سمپاتهاي سياسي چه ميكنند؟ احمد غلامی . سردبیر اصلاحطلبان از تندروها گرفته تا محافظهكارها، در مقايسه با جريان اصولگرايي، خواسته يا ناخواسته به جريان روشنفكري ايران نزديكترند. اين نزديكي گاه معنایي و استراتژيك بوده و گاه تاكتيكي يا سياسي.
سمپاتهاي سياسي چه ميكنند؟
احمد غلامی . سردبیر
اصلاحطلبان از تندروها گرفته تا محافظهكارها، در مقايسه با جريان
اصولگرايي، خواسته يا ناخواسته به جريان روشنفكري ايران نزديكترند. اين
نزديكي گاه معنایي و استراتژيك بوده و گاه تاكتيكي يا سياسي. اصلاحطلباني
كه به رابطهاي استراتژيك با روشنفكران رسيدهاند، طیفی هستند كه مواضع و
انتقاداتشان صراحت بيشتري دارد و ناگزیرند در فرصتي مغتنم جامه قدرت از تَن
بكنند و اگر قرار باشد جامهاي تازه به تَن كنند مشروط به همسویی با اين
استراتژي خواهد بود. این تغییرِ جامه در هر جریانِ سیاسی منوط به رسیدن به
آگاهی است؛ آگاهی از تغییر وضعیتِ خود در جامعه. آدمي كه ميداند، دیگر
ميداند، كارياش نميشود كرد؛ ازاينرو كارِ كساني كه آگاهانه مرتكب فساد و
سوءاستفاده و تعميق جهل ميشوند، نابخشودني است. اگر تا ديروز برخي از
اصلاحطلبان براي حفظ و نوسازي قدرت و مقبوليتشان بهشيوهاي تاكتيكي به
سمتوسوي جریان روشنفکری رفتند، اكنون به این باور رسیدهاند که چارهای
جز همسویی با روشنفکری و جامعه ندارند. بسياري از آنان كه عطاي قدرت را به
لقايش بخشيدهاند، از این طیفاند. مصداقهاي اين اصلاحطلبان بهقدري
بارزند كه نامبردن از آنان معنايي جز تملق و ثناگويي ندارد؛ اصلاحطلباني
كه اگر از حضور در صحنه سیاست پشيمان هم نیستند، انتقاداتی جدي دارند و
درصدد بازسازي رابطه خود با خود هستند، نه بازسازي رابطه خود با جامعه يا
سياست يا حتي قدرت. مشكل بنيادی آنان در رابطه خود با خود است. اين گروه از
اصلاحطلبان تا ديروز رابطه خود با خود را بر مبناي تكنولوژي قدرت مهيا
ميكردند و امروز درصددند تا رابطه خود با خود را با آگاهي از وضعيت خود و
مناسبات اجتماعي و طبقاتي كه به آن تعلق دارند بازتعریف كنند. اين معارضه
خود با خود، بيش از آنكه بهمعناي جدال با ديگري باشد، تسویه با خود است.
خودي كه ميخواهد از تكنولوژي قدرت بهشيوه سابق و رايج آن سر باز زند.
اينجا ناگزير بايد از چهرههايي چون سيدمحمد خاتمي و ميرحسين موسوي نام برد
و بر این تأكيد كرد که مجادله اين چهرهها بيش از آنكه با دیگری باشد،
دروني و با خود بوده است و يقينا هر مجادله دروني بازتابي بيروني خواهد
داشت. اين مبارزه خود با خود همواره قرین به پيروزي نخواهد بود. بسياري از
اصلاحطلبان هرگز به اين تعارض نخواهند رسید و حتی بسياري از اصلاحطلبان
با اين مبارزه خود با خود مقابله خواهند كرد. برخي هم با وجودِ درک این
موقعیت، بهجاي آنکه گامی به پیش بردارند، به عقب بازگشته و به سنتهای
مرسومِ قدرت اعلامِ وفاداري ميكنند؛ وفاداریای که بیشتر به واپسگرايي
میمانَد. واپسگرايي يعني دلبستگيِ افراطي به سنتهاي برساخته دوراني كه
قرين به موفقيت بوده و دلكندن از آنان ثمرهاي جز تشويش ندارد.
آلبرت هيرشمن در کتابِ «خطابه ارتجاع» بهشيوهاي دقيق به اين تعابير و
مفاهيم پرداخته است. بياييد ماجرا را از جاي ديگر دنبال كنيم. انسانِ بدوي
دقيقا مصداق اين تعبير هگل است: «هيچكس نبايد وجدان خصوصي داشته باشد».
افراد بهندرت عقايد جديد يا رفتارهاي جديد را ميپذيرند و براي كار شَر و
كار خير از توده مردم پيروي ميكنند و فكرشان گروهي است. مسئله اینجاست که
در سیاستِ امروز چه كساني نميگذارند وجدان خصوصي یا همان جدالِ خود با خود
شكل بگيرد؟ همان سمپاتهای سياسي كه تا ديروز مطيع قدرت بودند و اينك با
تغييرِ مناسبات قدرت، جايگاهِ نمادين خود را از دست خواهند داد. سمپاتهاي
سياسي گاه مانع شكلگيري باورهاي جديدند، نه به اين دليل كه واپسگرا
هستند، بلکه به اين دليل كه در وضعيت تازه احساسِ ناامني ميكنند، ازاینرو
به مقابله با شكلهاي تازه سياست برمیخیزند تا جايگاهِ سابقشان را تثبیت
کنند. از سوی دیگر میتوانند جایگاهِ تازهای برای خود دستوپا کنند.
سمپاتهاي سياسيِ کنونی بهدلیل تنوع و رشدِ رسانهها توانمند شدهاند و
گاه تا تصميمسازی سياسي پیش میروند. در گذشته سمپاتهاي سياسي كه در
احزاب مخفي و چريكي فعالیت میکردند، جزئي از سلسلهمراتب قدرت بودند و
اثرگذاريشان قابل كنترل بود، اما سمپاتهاي سياسي كنوني كاركردي دوگانه
دارند، گاه نقش پیشرو را ایفا میکنند و گاه بازدارندهاند.
آنچه
آنان را به انتخاب يكي از اين گزينهها ناگزير ميكند همانا منفعت و
هويتسازی است. سمپاتهاي سياسي، بر تصميمات چهرههاي سياسي اصلاحطلب و
اصولگرا تأثیر میگذارند و این چهرهها بيش از آنكه صداي خودشان باشند،
صداي سمپاتهاي سياسياند. ناگفته پيداست که جريان اصولگرايي هم ساليانِ
سال است كه تحت سيطره اين سمپاتهاي سياسي است كه منفعت و هويت خود را از
اين جريان كسب كرده و اينك هر تصميمي بدون درنظرگرفتن آنان ناممكن به نظر
ميرسد. سمپاتهاي سياسيِ اصلاحطلبان بهلحاظ كميت بسيار اندكتر از
اصولگرايان هستند، اما بهلحاظ كيفيت از اثرگذاري بيشتري برخوردارند، چراکه
در بسیاری از مواقع صداي مردم را جعل میکنند. اغراق نيست اگر بگوييم
اين سمپاتها هستند كه با القاي ديدگاههاي خود، چهرههاي سياسي را وادار
به موضعگيريهاي كلان ميكنند. البته اين رابطه دوسويه است و گاه حمله یا
دفاع سمپاتها، مورد بهرهبرداري جناحی چهرههاي رقیب در طیفِ اصلاحطلبان
یا اصولگرایان قرار میگیرد. نمونه بارز آن در طیفِ اصولگرایان، حمله به
قالیباف از سمتِ برخی از سمپاتهاست که به سودِ میرسلیم تمام میشود یا در
طیفِ اصلاحطلبان که انتقادات اخیر از خاتمی یا میرحسین مورد بهرهبرداری
دیگر چهرههای اصلاحطلب قرار گرفته است.
اينك اين سمپاتهاي سياسي در
سكوت چهرههاي مهم اصلاحطلب همچون رئيس دولت اصلاحات و نخستوزير دوران
جنگ، در پي القاي ديدگاههاي خود به فضاي سياست و چهرههاي سياسي هستند.
پرسش اساسي اينجاست که چه کسانی از حملاتِ سمپاتها به چهرههايي كه درصدد
بازآفريني مواضع سياسيِ خود يا رابطه خود با خود برآمدند، سود خواهند برد؟
همان کسانی که در پیِ ماندگاري در صحنه قدرتاند.