ویکتور فرانکل یکی از اسیران اردوگاه کار اجباری در زمان نازیها بعد از رهایی کتابی را با عنوان «انسان در جستجوی معنا» مینویسد کتابی که به گفته نویسنده، نوشتن آن یکی از اصلی ترین انگیزههای او برای زنده ماندن در شرایط سخت بوده است.
او در بخشی از این کتاب مینویسد: «کسی که هدفی در آینده نبیند، ناچار تسلیم واپسنگری میشود و اندیشههای گذشته را نشخوار میکند که همین باعث سقوط او خواهد شد» فرانکل همچنین در بخش دیگری نوشته است: «اگر کسی در مورد حقیقت جمله داستایوفسکی که میگوید: بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند. از من بپرسد؛ میگویم، بله، میتواند؛ اما از من نپرسید چگونه؟»
آنچه مشخص است سختی شرایط، می تواند معنا و درجات آن برای هر فرد یا جامعه متفاوت باشد. با این همه سختی جمعی مردم ایران با مقایسه نسبت به سال و یا سال های گذشته آن سنجیده می شود. شاید بتوان سال 99 را یکی از سختترین آن ها دانست با این همه اما سوال اینجاست که آیا ما به این سختیها چنانچه فرانکل گفته عادت کرده ایم؟ به بیان دیگر دریغ هرساله مان نسبت به سال قبل از آن تبدیل به سنتی شده که هر ساله آن را برای هم بازآفرینی می کنیم؟ شاید اگر بخواهیم مقایسه ای نه چندان عمیق از وضعیت موجود اجتماعی داشته باشیم دوره هایی نیز بوده اند که شرایط سخت تر بوده است اما به واقع این حجم از حس سختی و تلخی از کجا ناشی میشود؟
برای این منظور کافی است یادآور شویم که ابتدای شروع پاندومی کرونا در ایران تصورها بر این بود که با شروع فصل گرما این ویروس ضعیف و از بین می رود اما وحشت آن همچنان با همراه مانده است اما شرایط زیستیمان را به آن عادت داده ایم. از سوی دیگر وضعیت اقتصادی و تورم فشار دوچندانی بر مردم وارد کرد که البته در طول چند دهه اخیر سابقه آن را داشته اند هرچند شدت این بار بیشتر بود اما شاید همانطور که داستایوسکی می گوید بتوان به آن عادت کرد. پس باز هم سوال اینجاست که آنچه این روزها جامعه به آن عادت نمی کند، چیست؟ چرا تا این حد مردم خسته و نا امید شده اند؟ شاید پاسخ این سوال را بتوان در قسمت نخست ارجاع متن پیدا کرد و آن اینکه بسیاری از مردم هدف و چشم اندازی برای سال های پیش روی خود نمی بینند. و این همان نقطه ای است که سقوط آغاز می شود. به بیان دیگر شاید بتوان بسیاری از رنج ها و کمبودها را تحمل کرد اما اگر این تحمل عاری از معنا، هدف و چشمانداز باشد بیتردید سرخوردگی و خشم به همراه خواهد داشت. سال 99 و سال قبل از آن نه فقط به خاطر تورم، اقتصاد و کرونا که به خاطر فاصله عمیق بین معنا و تحمل سختی برای بسیاری دشوار شد. آنجا که این مردم هنوز نمی دانند چرا باید این همه مشکلات را تحمل کنند در حالی خودشان نقشی در شکلگیری آن حداقل به طور موثر نداشته اند.
تردیدی نیست که اگر بتوان به قول کارشناس صدا و سیما به نخوردن میوه و گوشت و ... عادت کرد اما نمیتوان به بیمعنا بودن این تحمل، عادت کرد. این فاصله معنایی، درست از نقطه ای آغاز میشود که برخی توصیه کنندگان به تحمل مردم خود فارغ از این ماجرا به زیست خود ادامه می دهند و مهمتر از آن هیچ هدف و چشمانداز روشنی نیز برای کسانی که این وضعیت را تحمل می کنند ترسیم نمیکنند. به نظر میرسد سال 1400 بیشتر از آنکه بخواهد خبرهای خوبی از جنس پایان کرونا و برداشته شدن تحریم کام مردم را شیرین کند که البته در جای خود امیدوارکننده و شیرین است اما پیش برنده اصلی حیات و ادامه آن در اشتیاق به تغییری است که حاوی معنا و هدفی برای پیشرفت و بالندگی در جامعه است.