دو دهه جنگ آمریکا در افغانستان، آن را تبدیل به طولانیترین جنگ تاریخ این کشور نمود. جنگی که به ادعای نشریه فوربز (Forbes) برای بیست سال، روزانه 300 میلیون دلار برای آمریکا هزینه داشته است. برخی از سربازان که اکنون برای شرکت در این جنگ آماده میشوند
دو دهه جنگ آمریکا در
افغانستان، آن را تبدیل به طولانیترین جنگ تاریخ این کشور نمود. جنگی که
به ادعای نشریه فوربز (Forbes) برای بیست سال، روزانه 300 میلیون دلار برای
آمریکا هزینه داشته است. برخی از سربازان که اکنون برای شرکت در این جنگ
آماده میشوند، هنگام شروع آن حتی به دنیا نیامده بودند. مجله تایم (Time)
این جنگ را «جنگ برای همیشه آمریکا»
(America’s Forever War) نامگذاری کرده بود.
جو بایدن (Joe Biden) و آنتونی بلینکن (Antony Blinken)؛ رئیسجمهور و وزیر امور خارجه ایالاتمتحده با مقایسه وضعیت
آمریکا در افغانستان با سقوط سایگون (Saigon) در ویتنام در سال 1975 مخالفت کردهاند؛
اما دِرِک دیویسون (Derek Davison) با
این قیاس موافق است. او معتقد است وضعیت آمریکا در افغانستان در سال 2021
حتی از سقوط سایگون هم بدتر است و بیشتر خودزنی (Self-inflicted) است. در
دسامبر 2001، طالبان پیشنهاد کرد قندهار، آخرین شهری را که در اختیار
داشتند، تسلیم کند. همه آنچه میخواستند این بود که رهبر آنها در آن زمان،
ملاعمر، بهجای فرستادن به ابوغریب یا هرجایی دیگر در حصر خانگی باشد.
دولت بوش گفت: «خیر، علاقهای به این کار نداریم» و نوزده سال و نیم بعد
عقبنشینی کرد. در ویتنام چنین مقطعی وجود نداشت که ویتنام شمالی پیشنهاد
تسلیم شدن بدهد و ایالاتمتحده پاسخ منفی بگوید و به درگیری ادامه دهد؛
بنابراین، اگر قیاس هم بکنیم، مورد افغانستان بسیار بدتر و شرمآورتر و
تحقیرآمیزتر از ویتنام است.
ازنظر دانیل بِسنِر (Danie- Bessner) طی این
سالها افرادی که از حملهی آمریکا به افغانستان سود بردند، صرفاً
پیمانکاران خصوصی نظامی (Private Military Contractors)، دلالان هرویین و
افراد مرتبط با جناحهای مختلف قدرتمند دولت تحت حمایت آمریکا در افغانستان
بودهاند.
حسین امیرعبداللهیان؛ وزیر امور خارجه احتمالی آتی ج.ا.
ایران، در کتاب «صبح شام» آورده است که در سال 1397 روسای مجلسهای همسایه
افغانستان در روسیه، نشستی راجع به مبارزه با مواد مخدر داشتند. نماینده
دبیر کل سازمان ملل در آن نشست آماری ارائه داد و اعلام کرد که رشد مواد
مخدر در سالهای اخیر که آمریکاییها در افغانستان مستقر شدند حدود سی
برابر شده است! هفتاد درصد این مواد از فرودگاههایی که کنترل آن بهصورت
کامل در اختیار آمریکاییها بوده؛ ازجمله فرودگاه بگرام، خارج میشود. بخشی
از این حجم عظیم مواد مخدر در ارتباط با سیاستهای داخلی کشورشان استفاده
میشود. بخشی هم به حوزه تولید دارو و مسائل پزشکی اختصاص دارد؛ اما مسئله
مهم این است که آمریکائیها میخواهند انحصار کنترل این بازار را در اختیار
بگیرند (ص. 49).
حسین امیرعبداللهیان اظهار میدارد که برخلاف آنچه
بعضی فکر میکنند، اینگونه نیست که آمریکاییها؛ بهعنوان یک ابرقدرت، همه
جوانب را در محاسباتشان لحاظ کرده و بتوانند آن را اجرا کنند. همیشه رفتار
آنها هوشمندانه نیست. برداشت و درک من ازآنچه در منطقه و موضوعات آن
تجربه کردم این است که آمریکاییها در محاسبه بر روی کاغذ پیشرفته عمل
میکنند، در مرحله برنامهریزی عالی هستند، در تقسیمکار و حوزه تئوری
کارشان را خیلی خوب انجام میدهند؛ اما همه اینها وقتی ارزش پیدا میکند
که بتوانند همین برنامهها را روی زمین پیاده کنند. آمریکاییها معمولاً
هنگام اجرای طرحهایشان در منطقه دو مشکل دارند. اولین نگرانی آنها در همه
صحنههای درگیری این است که مبادا کشته شوند. این مسئله در همه ردههای
آنها وجود دارد. روی کاغذ همهچیز عالی است؛ اما ضعفشان روی زمین در
بخشهایی است که باید نقشه طراحیشده را اجرا کنند. مشکل دوم آمریکاییها
این است که اساساً منطقه را نمیشناسند (همان منبع، ص. 143).
1) ضعف آمریکا در اجرای نقشه طراحیشده
باراک
اوباما (Barack Obama) در کتاب «سرزمین موعود» (A Promised Land) آورده
است که عراق و افغانستان درسهای صریحی عرضه میکردند که وقتی جنگ آغاز
میشود، گزینههای رئیسجمهور با چه سرعتی محدود میشوند. ذهنیت خاصی
نهتنها بر دولت بوش بلکه بر اکثریت آن موقع واشنگتن چنبره زده بود که
خطاکارانه مفتخر به اقدام یکجانبه بود و اقدام نظامی را تقریباً بهمنزله
ابزار عادی پرداختن به چالشهای سیاست خارجی میدانست. در تعاملاتمان با
سایر ملتها یکدنده و کوتهبین شده بودیم و در برابر کار آهسته و دشوار
ساختن ائتلافها و اجماعها مقاومت میکردیم. خود را از سایر نقطهنظرها
دور نگهداشته بودیم (ترجمه محمد معماریان، ص. 585).
اوباما ادامه
میدهد که ایکاش تصمیم درباره افغانستان صرفاً مسئله عزم (Matter of
Resolve) میبود، حول محور اراده و پولاد و آتش. این در مورد رئیسجمهور
لینکلن صادق بود زمانی که میکوشید اتحادیه (ائتلاف ایالتهای شمالی در جنگ
داخلی آمریکا) را نجات بدهد و در مورد رئیسجمهور روزولت پس از پُرل
هاربِر (بندری در مجمعالجزایر هاوایی) که آمریکا و باقی جهان با تهدید
مرگباری از سوی قدرتهای توسعهطلب روبهرو بودند. در چنین شرایطی شما هر
آنچه داشتید را برای تجهیز و تدارک یک جنگ تمامعیار به کار میبستید؛ اما
اینجا در افغانستان و اکنون تهدیدهایی که با آن مواجه بودیم، از یک سو
شبکههای تروریستی مرگبار اما بدون دولت (Deadly buStateless
TerrorisNetworks)
و از دیگر سو ملتهای یاغی ضعیفی (Feeble Rogue Nations)
که
در پی تسلیحات کشتارجمعی بودند، واقعی بودند اما موجودیت ما را به خطر
نمیانداختند و بنابراین عزم بدون آیندهنگری (Resolve withouForesight)
نهتنها بیفایده که مضر بود. این عزم باعث شده بود وارد جنگ اشتباه شویم و
سر از سرزمین آشفتهبازار عجایب درآوریم. باعث شده بود زمامدار پهنههای
نامهربان (Administrators of Inhospitable Terrain)
شویم و دشمنانی بیش
ازآنچه کشتهایم، بپروریم (همان، ص. 574). برخلاف القاعده در عراق، طالبان
چنان در تاروپود جامعه افغانستان تنیده شده که نمیتوان آن را حذف کرد و
بهرغم همدلیشان با القاعده، هیچ نشانهای دیده نمیشود که آنها برای
حملاتی علیه ایالاتمتحده با متحدان آن در خارج از افغانستان نقشه بکشند
(ص. 572).
2) ضعف آمریکا در عدم شناخت از منطقه
جو بایدن در مقام
بیان دفاع از تصمیم خود گفت که پس از ۲۰ سال، من بهسختی آموختم که هیچوقت
زمان مناسبی برای خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان وجود نداشت. قرار
نیست برای ملتی بجنگیم که حاضر نیست برای خودش بجنگد. سربازان آمریکایی را
به جنگی که خود سربازان افغانستان نمیجنگند، نخواهم فرستاد.دانیل بِسنِر
(Danie- Bessner) مایل است این مشکل را در قالب سرعت فروپاشی، شایسته سرزنش
بداند و بگوید که در روزها و هفتههای آینده مقایسههای بسیاری با ویتنام
خواهید شنید؛ اما دولت ویتنام جنوبی پس از حدود دو سال سقوط کرد. فروپاشی
فوقالعاده سریع در افغانستان فقط تاکیدی است بر مضحکه کل پروژه
ملتسازی
(The Entire Nation-building Project) که ایالاتمتحده مدعی شد پس از حمله
و اشغال آن را آغاز کرده است. بهترین چیزی که میتوان امیدوار بود این است
که این آخرین میخ در تابوت کل ایده ملتسازی باشد.
فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama) در کتاب «ریشههای نظم سیاسی» (The Origins of Politica- Order)
به
ملزومات و اجزای «نهاد» و «دولت» پرداخته و معتقد است نهادهای سیاسی ضروری
هستند. او مثال حمله آمریکا به عراق را مطرح کرده و میافزاید مفروض دولت
آمریکا در سال 2003 این بود که با برکناری صدام، دموکراسی و اقتصاد بازار
بهطور خودکار به پیششرطهای بدیهی برای عراق تبدیل میشود؛ اما چنین نشد.
تغییر رژیم (Regime Change) بدون فرایند طولانی، پرهزینه و پرزحمت
نهادسازی موفقیت نخواهد یافت. فوکویاما بر این باور است که اقتصاد بازاری
نیازمند یک مبانی نهادین است که عبارت است از حقوق مالکیت، حاکمیت قانون و
نظم سیاسی اساسی. او معتقد است در ادوار قدیمی تاریخ بشر؛ یعنی زمانی که
هنوز دولتی وجود نداشت، وفاداریها عمدتاً به اقوام و خویشان بود و مناقشات
نه از طریق دادگاه که از طریق نظام عدالت کیفری خاص خودشان یا همان
«ریشسفیدی» حلوفصل میشد. این رویه هنوز در برخی کشورهای معاصر همچون
برخی جوامع آفریقایی مانند سومالی که افراد در آنجا گویی در «وضع طبیعی»
بهسر میبرند و به وضع «مدنی»گذار نکردهاند و نیز افغانستان که وفاداری
بیشتر به فرد یا قوم یا قبیله است، دیده میشود. فوکویاما معتقد است که
حاکمیت قانون؛ یعنی جایگزینی نهاد بهجای آحاد رهبران، برقراری قوانین
مکتوب بهجای آدابورسوم غیررسمی و اعطای اقتدار عالی به این نظامهای
حقوقی (محمدحسین باقی، مجله آگاهینو، ش. 3، ص. 442).
نومحافظه کاران با
پروژه دولتسازی، جنگهای افغانستان (2001) و عراق (2003) را آغاز کردند
ولی در عمل به موفقیتی در این زمینه نائل نشده بودند. تصور آنها این بود
که مقوله دولت، یک امر بدیهی در هر جامعهای است و بنابراین میتوان در
سرزمین لمیزرع نیز به این هدف دستیافت؛ اما این دیدگاه فیزیکالیستی به
مقوله دولت در عمل منجر به پدیده خلاء قدرت، آشوب و ناامنی در این کشورها
شد و از همه مهمتر هزینه چند تریلیون دلاری را نیز روی دست آمریکاییها
باقی گذاشت (هادی خسروشاهین، مجله آگاهینو، ش. 3، ص. 445).
خاتمه کلام
الگوی
تجاوز و عقبنشینی آمریکا پیشتر در ویتنام، اخیراً در افغانستان و
بهزودی در عراق، توصیه اقتصاددان و رجل سیاسی فرانسوی؛ فردریک باستیا
(Frédéric Bastiat) را یادآور میشود، آنجا که میگوید: «...و اینک که
سیاستمداران و محسنان تمام این نظامهایشان را بیثمر بر سر جوامع اعمال
کردهاند، باشد که سرانجام در آنجا که کار خود را آغاز کرده بودند، پایانش
دهند...»؛ ولی افسوس که به قول آنتونیو گرامشی
(Antonio Gramsci) «تاریخ درس میدهد؛ اما شاگردی ندارد» (History teaches, buihas no pupils).