خانم معلم، خودش را برای شروع تعطیلات تابستانی آماده کرده بود. تنها 7 روز از شروع تیرماه در سال 66 گذشته بود و خانم فریده شافعی در حالی که تنها 27 سال داشت
سال استدرقرنطینهخانگیهستم
خانم معلم، خودش را برای شروع تعطیلات تابستانی آماده
کرده بود. تنها 7 روز از شروع تیرماه در سال 66 گذشته بود و خانم فریده
شافعی در حالی که تنها 27 سال داشت، تصمیم گرفت تا همراه 3 دخترش برای صرف
عصرانه به خانه خواهرش برود. شبنم 7 ساله، شهلا 3 ساله و ناهید 2 ساله،
سرخوش از این تصمیم مادر با او همراه شده بودند و هنوز نیم ساعت از حضورشان
در خانه خاله نگذشته بود که صدای انفجار در گوششان پیچید اما این چیز
جدیدی برای آنها نبود! از شروع جنگ تحمیلی چندین سال گذشته بود و صدای
انفجارها از فاصله دور در مرزهای کشور هر روز به گوش میرسید و بارها و
بارها، سردشت هم مورد حملات هوایی قرار گرفته بود. اما این حمله، یکی از
وحشیانهترین و غیرانسانیترین اقدامهای نظامی رژیم بعث در جنگ تحمیلی
بود. بمباران شیمیایی سردشت توسط صدام و با حمایت برخی کشورهای غربی،
خانوادههای زیادی را داغدار کرد که خانواده خانم شافعی یکی از آنهاست. به
بهانه 8 تیر، روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی و یک روز بعد از
سالروز ماجرای تلخ بمباران شیمیایی سردشت با مادری گفتوگو کردیم که از
نزدیک شاهد این ماجرا بوده و حالا نه تنها خودش یک جانباز شیمیایی 70 درصد
است، که یکی از دخترانش در همان روزها شهید شده و دو دختر دیگرش هم جانباز
شیمیایی 60 و 40 درصد هستند.
هنوز درگیر عوارض آن اتفاق هستیم
به خانم شافعی میگویم که دیروز سالروز بمباران شیمیایی سردشت بود.
یادآوری آن روز و اتفاقاتش برایتان سخت نیست و میگوید: «خدا شاهد است که
من هر سال، از چند روز قبل از 7 تیر تا چند روز بعدش، اشکهایم سرازیر
میشود. من یک مادر 27 ساله بودم با 3 تا دختر. خودتان تصور کنید، اتفاقی
که در آن روز برایم افتاد چقدر تلخ و دردناک بوده است. من هر بار که خاطرات
آن روز یادم میآید، 100 سال پیر میشوم. اصلا مگر میشود خاطرات آن روز
یادم برود؟ از آن وقت تا امروز حتی یک ساعت نبوده که آب خوش از گلوی من و
بچههایم پایین برود. از آن روز تا امروز با یک سرماخوردگی کوچک، آنقدر
عذاب و درد کشیدیم که غیرقابل توصیف است. شبها خواب راحت نداریم و صبحها
مشکلات متعدد جسمی و روانی. آن روز بدترین کابوس زندگی ما بود و خط پایانی
هم برای آن اتفاق و عوارضش وجود ندارد». هول شدیم و به جای رفتن به مناطق مرتفع، رفتیم زیرزمین!
اهالی سردشت میگویند که آن روزها زمزمههایی درباره احتمال استفاده
رژیم صدام از سلاح شیمیایی برای حمله بوده است ولی هیچ فردی اهمیت زیادی
به آن نمیداده و کسی باور نمیکرده که مردم بیگناه مورد چنین حمله
ناجوانمردانهای قرار بگیرند. خانم شافعی در این باره میگوید: « دقیقا
همینطور بود. ساعت حدود 5 بعدازظهر بود که ناگهان صدای پرواز هواپیماهای
جنگنده به گوش رسید. مردم ترسیدند و کودکان شروع به گریه کردند اما پیش از
آنکه کسی بتواند کاری کند، هواپیماها بمبهای خود را فرو ریختند. بعد هم
صدای انفجار چندین بمب در فضا پیچید و شیشه خانهها شکست. زمانی که بمبها
افتاد، همه خیلی ترسیده بودند. مردم سردشت به بمباران معمولی عادت داشتند،
ولی هیچکس انتظار حمله شیمیایی را نداشت. طبق عادت همه مردم برای آن که در
امان باشند به زیرزمینها رفتند تا پناه بگیرند. در جزوههایی که قبلا از
سوی دولت پخش شده بود، گفته بودند که در صورت انجام حمله شیمیایی به مناطق
مرتفع بروید ولی ما از شدت ترس نمیتوانستیم کاری کنیم. برای همین همگی به
زیرزمین پناه بردیم! اما این کار کاملا اشتباه بود. گاز خردل که از هوا
سنگینتر است به سمت پایین حرکت میکند و به همین دلیل در زیرزمین مقدار
زیادی از گاز جمع شده بود. بعد از استنشاق گاز خردل، کمکم من و دخترانم
شروع به سرفه کردیم، چشمها و پوستمان شروع به سوزش کرد و دیدمان تار شد.
در آن لحظات تلخ، به دنبال راهی برای کمک یا نجات آنها بودم. با کمی آب که
در زیرزمین وجود داشت، صورت آنها را شستم ولی دیگر دیر شده بود و گاز
خردل تاثیر خود را گذاشته بود، هرچند همین کار یعنی آب زدن به چشمهایشان
معجزه کرد و مانع نابینا شدنشان شد».
خودم از داخل میسوختم اما تحمل گریههای بچههایم را نداشتم
عوارض گاز خردل معمولا بعد از حدود دو ساعت بروز میکند، به تدریج
بدتر و عوارض وخیمتر ظاهر میشود. این جانباز شیمیایی 70 درصد در این باره
میگوید: «بعد از آن اتفاق، شوهرم سریعا دنبال ما آمد و ما را به خانه
خودمان برد. بعد از 2 ساعت، دیگر نمیتوانستم چشمانم را باز کنم. انگار
چشمانم از داخل میسوختند. دخترانم هم درد زیادی داشتند و گریه میکردند.
وضعیت ناهید از همه بدتر بود. او خیلی کوچک بود و نمیدانست چه اتفاقی
افتاده است و فقط گریه میکرد. حال خودم اصلا خوب نبود اما من تحمل گریه
آنها را نداشتم. یادم هست که روی پوستشان به سرعت تاولهای بزرگ و
دردناکی ایجاد شد و تنفسشان دشوارتر و حالت تهوع شدیدشان شروع شد. سریعا
آنها را به بیمارستانی در تبریز رساندیم اما بیمارستان بینهایت شلوغ بود و
امکاناتش ناکافی». دختر 2 سالهام در مراحل ابتدایی درمان شهید شد
7 تیر 1366 هیچگاه از ذهن مردم سردشت پاک نخواهد شد. در آن
بعدازظهر، 4 بمب شیمیایی که هرکدام محتوی 250 کیلوگرم خردل گوگردی بودند در
مناطق پرجمعیت این شهر 12 هزار نفری فرود آمدند. بیش از 8 هزار نفر در
همان لحظه در معرض گاز خردل قرار گرفتند. در ساعات اولیه بعد از حمله 20
نفر شهید شدند. در روزهای بعد هم حدود صد نفر دیگر در اثر آسیب های وارد
شده به شهادت رسیدند. از 4500 نفری که به خدمات پزشکی تخصصی نیاز پیدا
کردند، 600 نفر را با هواپیما به تهران منتقل کردند. خانم شافعی و دخترانش
هم در این دسته بودند. او درباره شروع مراحل درمانی خودش و دخترانش
میگوید: «نمیتوانم بگویم وقتی صدای فریادها و گریه شهلا را موقع درمان
سوختگیها میشنیدم چه حسی داشتم. من در تخت کناری او دراز کشیده بودم، در
حالی که حتی نمیتوانستم او را ببینم، تنها صدای گریهاش را میشنیدم و
کمکی از من برنمیآمد. میتوانید تصور کنید یک مادر در این زمان چه حالی
دارد؟ 4 روز از بستری شدن من و 2 دخترم در بیمارستان می گذشت اما هر بار از
ناهید خبر میگرفتم، شوهرم از پاسخ دادن طفره میرفت که بعدا متوجه شدم در
همان روزهای ابتدایی شروع درمان، شهید شده است.»
بعضی از اطرافیانمان تصور میکردند که شیمیایی، واگیردار است
خانم شافعی درباره دوره نوجوانی دخترهایش و دردسرهایی که به خاطر
شیمیایی بودن برایشان ایجاد شده هم میگوید: «در آن روزها، شهلا و شبنم از
مدرسه دوری میکردند و نمیتوانستند همپای دیگر دوستانشان بازی کنند چرا
که بچهها وقتی متوجه شیمیایی بودن شهلا و شبنم میشدند از آنها فاصله
میگرفتند و فکر میکردند آنها به بیماری واگیرداری مبتلا هستند. بدترش
این که بعضی از پدر و مادرها نیز، چنین تصوراتی داشتند. این را هم بگویم که
اکنون دخترهایم ازدواج کردند و دارای فرزند هستند. هنوز هم باور نمیکنم
که خداوند اینگونه به من قدرت داد که توانستم آنها را به زندگی
بازگردانم». این روزهای کرونایی در خانه تنهای تنها هستم
خانم شافعی درباره شرایط این روزهایش بهویژه به خاطر کرونا و
مشکلات ریوی که دارد، از دیدن همه حتی فرزندانش محروم شده و دلش برای یک
پیادهروی تنگ شده و میگوید: «من و دخترانم تا قبل از آمدن کرونا هم خیلی
کم بیرون میرفتیم، خیلی کم. اگر الان مردم چند ماهی است که قرنطینه خانگی
را تجربه میکنند، من و دخترانم از سال 66 در قرنطینه خانگی هستیم. با این
حال و از زمانی که کرونا آمده فقط برای شیمی درمانی و مراجعه به پزشک از
خانه خارج میشوم و بقیه مدت را در خانه هستم. دکترها هم گفتهاند با توجه
به مشکلاتم، به هیچ وجه نباید از خانه بیرون بروم. این روزها، تنهای تنها
هستم. به خاطر وضعیت چشمهایم، حتی نمیتوانم مطالعه کنم که یکی از
علاقهمندیهایم است. تا قبل از کرونا، پرستار داشتم اما بعد از این
بیماری، به او هم گفتم که دیگر نیاید چون او جاهای دیگر میرود و میترسم
که ناقل این ویروس باشد».
2 سرطان، مشکلات بینایی، ریه، معده، اعصاب و ...
بعضیها تصور میکنند که تنها مشکل جانبازان شیمیایی این است که برای
یک نفس کشیدن ساده، جانشان بالا میآید اما این کمترین درد چنین
جانبازهایی است. خانم شافعی با این مقدمه میگوید: «عوارض بمباران شیمیایی
سردشت در سالهای اخیر، بیشتر و بیشتر شده است. الان یکی از چشمهایم کلا
نابیناست. 10 سال قبل متوجه سرطان رحمم شدم و سال گذشته نیز سرطان سینه
گرفتم. از سال 92 شیمی درمانی میشوم. افراد عادی با 5 جلسه شیمی درمانی
مداوا میشوند ولی من به دلیل مشکلات ناشی از شیمیایی، طی 12 جلسه شیمی
درمانی شدم. همین جمعهای هم که گذشت، رفته بودم برای جلسه شیمیدرمانی و
این روزها اصلا حالم خوب نیست. چند وقت پیش از دکترم که یکی از بهترین
جراحان کشور است، پرسیدم که من به همه مواردی که شما گفتید، توجه کردم.
ورزش میکردم، پیادهروی ثابت داشتم، تغذیهام را رعایت میکردم و ... اما
چرا با این همه بیماری دستوپنجه نرم میکنم؟ خیلی شفاف گفت که تقریبا همه
عوارضی که شما در این سالها تجربه کردی، مربوط به همان شیمیایی شدنت است.
من به خاطر ریهام، دو بار عمل سنگین داشتم. این را هم بگویم که عوارض
شیمیایی شدن فقط مشکلات ریوی نیست. تقریبا همه جانبازان شیمیایی، مشکلات
اعصاب و روان و مشکلات جسمی هم دارند و در انجام فعالیتهای روزانهشان
نیز عاجز هستند. من تا حالا چندین بار چشمم را عمل کردم و حتی پیوند قرنیه
هم انجام دادم اما هنوز چشمانم، دید خوبی ندارد. روز به روز هم شرایطم
بدتر میشود. مشکل معده هم دارم. طبیعتا هرچه سن بالاتر میرود، چون جسم
انسان ضعیفتر میشود، عوارض این مشکل پردردسرتر میشود». دادگاه لاهه حق را به ما داد اما آمریکا حاشا کرد
سال 90 بود که خانم شافعی و چند جانباز شیمیایی به نمایندگی و برای
حمایت از دیگر جانبازان به دادگاه لاهه رفتند. این جانباز شیمیایی 70 درصد
در این باره میگوید: «من از سردشت در این جمع بودم و جانبازان دیگری هم از
کرمانشاه، شیراز و تهران آمده بودند و قرار بود جنایتکاران بمباران سردشت
محکوم شوند. هر ساله گروهی از جانبازان شیمیایی به خارج از کشور میروند و
یک همایش بزرگ در ساختمان سازمان منع گسترش سلاحهای شیمیایی تشکیل
میدهند. در دادگاه لاهه، حق را به ما دادند و حتی ضرورت پرداخت غرامت هم
تصویب شد اما خودتان میدانید که آنها چقدر راحت، حق را ناحق میکنند. از
این ماجرا هم چشمپوشی کردند و بعد دیگر خبری نشد. آن وقت یادم هست که قاضی
گفت برای ما اثبات شده که حق با شماست و آمریکا و آلمان و ... در این
ماجرا نقش داشتهاند اما بعد حاشا کردند و ما را از حق خودمان بینصیب
کردند».
زنان شیمیایی بیشتر از مردان به حمایت نیاز دارند
داستان زندگی خانم شافعی، داستان زنان مظلوم بسیاری است که از عوارض
ناشی از حملات شیمیایی رنج برده اما این روزها احساس میکنند که فراموش
شدهاند. او به عنوان یک زن قربانی سلاحهای شیمیایی میگوید: «زنان نسبت
به مردان به حمایت بیشتری نیاز دارند، به ویژه به حمایتهای روحی. وضعیت
برای زنانی که دچار مصدومیت شیمیایی شدهاند، آسان نیست. وضعیت برای مردان
متفاوت است. آنان خودشان خواستند که به جنگ بروند و خودشان را برای خطرات
آماده کرده بودند، ولی ما نه. یک زن در جامعه ایرانی وظایف مهمی مثل مراقبت
از کودکان و کمک به درس آنها، آشپزی و خرید و در کل اداره خانه را بر
عهده دارد اما من به عنوان یک جانباز شیمیایی، قدرت انجام بسیاری از این
کارها را نداشتم و این درد کمی نیست و کمتر فردی، من را درک میکند».
مشکل دارو داریم خانم شافعی به عنوان سخن
پایانی، ضمن انتقاد از بعضی رسانهها که فقط در چنین روزهایی به فکر گفت و
گو با جانبازان شیمیایی و رساندن صدایشان به مردم میافتند، میگوید: «این
چند نکته را هم میگویم که شاید چاپ نکنید اما من از شما دلگیر نیستم، از
رسانهها دلگیر نیستم که فقط در همین روزهای نزدیک به هفت تیر به امثال من
برای مصاحبه زنگ میزنند. بازخوانی خاطرات این روز، در همین حد هم خوب است
چون یادآوری آن روز و اتفاقاتش حتی برای یک بار هم که شده در سال، لازم
است. اما کمکهای بنیاد به ما بسیار ناچیز است و از بنیاد ناراحتم. الان
بعضی از قرصهایی که پزشکها میگویند برای من ضروری است، در بازار پیدا
نمیکنم، روزی 10 بار هم به بنیاد در تهران زنگ میزنم اما هیچ فردی پاسخ
گو نیست. بیمهمان هم خیلی ضعیف عمل میکند. مشکل دارو داریم. آیا مسئولان
نمیدانند که هرچقدر داروها را کمتر به ما برسانند، مشکلات ما بیشتر میشود
و بعد خودشان بیشتر اذیت خواهند شد؟ این است مشکلات ما. امیدوارم صدای ما
را به گوش مسئولان برسانید».