نسخه چاپی
زولیخا و وزیر زیر چرخهای آن پژوی خاکستری نفسشان بند آمد. زولیخا زودتر در همان صحنه، اما وزیر ۲۴ ساعتی مقاومت کرد. نتوانست بماند، نخواست خواهرش را تنها بگذارد. او هم رفت. سنگینی چرخ پژو را تاب نیاورد و قلبش از تپش افتاد. غم و ناباوری آن هشتم بهمن ماه هنوز بر دل خانواده پنج نفری آقای محمدی سنگینی میکند. غمی که وقت و بیوقت اشک به چشمانشان میآورد. دو کودکشان را از دست دادند. دو کودکی که عصای دست پدر بودند. «آن شب زولیخا و وزیر برای خرید از خانه بیرون رفتند. قرار نبود با دوچرخه بروند، اما رفته بودند. ساعت نزدیک ۱۰ شب بود که خبر آورند بچههایم تصادف کردهاند.»
کمپین همه میآییموزیر
زمان همانجا برایشان ایستاد. همهچیز برایشان گنگ بود. ساعت روی ۹ و ۱۸ شب هشتم بهمن ماه جفت شده بود که ماموران اورژانس ۲ شهری نورآباد آمدند دو کودک ۷ و ۱۱ ساله را با تنی زخمی و خونی بردند. زولیخا جانی در بدن نداشت. تمام کرده بود. جمعیت بالای سر دو کودک قُل میخورد. از دوچرخه هم هیچ نمانده بود. مچاله شده بود.