شکست انتخابات اسفند ۹۸ کافی بود تا بهانهای به دست بیاوریم و جریان مطلوب و متبوع خود را آسیبشناسی کنیم.
محمدعلی وکیلی
بخش اول (بحران موقعیت)
شکست
انتخابات اسفند ۹۸ کافی بود تا بهانهای به دست بیاوریم و جریان مطلوب و
متبوع خود را آسیبشناسی کنیم. البته حتماً همگان تصدیق خواهند کرد که
معنای شکست اسفند ۹۸، شکست در راه نیافتن به مجلس نیست. اسفند۹۸ شکستی
فراتر از ناکامی اصلاحطلبان در راه یافتن به مجلس بود. مهمتر از نتیجه
رایگیری، انحلال کارکردیِ نهادِ اصلاحطلبی یک شکست بزرگ برای اصلاحطلبان
بود و فراتر از آن، مشارکت پایین یک شکستی برای نهاد انتخابات و دموکراسی
در ایران بود. لذا اسفند ۹۸، نشانه شکستی بزرگتر از شکست در انتخابات بود
و طبیعتاً این شکست محصول اسفند ۹۸ هم نبود بلکه این انتخابات یک نشانه
بزرگ از شکستی بزرگتر بود. باید از این شکست پرده برداشت تا بتوانیم
اصلاحطلبی را احیا کنیم.
اصلاحطلبی، سقف ظرفیت یک حکومت است. شکست
پروژه اصلاحطلبی نباید به جز تجزیهطلبان و انحلالطلبان کسی را خوشحال
کند. بنابراین همه دلسوزان باید ضرورت احیای اصلاحطلبی در جمهوری اسلامی
را احساس کنند. عزم داشتم پیش از این دراینباره بنویسم و با دوستانِ
همفکر و دلسوز، گفتوگویی را پیرامونِ پروژه اصلاحطلبی شروع کنم اما سایه
کرونا بر سرِ همه مسائل مهم کشور افتاد و ما را از این امر بازداشت. اکنون
بنا دارم طی یادداشتهایی به آسیب شناسی «راه طی شده» بپردازم.
در اولین پاره از یادداشتها، وضعِ کنونی اصلاحطلبی را ذیل عنوان «بحران موقعیت» بررسی خواهم کرد.
از
ابتدای جریان اصلاحات، دو رویکرد کلی وجود داشت. عدهای معتقد به
اصلاحطلبی جامعهمحور بودند و به اصلاحات از پایین اعتقاد داشتند و عدهای
معتقد به اصلاحطلبی قدرتمحور بودند و به اصلاحات از بالا و از مبدا قدرت
اعتقاد داشتند. اکنون بعد از بیش از دو دهه سیاسیورزی اصلاحطلبانه،
وضعیت در ذیلِ هر دو ایده بحرانی است.
۱- بیلانِ اصلاحطلبیِ قدرتمحور،
کارکردِ قابلِ دفاعی ندارد. از ابتدای دهه نود، ما پس از اتخاذ راهبردِ
«اصلاح طلبیِ حداقلی» (که در رویکرد اصلاحطلبیِ قدرتمحور تعریف میشود)،
پس از یک دهه، در وضعیتی هستیم که با حاکمیت مسئهدارتر شدهایم. قرار بود
در این رویکرد، اصلاحطلبان با تعامل مسائل را در قدرت حل کنند اما اکنون
خود تبدیل به مسئله شدهاند. بدون تعارف، قرار بود اصلاحطلبان برای سایرِ
دیده نشدهها پلی به حکومت و حلقه ارتباطی با حاکمان بشوند اما اکنون خود
نیازمند پل و حلقه ارتباطی هستند! قرار بود با چانهزنی، محدودیت سایر
مهجورینِ وفادار به قانون اساسی را کم کنند اما خود گرفتار محدودیت و
محرومیت شدند. در یک کلام، نه تنها راه تعامل با قدرت برای حل مسائل
پیموده نشد بلکه اصلاحطلبان خود نیز تبدیل به مسئله برای قدرت شدهاند! به
هر علتی این اتفاق افتاده باشد، شکست پروژه اصلاحطلبی قدرتمحور محسوب
میشود.
۲- اصلاحطلبی جامعهمحور نیز وضع مطلوبی ندارد. در کف جامعه
نیز ستاره اقبال اصلاحطلبان کمسو شده است. قویاً معتقدم اگر کسی با
موضعی جدلی، تمام این بیاقبالی را به گردنِ ایده اصلاحطلبیِ قدرتمحور
بیندازد، حداقلِ انصاف را برای ماندن در این گفتوگو ندارد. این بیاقبالی،
فقط دامنِ اصلاحطلبانِ در قدرت را نگرفته است. بسیاری از بزرگانِ
اصلاحطلب، که خود مخالف مشارکت فعال در انتخاباتِ اخیر بودند، به صراحت
گفتهاند که با فرضِ حضورِ خودشان نیز در میزانِ آرا تفاوت معناداری رخ
نمیداد. فهم اینکه بحرانِ اقبالِ اصلاحطلبان محدود به عملکرد فراکسیون
امید نیست، کار سختی نیست. در یادداشتهای بعد توضیح خواهم داد که
اصلاحطلبان در پرتو «بحران توجیه» و «بحران مزیت»، مزیتهای اجتماعی خود
را هم از دست دادهاند و مهمترین علتِ شکست اصلاحطلبی جامعهمحور نیز
همین امر است. به هر روی، قبل از هر قضاوتی، چیزی که میتوانیم به صراحت
بگوییم این است که کل جریان اصلاحطلب با بحران اقبال و اعتماد مواجه شده
است و این امر، حاوی پیامِ بحرانِ اصلاحطلبی جامعهمحور است. یعنی کارنامه
اصلاحطلبی جامعهمحور نیز دستکمی از اصلاحطلبی قدرتمحور ندارد.
پروژه
اصلاحطلبی در هر دو رویکردِ خود، به بحران مبتلا شده است. این یعنی
موقعیت کنونی جریان اصلاحطلب، بحرانی است چراکه دو نسخه کلیِ اصلاحطلبان
دچار بحران عملکرد و دستاورد است. شاید علت عدم توافق کلی بر هیچ کدام از
رویکردها، به همین عدم توفیقِ هر دو رویکرد برمیگردد. این رفتار پاندولی و
نوسانی میان جامعهمحوری و قدرتمحوری شاید ناشی از همین بحران باشد.
رفتاری که انسجام راهبردی اصلاحطلبان را مخدوش کرده است و باعث شده
اصلاحطلبان، همانند جمهوری اسلامی، تصمیمات معوق زیادی بر دستانشان غمباد
کند.
معتقدم این نابسامانی، اصلاحطلبان را به «حاشیه قدرت» برده است.
حاشیهنشینی در زبان اصلاحطلبان اعوجاج و اغتشاش انداخته است. این
حاشیهنشینی حتی باعث بروز برخی نشانههای لمپنی در برخی اصلاحطلبان هم
شده است. این طبیعی است زبان حاشیهنشینان، چارچوب مشخص و رسمی ندارد.
درنتیجه این زبانِ واگرا، روزبهروز نسبت اصلاحطلبان هم با قدرت و هم با
جامعه، مغشوشتر میشود. این اغتشاش در موقعیت، اتخاذ تصمیمات بعدی را
مشکلتر کرده است. به طور مثال اصلاحطلبان همچنان میان اصلاحطلبی نهادگرا
و اصلاحطلبی نمادگرا مردد هستند. در یک انتخابات، نهادی را میسازند و
میپرورند و در انتخاباتِ بعد، آن را به مسلخ نمادگرایی میبرند و به امید و
به نیتِ احیای اقبال، آن را به پای نمادها و نمادگرایی ذبح میکنند. غافل
از اینکه با این کار هم نهادمان تخریب خواهد شد و نه نمادها بازسازی خواهد
شد!
در یادداشتهای بعد، خواهم نوشت که (شاید در نتیجه همین اغتشاشات
مفهومی و موقعیتی)، اصلاحطلبان دچار چند بحران اساسی دیگر هستند؛ بحران
ایده حکمرانی، بحران توجیه و بحران مزیت.
ادامه دارد...