با عنوان «معجزهگران در راهاند؟» و «احمدینژاد در سودای اکثریت» تلاش کردم فرایند طبقاتیشدنِ جامعه ایران را بر اساس حضور مردم در انتخابات ریاستجمهوری و مجلس صورتبندی کنم. این نوشتهها همچون پارههای فکر است
احمد غلامی . سردبیر
در دو یادداشت اخیر، با عنوان «معجزهگران در راهاند؟» و «احمدینژاد در
سودای اکثریت» تلاش کردم فرایند طبقاتیشدنِ جامعه ایران را بر اساس حضور
مردم در انتخابات ریاستجمهوری و مجلس صورتبندی کنم. این نوشتهها همچون
پارههای فکر است تا به کمک آنها بتوانیم تا حدودی وضعیت موجود را ترسیم
کنیم. به همین منظور از ظهور طبقهای نوشتم که شاید بتوان آن را
«کارگرمندان» نامگذاری کرد. طبقهای که از مواجهه و درهمآمیزی دو طبقه از
طبقات مهم اجتماعیِ کارگران و کارمندان به وجود آمده است که اینک به قدرتی
فائقه در اثرگذاریها و ایجاد رخدادهای اجتماعی بدل شدهاند. طبقهای که
از وابستگیهای ایدئولوژیک منفک شده است و با آگاهی از وضعیت اقتصادی
نهچندان مطلوب خود در پی احقاق حق و حقوق برآمده است. برخی تحلیلگران بر
این باورند که طبقات اجتماعی ایران اعم از کشاورزان و کارگران و کارمندان،
روشنفکران، طبقه متوسط مدرن و طبقه سنتی، کمترین برخورد و ستیزه را با
یکدیگر دارند و آنان همواره خود را همسو با منافع دولتها و یا در مقابل
آنها توصیف کردهاند. چراکه دسترسیِ طبقات به منابع اقتصادی صرفا از رهگذر
دولتها امکانپذیر است، دولتهایی که قدرت را در اختیار دارند. قدرت در
مفهوم مدرن آن که در شکلِ متمرکز در دولتها تجلی مییابد؛ دولتهایی که
اقتدار و توانایی تجهیز، بسیج و توزیع دارند. در کتاب «جابهجایی دو
انقلاب» مهدی نجفزاده آمده: «با نگاهی به تاریخ ایران میتوان گفت تا قبل
از روی کار آمدنِ دولت رضاشاه هیچکدام از دولتهای ایرانی چنین ویژگیهایی
نداشتهاند. حتی دو دولت مقتدر شاه عباس و ناصرالدین شاه حداکثر بهعنوان
موازنهکننده طوایف قدرتمند عمل میکردهاند». همایون کاتوزیان نیز دولتها
را یاغیترین گروهها در میان گروههای دیگر دانسته است. اگرچه یاغیترین
دولتها، مصداق درستی برای دولتهای بعد از انقلاب نیست اما ریشه این
یاغیگری را در رانتخواری و رانتجویی میتوان پی گرفت و آن را ضعف اساسیِ
دولتهای بعد از انقلاب به شمار آورد. دولتهای بعد از انقلاب را بهسختی
میتوان با «نظریه دولتهای ضعیف و جامعه قویِ» میگدال که باب روز است،
بازخوانی کرد. برخی از عوامل نظریه میگدال با دولت و جامعه ایران سنخیت
دارند و برخی قادر به توصیف وضعیت، دولت و جامعه ایران نیستند. مؤلفههایی
که میگدال از آنها نام میبرد عبارتاند از «توانایی نفوذپذیری، توانایی
کنترل روابط اجتماعی، توانایی استخراج منابع و توانایی توزیع منابع». بر
اساس این نظریه، میگدال دولتهای ضعیف را اینگونه ترسیم میکند: «دولتهای
ضعیف در نفوذپذیری و استخراج منابع با قدرت عمل میکنند. اما در دو مؤلفه
دیگر یعنی کنترل و توزیع منابع قدرت لازم را ندارند». دولتهای بعد از
انقلاب، قدرتِ توزیع منابع را دارند؛ اما به شیوهای نامتعارف. آنچه
دولتها در توزیع منابع از آن پیروی میکنند با ایده داگلاس نورث همخوانی
بیشتری دارد، یعنی توزیع منابع در میان جریانات سیاسیِ مقتدرِ ناهمسو برای
همسو ساختن این جریانات. البته هر یک از این جریانات به یکی از طبقات
اجتماعی متصلاند که به گفته میگدال به اینگونه جوامع میتوان جامعه
شبکهای گفت. یکی از نظرات مهم میگدال این است که دولتهای ضعیف قادر به
کنترل اجتماعی شهروندان خود نیستند، خاصه جوامعی که هویتهای قومی و زبانی
متفاوت و متکثری همچون ایران دارند.
اگرچه جامعه ایران با این
نظریه میگدال چندان فاصلهای ندارد اما بهطور مطلق نمیتوان آن را به دولت
و جامعه ایران تسری داد. یکی از خصلتهای بارز دولتها و جوامع انقلابی
این است که مردم را خواسته یا ناخواسته در تنگناها و نابرابریهای اقتصادی و
سیاسی کنار یکدیگر نگاه میدارد. بااینکه در شرایط کنونی دولتهای بعد از
انقلاب از رهگذر تحریمهای اقتصادی، سوءمدیریتها و بلاهای آسمانی همچون
سیل و زلزله آسیبهای فراوانی دیدهاند، اما در مسئله بیماری فراگیر کرونا
وضعیتِ دولت و جامعه ایران وخیمتر از کشورهای توسعهیافته با دولتهای
مقتدر نیست. در این میان آنچه از آن میتوان با عنوان رویداد تازه در ایران
نام برد این است که جامعه به سمتوسوی طبقاتی شدن گام برمیدارد، در
صورتی که تاکنون برخی تحلیلگران این باور بودهاند که جامعه ایران خصلت
طبقاتی نداشته است و اغلب گروههای اجتماعی همسو و ناهمسو در ائتلافی
شکننده علیه دولتها اقدام کرده و دست به اعتراض زدهاند. همایون کاتوزیان
میگوید: «در هیچیک از بحرانهای جانشینی و تغییر رژیمهای سیاسی، طبقات
در ایران نزاع در میان خود را تجربه نکردهاند و صرف شورشهای پراکنده که
هم جدی و تأثیرگذار در ساخت اجتماعی نبوده است، دارای خصایل طبقاتی نبوده،
با ائتلافی عجیبوغریب میان همه طبقات علیه گروه حاکم عجین شده است.
بهطوری که شورشهای ایران را باید نزاع میان شبکه قدرت در ایران نامید که
با پشتیبانی همگانی مردم از گروه مبارزه علیه گروه حاکم همراه بوده است.
اساسا یکی از دلایل شکنندگی ائتلافهای طبقاتی در ایران نیز ناشی از همین
مسئله است». سخنان جان فوران، تحلیلِ کاتوزیان را در این زمینه تقویت
میکند: «دهقانان در انقلابهای ایران خاموش مانده و تأثیری در آن نداشته
است». او معتقد است «دلایلی که این طبقه در شرکت انقلاب بازمانده است، در
اینجا مدنظر نیست؛ بلکه پافشاری بر این نکته است که اگر از منظری طبقاتی
بخواهیم انقلابهای ایران را تحلیل کنیم، باید مهمترین و گستردهترین
طبقات اجتماعی را از تحلیل خود حذف نماییم. چنین تصویری از جامعه ایران
نشان میدهد که خودآگاهی در میان طبقات ایران شکل نگرفته است».
در فصل
دوم کتاب «جابهجایی دو انقلاب» به این نتیجه میرسیم که جامعه ایران
طبقاتی نیست و بیش از آنکه طبقات در ستیز با یکدیگر باشند تا ناگزیر به
منافع خویش آگاهی پیدا کنند، بیشتر دست به ائتلافهای شکنندهای در برابر
دولتها میزنند. اما اعتراضات 88 و دی 96 و آبان 98 خلاف این تحلیل را
نشان میدهد. این اعتراضات که خاستگاههای طبقاتی داشتند بهروشنی اهداف و
مطالبات طبقه خاصی را نمایندگی میکنند و این طبقات بهنوعی به وضعیت خود و
مطالبات خویش آگاه بودند. اعتراضات 88، اعتراضات طبقه متوسط شهری بود که
در پی انتخابات پا به خیابان گذاشته بود. عدم حضور طبقات دیگر در این
اعتراضات معنای روشنی دارد؛ اینکه طبقات اجتماعی در ایران تا حدودی به
منافع خویش آگاهاند و حاضر نیستند تن به خطراتی بدهند که برایشان منفعتی
ندارد. در اعتراضات 96و 98 نیز شاهد حضور طبقه «کارگرمندان» بودیم که طبقات
دیگر اجتماع آنها را همراهی نکردند. اعتراضات طبقاتی در ایران گاه تجلی
ظاهری و گاه پنهانی دارد. عدم شرکت طبقات دیگر در اعتراضات 88، 96 و 98 را
صرفا نمیتوان به انفعال طبقاتی نسبت داد. شاید بیش از هر چیز حفظ وضعیت و
منافع موجود در این ناهمسویی تأثیر داشته باشد. همانگونه که در اعتراضات
96 و 98 کارگرمندان نتوانستند به جذب حداکثری دست یابند و حتی در
شعارهایشان هم این جذب حداکثری چندان به چشم نمیخورد. زیرا بهوضوح
میدیدند افرادی که با ماشینهای چند صدمیلیونی از برابر چشم آنان
میگذرند بیش از هر چیز نگران آسیب دیدن خودرو خود هستند. از سوی دیگر
دهقانان همواره با حضور ایجابی خود سرنوشت سیاست را رقم زدهاند و این حضور
را صرفا نمیتوان به پای ناآگاهی آنان از وضعیتشان گذاشت. برای مثال سر
برآوردن احمدینژاد و دیگر اصولگرایان بدون دهقانان و روستاییان
امکانپذیر نبود. آنچه این روزها بهوضوح میتوان درباره جامعه ایران
مشاهده کرد، این است که جامعه ایران از تعابیر مطلقی همچون «جامعه شبکهای»
و «جامعه بدون ستیز طبقاتی» سر میبازند.