کد خبر: ۲۳۸۲
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
منصور هم زیر همان تخته سنگ‌هایی جان داد که پیش از او نفس 6 مرد را ‏گرفت. او تازه‌ترین قربانی معدن «آلبلاغ» است. جایی که سنگ‌های بزرگ آن، مجید، حسن، علی‏، خلیل، رضا و یک ناشناس را به کشتن داد.

  [امیرحسین خواجوی]  منصور هم زیر همان تخته سنگ‌هایی جان داد که پیش از او نفس 6 مرد  را ‏گرفت.  او تازه‌ترین قربانی معدن «آلبلاغ» است. جایی که سنگ‌های بزرگ آن، مجید، حسن، علی‏، خلیل، رضا و یک ناشناس را به کشتن داد. او مثل  خیلی‌های دیگر راه پر پیچ و خم این معدن ‏را در پیش گرفت، به امید اینکه از دل این کوه لقمه نانی برای سفره‌های خالی بیاورد. اما نه نانی ‏آمد و نه نان آور. منصور رفت تا با پیدا کردن سنگ‌های سیاه  این کوه و فروش آن به دلالان، کمی ‏از تیرگی‌های زندگی‌اش کم کند. اما رفتن منصور بازگشتی نداشت تا زن پا به ماه او بماند با سه ‏بچه یتیم. بیوه جوان منصور نمی‌داند برای مرگ شوهر سی‌وپنج‌ساله‌اش عزاداری کند یا بچه‌های ‏قد و نیم قدش را آرام نگه دارد. همان‌ها که چند روز است بهانه بابا را می‌گیرند.    ‏
مدتی است، مردهای روستای حسن‌آباد و آبادی‌های اطراف اسفراین راه پر پیچ و خم آلبلاغ را بالا ‏می‌روند. با قاطر یا پای پیاده فرقی ندارد؛ مهم رسیدن به آن جایی است که می‌گویند سرب دارد. ‏این عنصر سیاه برای آنها یعنی پول، یعنی گرمای اجاق و سیر شدن شکم زن و بچه. از وقتی ‏سنگ‌های آلبلاغ مشتری‌های خوبی پیدا کرد، رفت‌وآمد به این کوه هم بیشتر شد. کوهی که ‏بیش از 2‌هزار متر ارتفاع دارد. ماجرای سنگ‌های سربی آلبلاغ وقتی سر زبان‌ها افتاد، خیلی‌ها را ‏به این منطقه کشاند، از اسفراین و شهرها و روستاهای اطراف آمدند. کوه دست نخورده و ‏تخته سنگ‌های سیاه سربی همه جا بود، اما الان سنگ‌ها کمتر شده و برای رسیدن به سرب باید ‏دل کوه را تراشید. اینها را غلام یکی از اهالی روستای «میلان لو»‏‎ ‎‏ به «شهروند» می‌گوید. او آن ‏روز همراه منصور و چند نفر دیگر از مردهای روستاهای اطراف به آلبلاغ رفته بود: «ساعت 5 صبح ‏حرکت کردیم. از پای کوه تا رسیدن به آنجا چند ساعت راه است. الان هم که برف آمده راه طولانی‌‏تر شده، حدود ظهر به آنجا رسیدیم. هرکدام به طرفی رفتیم تا رگه‌های سرب را پیدا کنیم.» آن‌‏طور که او می‌گوید، منصور داخل یکی از حفره‌ها رفته بود که سنگ‌هاریزش کرد و روی سرش ‏ریخت. بعد هم زیر تخت سنگ بزرگی گرفتار شد. وقتی غلام و بقیه  بالای سری منصور رسیدند، به ‏سختی نفس می‌کشید، کاری از دست‌شان بر نمی‌آمد، وسیله‌ای هم نداشتند تا تخته سنگ را از ‏روی سینه منصور جابه‌جا کنند، آنها همان موقع تلفنی کمک خواستند، اما قبل از اینکه نیروهای ‏امدادی برسند، کار منصور تمام شد. غلام می‌گوید همه اینها درد نان است، از نداری و فقر مردها ‏جان‌شان را کف دست می‌گیرند و به این کوه می‌آیند: «منصور کارگر ساختمان بود، اما چندماه ‏پیش بیکار شد؛ با سه اولاد و یک زن آبستن. او راهی نداشت به جز بالارفتن از کوه و فروش سنگ‌‏ها تا شکم آنها را سیر کند.» منصور سومین نفری است که در آذرماه جانش را در این معدن از ‏دست داد.  ‏
حسین هم یکی از همین‌هاست. او چند ماه است که به آلبلاغ می‌رود تا به قول خودش رگه‌های ‏سرب پیدا کند. اما حسین و آنهایی که به این کوه می‌آیند، شناخت دقیقی از ‏معدن و سنگ‌های سربی ندارند. هرچه هست براساس تجربه و شنیده‌هاست. دست می‌کشند و با ‏چشم برانداز می‌کنند، هرسنگی که سیاه‌تر باشد و سیاهی آن کمی روی دست بنشیند را انتخاب ‏می‌کنند. تازه بعد از آن است که کار شروع می‌شود. هرکسی با هر وسیله‌ای که همراه دارد، سنگ ‏را خرد می‌کند. آن‌قدر می‌شکنند تا بتوانند تکه‌های سنگ را بار قاطر کنند. حسین می‌گوید آن ‏اوایل خیلی‌ها با کوله‌پشتی سنگ‌ها را به پایین کوه می‌بردند، اما الان شرایط فرق کرده ‏است: «حدود 6ماه پیش اینجا همه کولبر سنگ بودند، اما کم‌کم وقتی فروش آنها رونق بیشتری ‏پیدا کرد، پای قاطر و الاغ هم به اینجا باز شد.» سنگ زیاد شد و مشتری‌هایش هم بیشتر، آن‌قدر ‏رفت‌وآمد زیاد شد که سنگ‌های سربی ته کشید و کار به حفاری کوه رسید. الان مدتی است که ‏مردها از صبح تا شب دل کوه را با بیل و کلنگ می‌تراشند تا شاید کمی سرب پیدا کنند. آن طور ‏که حسین می‌گوید برای هرکیلو سنگ 2 تا 3‌هزار تومان بیشتر نمی‌دهند:  «سنگ خوب کم شده و ‏بیشترشان سنگ‌های بدون مواد است. اما بالاخره از 50 تا 60کیلو سنگ، 20کیلو آن سرب دارد و ‏همین برای ما که هیچ درآمدی نداریم خوب است. برای اهالی این منطقه 50‌هزار تومان پول ‏زیادی است، چون اکثر مردها و پسرهای ما بیکارند.» او درباره شروع این ماجرای عجیب و هجوم ‏مردم برای بردن سنگ‌های این کوه هم روایت جالبی دارد:  «حدود یک‌سال پیش چوپانی مقداری ‏از سنگ‌ها را با خودش به روستا آورد، مردم اول فکر می‌کردند زغال سنگ است، اما بعد معلوم ‏شد مواد باارزشی دارد، تا چند ماه فقط همان چوپان به آن کوه می‌رفت و سنگ‌ها را پایین می‌‏آورد و به یک دلال می‌فروخت. تا اینکه حدود 6 ماه پیش همه فهمیدند که آن ماده با ارزش ‏سرب است.» ‏
نام:
ایمیل:
* نظر: