دولت در ايران يعني قوه مجريه در ساختار قدرت در چارچوب برخي نهادهاي فرادستي و سياستهاي کلان. هيچکدام از روساي جمهور پس از دوران رئيسجمهوري خود نميتوانند به عنوان عناصر موجود در درون به نظم متعادل پيش از دوران رئيسجمهوري خود بازگردند.
دولت در ايران يعني قوه
مجريه در ساختار قدرت در چارچوب برخي نهادهاي فرادستي و سياستهاي کلان.
هيچکدام از روساي جمهور پس از دوران رئيسجمهوري خود نميتوانند به عنوان
عناصر موجود در درون به نظم متعادل پيش از دوران رئيسجمهوري خود بازگردند.
چرا که در زمان عمل از يک طرف تحت فشار قرار ميگيرند و از سوي ديگر زماني
که پست رياست جمهوري را ترک ميکنند ديگر در درون مردم هم چندان پذيرفته
شده نيستند. به طور نمونه رئيس دولت اصلاحات، پس از رئيسجمهوري در
زمانهايي که موضعگيري نزديک به خواست و اراده نيروهاي اجتماعي را بر
ميگزيند، در نيروهاي اجتماعي اثرگذاري بجا و شايستهاي دارد. اکنون
رئيسجمهور دولتهاي نهم و دهم تلاش دارد همان نقشي را که رئيسجمهور
اصلاحات يا رئيس دولت سازندگي در عرصه سياسي ايران بازي ميکرد ايفا کند و
او نيز اين اثرگذاري را از خود به نمايش بگذارد. اما بايد گفت که قوه مجريه
يا دولت در واقع در ايران محدود به عملکرد خاصي است که تنها به مثابه يک
هماهنگ کننده اجرايي ميتواند در چارچوب خطوط معين شدهاي حرکت کند که اين
خطوط معين شده فراهم آمده نميتواند زمينههاي به ثمر رساندن همه وعدههاي
انتخاباتي را که هر دهه نسبت به دهههاي قبل گستردهتر ميشود به عمل در
آورد. فلذا در زماني که هر کدام از اين دولتها از سوي اصولگرايان يا
اصلاحطلبان حمايت ميشوند در نهايت آن جبهه نيز تابعي از اين متغير قرار
ميگيرد. اين معنا براي اصولگرايان نيز بود و آنها بيشترين حمايت را از
رئيس دولتهاي نهم و دهم بهعمل آوردند و اکنون انتقادات نسبت به آن بسيار
محدود است. اما چون اصلاحطلبان از دولتهاي يازدهم و دوازدهم حمايت کردند و
در همان سمت قرار نميگيرند به ميزان بسيار بالاتري از سوي عناصر داراي
قدرت در ساختار موجود نيز به پرسش کشيده ميشوند. با شکلگيري يک مجلس
اصولگرا و فضاي ناشي از تغيير و تحولات اجتماعي، تلاش ميشود که نسبت
اصلاحطلبان با دولت اعتدالي حسن روحاني با پرسشهاي جديتري روبهرو شود و
بدين ترتيب نيروهاي اجتماعي هوادار اصلاحات با ريزش بيشتري روبهرو
ميشوند. بدين ترتيب اصلاحطلباني که از يک سو قدرت را از دست دادهاند و
از سوي ديگر نيروهاي اجتماعي خود را نيز در مسير هواداري خويش مانند گذشته
پشتيبان خود نميبينند تنها در مسير سياست باقي مانده و آنگاه از متن به
حاشيه ميروند. اينجاست که بايد بگوييم موضعگيري که اصلاحات در برابر روي
کار آمدن دولت حسن روحاني در سالهاي 92 و 96 داشت در مسير يک جبر ساختاري و
يک بافتار معنادار و تعريف شده قرار گرفته بود. سياستمداران اصلاحطلب
ميتوانستند کامل خود را از فضاي سياسي اين سالها کنار بکشند و در حاشيه
کامل قرار گيرند يا اينکه در ميدان حمايت از حسن روحاني وارد شوند و با روي
کارآمدن حسن روحاني و گرفتن کرسيهاي شوراي شهر، زمينههاي دستيابي به
حداکثر حداقلها را فراهم کنند. فلذا اصلاحطلبان بايد در اين زمينه مواضع
روشن و شفافي را بيان کنند. نميتوان هر دو سو را در مسير آينده از آن خود
داشت.