این تازهترین دستاورد جمهوری خلق چین است، حکومتی که نظم بینالمللی را دستخوش تغییر کرده و نگرانیها و انتقاداتی را برای آمریکا و برخی قدرتهای اروپایی رقم زده است. مذاکراتی برای افزایش سرمایهگذاریها بهمنظور رساندن «همکاریهای اقتصادی و تجاری چین و اتحادیه اروپا به قلههای نو» در جریان است. این مدل از همکاری با چین نهتنها در اروپا در جریان است، بلکه در سرتاسر جهان به کار گرفته شده است.
مرکز مطالعات تجاری دنیا اخیراً مطالعهای روی ۳۸۰۰ کالای مهم تولیدی در دنیا و بزرگترین کشورهای تولیدکننده این کالاها انجام داده است. طبق این مطالعه در سال ۲۰۱۹ میلادی چین در تولید ۳۲۰ قلم از این کالاها نقش چشمگیری داشته است و حجم تولید این کشور بیش از ۵۰ درصد حجم تولید کالای مذکور در دنیا بود. این در حالی است که در سال ۲۰۰۱ یعنی زمانی که چین به سازمان تجارت جهانی پیوست تنها در تولید ۶۱ قلم کالا بهعنوان کشوری قدرتمند شناخته میشد و سهم قابلاغماضی داشت. از سال ۲۰۱۶ یعنی از زمانی که ترامپ در کاخ سفیدروی کارآمد، رشد تعداد کالاهایی که چین سهم زیادی در تولید آنها داشت، متوقف شد ولی از سال ۲۰۱۹ دوباره چین توانست از زیر بار این بحران خارج شود و حجم و ارزش تجارت خود را افزایش دهد.
مرکز مطالعات تجاری در ادامه گزارش خود نوشت: چین در این سالها یاد گرفت با جنگ تجاری علیه خود چگونه برخورد کند و چگونه چالشهایی را که در اثر سیاستهای یک کشور خاص ایجاد میشود برطرف کند. چین یاد گرفت بازار خود را گسترش دهد و بهجای اینکه بخش زیادی از کالاهای خود را به یک کشور بفروشد آن را به بازارهای مختلف و متفاوتی عرضه کند. این توافقهای تجاری در آسیا و کاهش سهم امریکا در تجارت خارجی چین یکی از این سیاستها بود.
1) چگونه سازمان تجارت جهانی به ببر بدون دندان تغییر یافته است؟
سازمان تجارت جهانی در سال 1995 تاسیس شد و در آن زمان اعضای آن 91 درصد از حجم تجارت بینالمللی را در اختیار داشتند. اکنون پس از 25 سال از فعالیت این سازمان، با بیش از 160 عضو این رقم به بیش از 98 درصد افزایش یافته است.
تصویب الحاق آمریکا به سازمان تجارت جهانی با این قید همراه بوده است که هرگاه نظام اجرایی این کشور ارکان این سازمان و تصمیماتش را در تعارض با قوانینش (بخوانید منافعش) تشخیص دهد، حق دارد آن را زیر پا بگذارد و رد کند. موضعی آشنا از سوی ایالاتمتحده که میپندارد حق دارد هم قاضی باشد و هم هیئتمنصفه.
در سالهای اخیر آمریکا به جهت از دست دادن منافع قبلیاش از برقراری چارچوب چندجانبه تجارت بینالمللی سیاستهای یکجانبهگرایی در عرصه تجارت را در پیشگرفته است. در این راستا ازکارانداختنِ رکن حل اختلاف این سازمان توسط آمریکا از زمان اوباما آغاز و در دوره ترامپ به ثمر نشسته است.
هیئت استیناف رکن حل اختلاف سازمان تجارت جهانی حرف آخر را در تایید، تغییر و اصلاح قوانین سازمان تجارت جهانی میزند، قوانینی که بر بزرگترین شرکتهای جهان و میلیاردها دلار تجارت بینالمللی اثر میگذارند.
آمریکا از زمان اوباما اختیارات رکن حل اختلاف سازمان تجارت جهانی را ناقض استقلال تجاری خود میدانسته است. به اعتقاد دولت آمریکا، اعضای هیئت استیناف این رکن خود را مرجعی برای رسیدگی به تصمیمات کشورها میدانند درحالیکه وظیفه آنها تنها میانجیگری است.
آمریکا برای سوق اعضای این سازمان به اصلاحاتی در راستای کاهش این اختیارات، از رای خود برای انتخاب اعضای هیئت استیناف این سازمان استفاده کرده و این انتخاب را منوط به انجام این اصلاحات کرده است.
4 عضو از اعضای ۷ نفره هیئت استیناف این سازمان با عدم رایی که آمریکا از زمان دولت اوباما پیش میبرد بازگزینی نشده بودند. با توجه به اینکه هیئت استیناف با 3 عضو هم مشروعیت دارد تا روزهای اخیر این هیئت به کار خود ادامه داد. از این سه عضو فعال در این هیئت نیز اخیراً دو عضو بازنشسته شدند و میبایست تا ۲۰ آذرماه 1398 جانشینان آنها معرفی میشدند.
در حقیقت آمریکا با مخالفت با تعیین اعضای جدید هیئت استینافِ از حدنصاب افتاده سازمان تجارت جهانی ترتیب مرحله 6 و 7 از «جدول مراحل و زمان لازم جهت بررسی اختلافات در رکن حل اختلاف سازمان تجارت جهانی» را از کار انداخته است.واشنگتن نه مخالفت خود برای به کار گماشتن دو عضو جدید در هیئت استیناف سازمان تجارت جهانی را برمیدارد و نه مجموعه اصلاحاتی را هم که کشورهای عضو، ازجمله اتحادیه اروپا پیشنهاد کردهاند، کافی میداند. درواقع دولت ترامپ در سه سال گذشته ازیکطرف روند انتخاب اعضای جدید هیئت استیناف رکن حل اختلاف سازمان تجارت جهانی جلوگیری کرده و از طرف دیگر هیچگونه راهحل جایگزینی ارائه نکرده است و بدین ترتیب این هیئت ازکارافتاده شده است.
سازمان تجارت جهانی بدون رکن حل اختلاف و رکن حل اختلاف این سازمان بدون رکن استیناف آن، مثل «ببر بیدندان» میباشد. در چنین شرایطی قانون قلدرها بر تجارت جهانی حاکم میشود. این یعنی نظام تجارت جهانی به سمت حاکم کردن قانون جنگل مِیل کرده است.
2) آیا دولت بایدن سعی در تقویت سازمان تجارت جهانی دارد؟
بسیاری آنتونی بلینکن (Antony Blinken) نامزد پیشنهادی بایدن برای وزارت خارجه را یک اوبامای کوچک در سیاست خارجی میشناسند. برخلاف آنچه در چهار سال دولت دونالد ترامپ دیده شد، او فردی است با تمرکز بر چندجانبهگرایی (Multilateralism) و بهخصوص همکاری با همپیمانهای اروپایی آمریکا. دیپلماتی 58 ساله که در سابقه خود قائممقامی وزارت امور خارجه از سال 2014 تا 2017، قائممقامی مشاور امنیت ملی در سال 2013، رئیس دفتر کمیته روابط خارجی سنای ایالاتمتحده از سال 2002 تا 2008 و عضو پیوسته مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی دارد. او از اعضای گروه انتقال اوباما- بایدن نیز بوده است.
بلینکن در دوران ترامپ وارد عرصه خصوصی شد و به همراه چند عضو سابق دولت اوباما شرکت مشاوره استراتژی سیاسی (WestExec Advisors) را راه انداخت که میان شرکتهای فنّاورانه سیلیکون ولی و موسسات دفاعی و نظامی واسطهگری میکند. در میان مشتریان این شرکت نام شرکتهای اسرائیلی نیز دیده میشود.
بلینکن از پدر و مادری یهودی متولد شده و ناپدری او، ساموئل پیسار نیز یک لهستانی بازمانده هولوکاست بوده است. او دوران کودکی خود را در فرانسه گذرانده است و زبان فرانسه را بیعیب و نقص صحبت میکند؛ البته باکمی لهجه. زندگی در فرانسه باعث شده که او همچنان با سیاستمداران، روزنامهنگاران و مشعلداران فرهنگ «فرانکوفون» (فرانسویزبان) احساس نزدیکی زیادی بکند. بلینکن یک دوره ششساله را بهعنوان یکی از دستیاران برجسته جو بایدن در سنا گذراند و بهاینترتیب مانند بسیاری از مشاوران نزدیک بایدن، اولین همکاری خود را با رئیسجمهوری آینده امریکا از ساختمان کاپیتول (Capitol) آغاز کرد. او در زمان فعالیتش در شورای امنیت ملی دولت اوباما بهعنوان معاون وزیر خارجه، همواره خواستار مداخله بیشتر ایالاتمتحده در درگیریهای سوریه بود و حتی با رئیس خود بایدن در موضوع حمایت از مداخله مسلحانه در لیبی اختلافنظر پیدا کرد. او همچنین از حامیان جو بایدن در موضوع حمله ایالاتمتحده به عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی بود. شاید مهمترین سمت بلینکن برای ما ایرانیها این است که او یکی از چهرههای اصلی دولت باراک اوباما بهعنوان معمار سیاست او در قبال داعش و همینطور درباره توافق هستهای با ایران، برجام، بود.
بایدن پیشتر گفته که هر وقت در حوزه سیاست خارجی به مشاوره نیاز داشته یا میخواسته در این بخش کاری انجام شود حرف زدن با بلینکن انتخاب اولش بوده است. بلینکن معتقد است که دیپلماسی باید «با قدرت بازدارندگی تکمیل شود» و «میتوان از نیروی نظامی بهعنوان یک وسیله ضروری برای داشتن یک دیپلماسی موثر استفاده کرد».
او در مصاحبه ای در نهم جولای2020 با والتر راسل مید
(Walter Russel- Mead)، از موسسه هادسن (Hudso- Institute)
چهار ماه قبل از انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایالاتمتحده در مورد تقویت سازمان تجارت جهانی در دولت بایدن اظهار کرده است که: اولین اصل اساسی این است که ایالاتمتحده 5 درصد جمعیت جهان را در خود جا داده است. اگر بخواهد به آن 95 درصد برسد، اگر بخواهد محصولات، خدمات و ابتکارات خود را به آنها بفروشد باید قدرت رسیدن به آنها را داشته باشد. بهعنوان یک اصل اساسی، تجارت عمیقترین دلبستگی ایالاتمتحده است. اگر بخواهد رشدش پایا باشد، توسعه یابد و استانداردهای زندگی در آن پایا و توسعهیافته باشد، باید راهی برای دستیابی به بازارهای جهانی بیابد و اطمینان حاصل کند که محصولات، خدمات و ایدههای آمریکایی در سراسر دنیا مصرف میشوند.
دومین اصل اساسی این است که این کشور باید دوباره نقش خود را در حکمرانی تجارت از نو شکل دهد، در نرمها و در سازمانهایی که تجارت را کنترل میکنند، نقشش را بازیابد تا وقتی صحبت از مثلاً حفاظت از محیطزیست میشود، حفاظت از شفافیت و غیره میشود، اطمینان یابد که در رتبه اول این رقابت میباشد نه در انتهای آن. اگر آمریکا به دنبال این نقشهایش نباشد، دیگران جای او را خواهند گرفت.
سومین اصل اساسی این است که آمریکا در برابر چین خیلی کارها کرد، اما نه با همراهی همپیمانان خود، بلکه بدون آنها. درواقع آمریکا باید بهجای تفرقه، دوباره همپیمانان خود را جمع کند تا با آنها درباره چالشهایی که چین در مقابلش قرار میدهد به معامله بنشینید؛ مثلاً درباره تجارت، آمریکا بهتنهایی دارنده 25 درصد تولید ناخالص جهانی میباشد. وقتی با همپیمانان و شرکایش کاری بکنند، بسته به آنکه با چه کسانی همراه باشد، این مالکیت تولید ناخالص جهانی به 50 تا 60 درصد هم میرسد و این وزن بسیاری به آمریکا میدهد؛ وزنی آنقدر زیاد که چین نمیتواند از آن چشم بپوشد.
در مقابل ترامپ هیچ احترامی برای اتحاد و چندجانبهگرایی قائل نبود و رفتارهای او در جلسات گروه هفت یا ناتو نیز بیانگر همین امر بود. او حتی زمانی که شروع به وارد آوردن فشارهای اقتصادی بر چین کرد، کاری که واقعاً به نفع امریکا بود، نتوانست کاری از پیش ببرد، زیرا همزمان شروع به وضع تعرفههایی برای متحدان امریکا کرد. از همین رو بود که پس از بروز مسئله «هوآوی»، این تردید جهانی به وجود آمد که آیا مخالفت ترامپ با غول فناوری چین واقعاً به دلیل نگرانیهای امنیتی است یا بیش از آن دلایل تجاری دارد.
3) آیا میتوان به امریکای جو بایدن اعتماد کرد؟
«جوزف نای» (Joseph Nye) پاسخ بدین پرسش را در کوتاهمدت بله میداند. او معتقد است ایجاد تغییرات در سبک و سیاق سیاستهای امریکا میتواند جایگاه امریکا را در بیشتر کشورها بهبود بخشد. ترامپ با همه روسای جمهوری امریکا تفاوت داشت. ریاست جمهوری امریکا اولین پست سیاسی او بود و پیش از آن در دنیای املاک و مستغلات خود در شهر نیویورک بود و از طریق برنامه تلویزیونیاش اظهاراتی را بیان میکرد که توجه رسانهها را به خود جلب میکرد و همین به او کمک میکرد تا کنترل بیشتری بر خواستههای خود داشته باشد. در نقطه مقابل او بایدن سیاستمداری حرفهای و مجرب است که بهواسطه دههها حضور در سنای امریکا و ۸سال معاونت رئیسجمهوری، تجربه طولانیمدت در سیاست خارجی دارد. بایدن از زمان انتخابات تاکنون و اظهارات و انتصابات اولیهای که داشته است، تاثیر مثبتی بر متحدان امریکا داشته است و آنها را نسبت به راهی که وی
در پیش خواهد گرفت، مطمئن کرده است. مشکل ترامپ با متحدان امریکا، شعار «نخست امریکا» (America First) نبود؛ زیرا هر رئیسجمهوری درپی ارتقای منافع ملی خود است؛ اما مسئله مهم اخلاق سیاسی هر رئیسجمهوری این است که این منافع ملی را چگونه تعریف میکند. ترامپ در این خصوص تعاریف محدود خود را داشت.
به گفته جان بولتون، مشاور امنیت ملی ترامپ، وی گاهی منافع ملی را با منافع شخصی، سیاسی و مالی خود اشتباه میگرفت. درحالیکه همواره روسای جمهوری امریکا، بهویژه بعد از زمان هری ترومن اغلب دیدگاههای گستردهای در مورد منافع ملی داشتهاند و آن را با منافع شخصی خود اشتباه نگرفتهاند. ترومن در دوره خود متوجه شد، کمک به دیگران در جهت منافع ملی امریکا است و بنابراین حتی در طرح مارشال، از نام خود نیز گذشت تا بتواند به بازسازی اروپای پس از جنگ جهانی کمک کند.
ختم کلام) چگونه بایدن میتواند به تجدید قدرت نرم آمریکا در حکمرانی تجارت بینالملل کمک کند؟
سرعتی که چین برای بازپس گرفتن لقب خود بهعنوان بزرگترین اقتصاد جهان در قرن ۱۹ میلادی در پیشگرفته، توجه بسیاری را در غرب به خود جلب کرده است. هماکنون چین در جایگاه دومین اقتصاد بزرگ جهان است و وقتی حزب کمونیست این کشور در زمان جنگ جهانی دوم قدرت را بهدست گرفت، در جایگاه پنجمین اقتصاد بزرگ جهان بود.
خروج ترامپ از سازمان بهداشت جهانی و توافق آب و هوایی پاریس، بی اعتمادی جهانی به تعهد امریکا نسبت به مقابله با تهدیدهای جهانی مانند گرم شدن کره زمین یا بیماریهای همهگیر را بیشازپیش کرد. برنامه بایدن برای بازگشت به هردوی اینها و سخنان اطمینانبخش او درباره ناتو، میتواند تاثیر سریعی بر بازگرداندن این اعتمادها داشته باشد.
دوستان و متحدان امریکا اعتماد خود را به واشنگتن از دست دادهاند؛ زیرا اعتماد رابطه نزدیکی با راستگویی دارد و دونالد ترامپ در این زمینه اصلاً خوشنام نبود. البته همه روسای جمهوری امریکا دروغ گفته اند؛ اما هرگز دروغگوییهای آنها در حدی نبوده است که اعتماد به آنها را این مقدار، پایین بیاورد. نظرسنجیهای بینالمللی نیز نشان میدهد، قدرت نرمِ (SofPower)
امریکا در دوره ریاست جمهوری ترامپ بشدت پایین آمده است. بایدن میتواند با کمک به شکلگیری قوانین، هنجارها و نهادهایِ (The Rules, Norms & Institutions)
حاکم بر تجارت، «قدرت نرم آمریکا در حکمرانی تجارت بینالملل» را تجدید نماید.
چند وقت پیش فایننشال تایمز (Financia- Times) اسم خاصی روی بایدن گذاشت و او را آخرین و بهترین امید برای گلوبالیستها یا جهانیگراها (The Last, BesHope for Globalists)
خواند. اگر گلوبالیستها واقعاً به بایدن امید بسته باشند باید کمی از اوضاع موجود نگران شوند. حتی پیش از بروز بحران کرونا هم کلمهای که خیلی شنیده میشد «جهانی زدایی» (Deglobalization) بود و وقتی سروکله ویروس کرونا پیدا شد مسئله «جهانی بودن» حتی بیآبروتر شد؛ چون کشورها داشتند بر سر ماسک و دستگاههای تنفس مصنوعی (Ventilators) هم با یکدیگر درگیر میشدند.
تازه همه ماجرا هم این نیست. هرکسی که هنوز گمان میکند جهانیشدن مسئلهای مربوط به تجارت است، کاملاً در اشتباه است (هم ترامپ و هم بایدن همین تصور را دارند). این باور یعنی اینکه آنها از دهه ۲۰۱۰ میلادی هیچ درسی نگرفتهاند. واقعیت این است که در دنیای امروز، آنچه که جهان را به هم مربوط میکند تکنولوژی است، نه کانتینرهای حمل بار. هر رهبری که میخواهد در قرن ۲۱ کشورش را در مسیر بهتری بیندازد باید اول از این اشتباه بیرون بیاید. اصلاً آنچه در جهان امروز میبینیم این است که غلبه شبکههای فنّاورانه، به کلید موفقیت کشورها تبدیل شده است. هر رهبری - ازجمله جو بایدن- صرفاً با تصمیمگیریهای جدید تجاری قادر نخواهد بود که «تعادل ژئواکونومیک» در نقاط مختلف جهان را تغییر بدهد یا مثلاً جلوی چین را در منطقه اقیانوس آرام و هند بگیرد.
دولت آمریکا اگر میخواهد قدرت خودش را افزایش بدهد باید به راهکارهایی فراتر از اعمال تعرفه تجاری بر چین فکر کند. درواقع آمریکا دیگر موفقیتی در احیای فرصتهای شغلی (که قبلاً در رقابت با چین از دست رفتهاند) به دست نخواهد آورد. جنگ اصلی حالا در عرصه فنّاورانه است و احتمالش هست که آمریکا برای افتادن در این مسیر هم دیر کرده باشد.