انتخابات يازدهمين دوره مجلس شوراي اسلامي در حالي برگزار شد و به پايان رسيد که بخش قابلتوجهي از نيروهاي اصلاحطلب و مردمي از حضور در رقابت بازماندند و نتوانستند خود را در معرض رأي مردم قرار دهند.
انتخابات يازدهمين دوره
مجلس شوراي اسلامي در حالي برگزار شد و به پايان رسيد که بخش قابلتوجهي از
نيروهاي اصلاحطلب و مردمي از حضور در رقابت بازماندند و نتوانستند خود را
در معرض رأي مردم قرار دهند. اميد آن است که بهرغم همه اين مسائل و
پيروزي اصولگرايان در اين ميدان خاص، منتخبان مجلس آينده در پنجمين دهه
پيروزي انقلاب اسلامي به شعارهايي که دادند، عمل کنند. آنها پيش از پيروزي
در انتخابات به مردم گفته بودند که معضل اصلي کشور «ناکارآمدي در مديريت»
است و با وجود تحريم و فشار بينالمللي ميتوان معيشت مردم را بهبود بخشيد.
اکنون آنها بيش از 75 درصد مجلس آينده را در اختيار دارند و ميتوانند
وعدههاي خود را عملي کنند تا به مردم نشان دهند خود کارآمدند و رقيب
ناکارآمد است. دورههاي قبل که اصولگرايان و نيروهاي تند به همين شيوه
توانستند کنترل مجالس هفتم، هشتم و نهم را بهطور کامل در اختيار بگيرند و
همزمان قوه مجريه نيز در اختيار آنان بود، نتوانستند کاري انجام دهند و در
نهايت کشور در بسياري از مسائل با مشکلات جدي روبهرو شد. اين در حالي بود
که رئيس مجلس اصولگرا وعدههايي براي تبديل کشور به ژاپن اسلامي ميداد و
رئيسجمهور اصولگرا از آوردن نفت بر سر سفره مردم سخن ميگفت. اصولگرايان
بايد بپذيرند که آنان نيز توانايي خارقالعادهاي ندارند و ساختار بايد
اصلاح شود. مجلس موقعي قوي است که ما انتخابات را مبتني بر حزب کنيم چراکه
احزاب قوي هم ميتوانند يک مجلس کارآمد را تشکيل دهند. تا زماني که
انتخابات حزبي نباشد و تا زماني که بررسي صلاحيتها و مساله نظارت به همين
سياق باشد، طبيعي است که مجلس از کارآمدي قوي برخوردار نخواهد شد. اگر
نظارت بر انتخابات به احزاب و مجموعهاي از NGOها هم داده شود، طبيعي است
که احزاب براي تقويت پايگاه اجتماعي خود کارآمدترين افراد را در عرصه
انتخابات به مردم معرفي خواهند کرد و برنامههاي مشخصي را براي دوره خاصي
ارائه ميدهند. در چنين شرايطي ميتوانيم به اين گفته امام برسيم که مجلس
بايد در راس امور باشد. متاسفانه احزاب ما در ايران؛ چه اصلاحطلب و چه
اصولگرا، هنوز داراي استراتژي براي فضاهاي سياسي نيستند. اگر بخواهيم
استراتژي را تعريف کنيم يعني ما تصميمهاي شفاف و دقيق بگيريم و کاري را که
ديگران انجام ميدهند با منابع کمتر و کارآمدتر انجام دهيم. کارهايي را
انجام دهيم که هيچکس غير از ما انجام نميدهد. استراتژي داشتن يعني وقتي
مجموع کار ديده ميشود، بتوان الگوي خاصي را در آن مشاهده کرد. يعني
آمادهسازي اهداف بلندمدت در سازمان و برنامههاي فعاليتي مناسب و ارائه
منابع مورد نياز براي تحقق اين هدف. استراتژي يعني فعاليتهايي که
تامينکننده هماهنگيهاي لازم بين منابع داخلي و قابليتهاي سازمان با فرصت
و تهديدهاي محيط پيراموني باشد. چون استراتژي را نميتوانيم در يک قالب
مشخص تعريف کنيم، بايد تعاريف مختلفي را بپذيريم. براي استراتژي چند ويژگي
را بايد بپذيريم: به عنوان برنامه و شگرد، به عنوان الگو و جايگاه و به
عنوان ديدگاه؛ بايد تلاش کنيم که استراتژي را اينگونه دريابيم که هيچ چيز
جز تعهد به الگوي رفتاري مشخص به منظور پيروي در يک رقابت نبوده و به يک
فرض اساسي منتج ميشود که عبارت است از اينکه چه چيزي باعث پيروزي ميشود.