ ابهام در معنی میتواند بهتدریج و
پنهانی عمیقاً در طرز فکر و شخصیت آحاد جامعه بهویژه جوانان نفوذ کند و
سبک زندگی فردی و اجتماعی را تغییر دهد. لیبرالیسم همچون سرطانی است که
تودههای مردم را در نظامهای سلطهجو و سلطهپذیر مبتلا میکند و سلامت و
پایداری هر دو نظام را همچون موریانه از درون میخورد و متلاشی میکند.
جذابیت ظاهری لیبرالیسم و ویژگیهای ذاتی آن منطقاً تاثیر بسزایی بر
جهانبینی و طرز فکر دارد. ازاینرو میتوان ادعا کرد که لیبرالیسم
خطرناکترین دشمن انقلاب اسلامی و دیگر نهضتهای آزادیبخش جهان است؛ زیرا
که منافقانه با شعار آزادی به جنگ آزادی میرود. لیبرالیسم واژه بسیار زیبا
اما مبهم و فریبندهای است. آزادی و رهایی از قیدوبندها آرزوی هر انسانی
است؛ اما نکته مغفول این است که آزادی برای چه و رهایی از چه؟ فلاسفه غرب
در قرون هجدهم و نوزدهم از واژه لیبرالیسم سوءاستفاده کرده و آن را به نحوی
آراستند که سرمایهداران شهرنشین یا طبقه بورژوازی بتوانند در پشت این
نقاب فریبنده پنهان شوند و چپاولگری کنند. توفیق طبقه بورژوازی در این
چپاولگری مستلزم آن بود که بتواند با کلیسا و دولت بهصورت همزمان مبارزه
کند تا از چپاولگری آنان بکاهد و سهم خود را افزایش دهد. فلاسفه لیبرال با
تکیهبر حقوق طبیعی و تاسیس مکتب فلسفه طبیعی توانستند خدا و ارزشهای الهی
را نفی کرده و سلطه کلیسا را کاهش دهند و درعینحال با حمله به آموزههای
مکتب مرکانتیلیسم و دفاع از بازار آزاد و اقتصاد لسهفر (Laissez-faire)
مانع از آن شوند که دولتها با دخالت در تجارت داخلی و خارجی به چپاول خویش
ادامه دهند و خزائن پر از طلا و نقره را شاخص رشد اقتصادی کشور بدانند.
بدین ترتیب فضا برای یکهتازی ثروتمندان شهری ازهرجهت باز شد. مبارزه طبقه
ثروتمندان شهری با دولت مستلزم تغییر دادن ساختار حکومتهای سلطنتی موروثی و
تبدیل آنها به نظامهای سلطنتی پارلمانی بود که بعد از جنگهای شهری در
انگلستان به تحقق رسید. ثمره تغییر نظامهای سلطنتی مطلقه به سلطنتی
پارلمانی این بود که فرصتی برای سرمایهداران فراهم شد که در پارلمان نفوذ
کرده و برای تثبیت موقعیت و حداکثرسازی چپاول خود قانونگذاری کنند. در
اکثر کشورهای غربی بهتدریج نظام سلطنتی پارلمانی به جمهوری پارلمانی متحول
شد. متاسفانه هماکنون واژههای لیبرالیسم و آزادیخواهی و رهاییجویی و
آزاداندیشی و مدرنیته در همه کشورهای سلطهجو و سلطهپذیر از تقدس و احترام
فراوانی برخوردار است. تبلور لیبرالیسم در حوزههای مختلف زندگانی اجتماعی
بهصورتهای مختلف بوده است. لیبرالیسم در سیاست بهصورت دموکراسی و در
اقتصاد بهصورت بازارهای آزاد و رقابتی با نظارت و تنظیمگری دولتی و در
فرهنگ با چهره روشنفکری و آزاداندیشی فرهنگی و مدرنیته ظاهر شده است و به
نظر میرسد که همچنان ادامه خواهد یافت. نفی دین و کنار گذاشتن ارزشهای
الهی و اخلاقی تحت عنوان مبارزه با خرافات و خرافهگری از ارکان اصلی
لیبرالیسم فرهنگی است. توجه به علت مبارزه دائمی لیبرالیسم با ارزشهای
الهی و اخلاقی در فرد و جامعه اهمیت زیادی دارد. انسانی که اعتقادات راستین
الهی ندارد همچون خمیری است که میتوان آن را به هر شکل و صورتی درآورد.
هرگاه سرمایهداران بتوانند انسانها را به بُعد مادی یا ماتریالیستی تنزل
دهند آنگاه با استفاده از روشهای علمی بهویژه تبلیغات و دستکاری
اندیشهها و جهانبینیها نهتنها میتوانند دسترنجشان را با سهولت بیشتری
چپاول کنند؛ بلکه برای تحقق اهداف نظام سلطه نیز میتوانند از
توانمندیهای ایشان بهرهمند شوند.
در همین رابطه، اساساً کتاب «سرمایه
در قرن بیست و یکم» اثر «توماس پیکِتی» به همین خاطر مشهور شد که یک بیان
ریاضیوار از تمایلات سرمایه جمع کرده است که نشان میدهد قدرت اقتصادی و
سیاسی، متمرکز شده و بهاینترتیب وابستگی آن را به آرمانهای دموکراتیک که
در وهله اول از جیب پادشاهان و پاپها آزاد شده بود، تضعیف گردیده است.
در
تائید نظر پیکتی، در نشریه اکونومیست نیز در نسخه مورخ ۵ فوریه ۲۰۲۲ (۱۶
بهمن ۱۴۰۰) در دو مطلب به تغییر سیاست اقتصادی رئیسجمهور فعلی خودکامه مصر
جهت توانمندسازی بخش خصوصیِ (Empower the Private Sector) این کشور
پرداخته شده است. در این مطالب اذعان شده است که بیشک علاقهمندی جدید
آقای سیسی به بخش خصوصی زاییده نیاز (Child of Necessity) است. هنگامیکه
مصریها در سال ۲۰۱۱ انقلاب کردند سه خواسته اصلی (Mai- Demands) آنها
نان، آزادی و عدالت اجتماعی (Bread, Freedom and Socia- Justice) بود. دو
خواسته آخر توهمی (Elusive) بیش نبودند؛ اما عرضه نان ارزان همچنان ادامه
دارد. نکته در این است که مصر قطعاً نمیتواند همانند گذشته چنین بهای
سنگینی را برای همین گندم نیز بپردازد و قرصهای نان ارزان را در اختیار
توده مردم (Masses) بگذارد. زمانی که دولت مصر در سال ۲۰۱۶ با صندوق
بینالمللی پول قرارداد امضاء کرد، پذیرفت که یارانههای سوخت، برق و روغن
نباتی را کاهش دهد؛ اما نان را مستثنی کرد؛ ولی هماکنون دولت قصد دارد کل
نظام یارانه را با پرداختهای نقدی جایگزین کند.
ختم کلام
فرید
زکریا در مقاله ظهور دموکراسی غیرلیبرال (The Rise of Illibera- Democracy)
در مجله فارِن اَفِرز مینویسد که دموکراسی یک فضیلت عمومی است؛ اما یگانه
فضیلت عمومی نیست. اگر کشوری انتخابات رقابتی و چندحزبی برگزار کند، آن را
دموکراتیک مینامیم؛ اما فرا رفتن از این تعریف حداقلی و برچسب دموکراتیک
بودن کشور تنها بهشرط تضمین فهرست جامعی از حقوق اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و
مذهبی، کلمه دموکراسی را بهجای یک مقوله توصیفی، به نشان افتخار تبدیل
میکند. این فهرست جامع، موسوم به «لیبرالیسم مشروطه» (مبتنی بر قانون
اساسی)، در مورد رویههای انتخاب دولت نیست؛ بلکه اهداف دولت است. این به
سنتی در اعماق تاریخ غرب اشاره دارد که به دنبال محافظت از خودمختاری و
کرامت فردی در برابر اجبار، صرفنظر از منبع این اجبار؛ دولت، کلیسا و
جامعه است. این اصطلاح با دو ایده به هم مرتبط است. لیبرال است؛ زیرا از
کُرنش فلسفی که از یونانیان شروع میشود، استفاده میکند که بر آزادی فردی
تاکید میکند و مشروطه است؛ زیرا بر سنت حاکمیت قانون که از تمدن رومیان
منبعث میشود، استوار است. لیبرالیسم مشروطه بهعنوان دفاع از حق زندگی و
مالکیت افراد و آزادی مذهب و بیان، توسعه یافت. برای تامین این حقوق، بر
کنترل قدرت هر یک از شاخههای حکومت، برابری تحت قانون، محکمهها و
دادگاههای بیطرف و جدایی کلیسا از دولت تاکید کرد. لیبرالیسم مشروطه
تقریباً در تمام انواع خود استدلال میکند که انسانها دارای حقوق طبیعی یا
غیرقابل سلب هستند و دولتها باید قانون اساسی را بپذیرند که اختیارات آن
را محدود و امنیت آنها را تضمین میکند.
بر اساس همین مبانی، محمود
سریعالقلم بر این نظر است که ایران هنوز «ملت-دولت» نشده است. این موضوع،
اسکلت و پایه توسعه است که هم آلمان، هم ویتنام، هم استرالیا، هم کره
جنوبی، هم ژاپن و هم چین از آن بهرهمندند. مطالعه تاریخ توسعهیافتگی غرب و
غیرغرب این مهم را به ما گوشزد میکند (احمد آلیاسین، سببشناسی
توسعهنیافتگی ایران، ص. ۱۴). دکتر سریعالقلم بر اساس فهم خود از خلقوخوی
ایرانیان؛ یعنی همان اقتدارگرایی و خودخواهی آنان، فرآیند توسعه
جامعهمحور در ایران را دارای موضوعیت چندانی نمیداند و در عمل رهیافت
توسعه نخبه محور و برنامهریزیشده را ترجیح میدهد (گفتوگوهای توسعه،
زیرنظر: محسن رنانی، طرح نو، ص. ۶۵). تحقق این رهیافت اخیر نیز برای شکل
دادن «دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم مشروطه» به دلایل متعدد آسان نیست.
مهدی
عابدی در مقاله «توسعههراسی: نشانهشناسی هراس و ناپذیرندگی توسعه در
جوامع سنتی» کارگزاران توسعه را میتوان به کارگزاران عام و کارگزاران خاص
طبقهبندی نمود. «کارگزاران خاص»، نخبگان، بانیان و طراحان و متولیان
نوسازیاند؛ اعم از آنکه متعلق به قدرت باشند و یا بخشی از جامعه مدنی
بهحساب آیند. کار ویژه کارگزاران خاص الزاماً حمایت از فرآیندهای نوسازی
است. «کارگزاران عام»، کلیت اعضای جامعه سیاسیاند. این افراد با برداشت
خاص خود از منافع و یا معایب توسعه و نوسازی میتوانند با مثابه نیروهای
اجتماعی ضد و یا حامی نوسازی به شمار آیند. هر نوع طرحی برای توسعه سیاسی
ایران و چهبسا، کشورهای اسلامی و جوامع سنتی دیگر باید متضمن ملاحظاتی
برای این نگرانی اخلاقی باشد. فراهم آوردن ساختارها و پیشطرحهای ساختاری
توسعه میتواند به ایجاد نظمهای موقتی و ناپایدار «توسعه از بالا»
بیانجامد؛ اما کارگزاران عام تصمیم خود را راساً خواهند گرفت. آنها
میتوانند درصورتیکه نوسازی را همعرض تخریب نظامهای ارزشی خود تلقی
کنند، نه صرفاً با آزادیهای لیبرال، بلکه به شکلی کلی با کلیت محتوای
نوسازی درافتند و وقوع آن را دشوار یا ناممکن سازند. معنای نهایی
«توسعههراسی» شکلگیری چنین گفتمانی است. گفتمانی که حتی بخشهای بیطرف و
ظاهراً مطلوب نوسازی نیز در زیر سایه نگرانیهای اخلاقی شکلی نادلپذیر و
هراسآور بیابد.
همین
وضعیت، سبب شده است که توسعه؛ به معنای تحقق «دموکراسی مبتنی بر لیبرالیسم
مشروطه»، امری اجتنابناپذیر و ناشی از توالی زمینهها و مقدمات ساختاری
نباشد. در دلیل توسعههراسی نه تاریخ قابل سرزنش است و نه سرزمین و منابع
طبیعی؛ بلکه دلیل آن در آخر به تعیینکنندگی اندیشه و فکرِ کارگزاران عام و
تشخیص و مدیریتِ کارگزاران خاص ختم میشود.