احتمالا سریال «کتاب فروشی هدهد» را به یاد می آورید. سریالی به کارگردانی «مرضیه برومند» که در آن، جوانی با بازی «امیرحسین صدیق» همراه راننده اتوبوسی با بازی «محمود بصیرت» در هیبت یک کتاب فروشی سیار به مناطق مختلف شهر میرفتند و در هر قسمت ماجراهای گوناگونی برایشان پیش میآمد.
احتمالا سریال «کتاب فروشی هدهد» را به یاد می آورید.
سریالی به کارگردانی «مرضیه برومند» که در آن، جوانی با بازی «امیرحسین
صدیق» همراه راننده اتوبوسی با بازی «محمود بصیرت» در هیبت یک کتاب فروشی
سیار به مناطق مختلف شهر میرفتند و در هر قسمت ماجراهای گوناگونی برایشان
پیش میآمد. امروز میخواهیم دختر جوانی را معرفی کنیم که همین قصه را به
دنیای واقعی آورده است. «مهدیه احمدی» دختر دهه هفتادی اهل اراک که در
شهرشان مینیبوسی را تبدیل به کتاب فروشی سیار کرده است و با آن در شهر
میگردد و کتاب میفروشد. او نام کتاب فروشیاش را مانند سریال خانم برومند
«کتاب فروشی هدهد» گذاشته است. آن چه در ادامه میخوانید حاصل گپوگفت
تلفنی ما با این دختر خوشذوق و دغدغهمند اراکی است که از انگیزهها،
اهداف و خاطراتش می گوید. جدم با قاطر کتاب میفروخته است
تجربه کتاب فروشی سیار برای هر کسی تجربه متفاوتی خواهد بود. حتی
برای «مهدیه احمدی» که خودش میگوید آبا و اجدادی کتابفروش بودهاند و او
از بچگی داخل کتاب فروشیها قد کشیده است. مهدیه درباره ایده راهاندازی
کتاب فروشی هدهد میگوید: «ایده این کار را دی 96 از یکی از فامیلهایمان
گرفتم. البته ما خانوادگی کارمان از دیرباز کتاب فروشی بوده است. پدر
پدربزرگم جزو اولین کتابفروشهای اراک بوده که با قاطر کتاب میآورده و
میفروخته است. اما ایده راه انداختن کتاب فروشی سیار ایده جذابی بود که
توسط یکی از فامیلهایمان مطرح شد و ذهن مرا به خودش معطوف کرد. یک سال و
چند ماه طول کشید تا بالاخره توانستم این ایده را عملی کنم». دوست دارم
داستان خودرواش را هم بدانم، که او میگوید: «من یک خودرو و یک مغازه داشتم
که آنها را واگذار کردم تا بتوانم این کتاب فروشی سیار را راه بیندازم.
این خودرو را انتخاب کردم چون هم سقفش بلند است و میتوان کتابهای بیشتری
داخلش چید هم فضای داخلش برای گشتن خوب است. کوچکتر بودن اش نسبت به
اتوبوس هم کمک میکند حرکت و پارک کردن اش در خیابان آسانتر باشد. فقط
فعلا چون سنم به گرفتن گواهی نامه مینیبوس نرسیده است و راننده هم ندارم،
خودرو را در پارکی مستقر کردهام». مردم به من انرژی میدهند
مهدیه احمدی 23 ساله افزون بر فعالیت حقیقی، عکسها و فیلمهای
مربوط را در صفحه مجازی کتاب فروشیاش منتشر میکند. حضور مینیبوس خوش آب و
رنگ او هم در شهر افراد را جذب میکند. احمدی درباره واکنش مردم به کارش
از آن به خوبی یاد میکند: «مردم از من استقبال میکنند. خیلی از اطرافیانم
بعد از راه افتادن کارم من را تشویق به ادامه دادن کردهاند. همین که مردم
خوششان آمده است و به من برای ادامه کار امیدواری میدهند و دربارهاش
حرفهای خوبی میزنند برایم دلگرمی است. در این مدت خانمهای مهربانی پیش
من آمده که معلم بودهاند. آنها در برخورد با من حتی دست من را میبوسند
که این اتفاقات خیلی برای من ارزشمند است. این کار به نسبت زحمتی که برای
من دارد، شاید درآمد مالی چندانی نداشته باشد اما همین رفتارهای مهربانانه
برای من ارزشمند و دوستداشتنی است و باعث میشود راغب شوم با انرژی بیشتری
ادامه دهم».
مقصد بعدیام، مناطق محروم است
برایم جالب است بدانم احمدی چقدر از وقت روزانهاش را برای کارش
میگذارد و آیا مشغول تحصیل هم هست یا نه؟او در پاسخ میگوید: «فعلا تمام
وقت کتاب فروشی میکنم. من دانشجوی ترم پنج دانشگاه اراک هستم و در رشته
ریاضی درس میخوانم. راستش این ترم را از دانشگاه مرخصی گرفتم چون طبق قول
مسئولان یک دانشگاه در اراک قرار بود از اول مهر با خودرو وارد دانشگاه شوم
و کتاب فروشی را داخل دانشگاه مستقر کنم. اما درست دو روز پیش از این
برنامه، مسئولان دانشگاه به من گفتند که این کار ممکن نیست و برنامههای من
را بهکلی به هم ریختند». این کتابفروش که هر دو نوع کتاب فروشی سیار و
ثابت را تجربه کرده است درباره تفاوت این دو نوع از کتاب فروشی میگوید:
«در کتاب فروشی ثابت مشتری هدفمند است و تقریبا میداند چه میخواهد. ولی
سیار این خوبی را دارد یک سری که نمیتوانند به کتاب فروشیها بروند، در
واقع کتاب فروشی پیش آنها میآید. ضمنا توی بعضی محلهها هم کتاب فروشی
وجود ندارد، برای خیلیها دشوار است به مرکز شهر مراجعه کنند بنابراین خوب
است که این شکلی بتوانم به مناطق و محلهای دیگر بروم و کتاب عرضه کنم. حتی
من برنامه رفتن به مناطق و روستاهای محروم را دارم که میتواند اتفاق
بسیار خوبی را رقم بزند». باید ایده نو داشته باشیم
اساس این که مهدیه احمدی نوع آسانتر کتاب فروشی یعنی کتاب فروشی
ثابت را رها کرده و جرئت به خرج داده است در قالب یک کتاب فروشی سیار به
شهر برود قطعا دغدغهمندی و عشق او به گسترش کتابخوانی در این موضوع موثر
بوده است. او خودش درباره تاثیر کتاب فروشی سیار هدهد بر ترویج کتابخوانی
معتقد است: «خیلیها که عکسهای من را در اینستاگرام میبینند احساسات و
انرژی مثبت زیادی به من منتقل میکنند. آنها میگویند کار من باعث شده است
بیشتر کتابخوان بشوند یا دست کم بیشتر به کتاب خواندن فکر کنند. هر چند
واقعا نمیدانم این حرف تا چه اندازه جدی و صادقانه است. ولی به نظرم اگر
کتاب فروشیهای شهرمان زیاد باشند و با ایدههای جدید و نو فعالیت کنند،
قطعا بیشتر به چشم مردم میآیند. همهاش نباید به مردم غر بزنیم چرا کتاب
نمیخوانند ما کتابفروشها هم باید کاری کنیم تا در نهایت تاثیر مثبتی بر
افزایش مطالعه مردم داشته باشیم».
خواستم ارادهام را نشان دهم
معمولا برای شروع کارهایی که نوآوری به حساب میآیند و تصور روشنی از
آیندهشان وجود ندارد، همیشه آدمهایی اطرافمان پیدا میشوند که درباره
خطرات بهمان هشدار میدهند. خانم احمدی درباره این افراد میگوید: «راستش
اولین کسی که درباره این کار به من هشدار داد، پدرم بود. نه این که بخواهد
منصرفم کند اما سختیهای آن را میدانست و به من یادآوری کرد. پدرم میگفت
شما یک دختر جوان هستی و توی این کار گرما، سرما و بارندگی وجود خواهد
داشت. حتی شاید بعضی افراد پیدا شوند که تو را اذیت کنند. خوشبختانه تا
امروز هیچ موردی از اذیت و آزار نداشتهام. همچنین جدا از این برای خود
خودرو هم میتوانست مشکلاتی پیش بیاید که همه اینها، چالشهای پیش روی من
بود. جدای از پدرم بعضی اطرافیان هم بودند که خوشبین نبودند و میخواستند
من را منصرف کنند. اما از آنجایی که عقیده دارم وقتی کسی حرفی میزند باید
تا آخر روی حرفش بماند و برای این که نشان بدهم آدم ضعیفی نیستم تصمیم
گرفتم این کار را هر طوری شده است عملی کنم. البته شور و اشتیاق من در به
ثمر رسیدن این کار موثر بوده است». بیشتر مشتریانم کودکان و افراد مسن هستند
بسیاری اوقات میشنویم میانگین ساعت مطالعه بین جمعیت جوان امروز کم
شده است. خیلیها گوشیهای تلفن همراه را رقیب بزرگ کتاب میدانند اما
فراموش نکنیم مهدیه احمدی که این ایده را عملی کرده خودش یک دختر دهه
هفتادی است. برایم جالب است بدانم مشتریهای کتاب فروشی هدهد بیشتر چه
ردههای سنی هستند. این کتابفروش جوان توضیح میدهد: «میتوانم بگویم خیلی
از افرادی که وارد کتاب فروشی من میشوند در درجه اول فضای جدید و خود
ایده جذبشان میکند. این گروه بیشتر جوانها و نوجوانها هستند. آنها
ابتدا فقط به صرف این که خوششان میآید وارد میشوند یا شاید فقط میخواهند
عکسی برای صفحه اینستاگرامشان بیندازند، اما بعد کتاب هم میخرند و مشتری
میشوند. البته آدمهایی که فقط برای تماشا میآیند هم کم نیستند.
ولی افراد مسن باحوصله بیشتری وارد کتاب فروشی میشوند و بیشتر میمانند.
انگار توی این زندگیهای سریع امروزی خیلی عجلهای ندارند. در کل کودکان
راحتتر جذب میشوند. به خصوص این که من کنار پارک میایستم، کودکانی که در
پارک مشغول بازی هستند جزو مشتریهای خوب من حساب میشوند. حتی بگویم که
ما مدتی مسابقه نقاشی و انواع بازی جمعی برای کودکان هم برگزار میکردیم.
که به دلیل دست تنها بودن و این که هزینه جایزه دادن برایم سخت شد آن را
فعلا کنار گذاشتهام. نکتهای که برایم جالب است رفتار بعضی کودکانی است که
به کتاب فروشی علاقه نشان نمیدهند. به نظرم این علاقه نداشتن به دلیل نوع
زندگی پدر و مادرشان است. بچهای که پدر و مادرش اصلا کتاب نخوانند طبیعی
است که اهل خواندن کتاب نباشد». وعده هایی که محقق نشد
احمدی برخلاف رضایتی که از رفتار مردم دارد، از مسئولان دل خوشی
ندارد. او میگوید: «از همان روز اولی که این ایده را طرح کردم وعده
وعیدهای زیادی از سوی مسئولان شهر به من داده شد. مدیران ارشاد به من
گفتند ما صداوسیما را میآوریم. برای شما افتتاحیه مفصلی میگیریم. بعضی
مسئولان به من وعده وام و تسهیلات دادند. اما همه اینها تا قبل از آغاز
کار بود. موقع شروع کار که رسید اصلا انگار نه انگار. دیگر هیچ کدام از آن
مسئولان پیدایشان نشد. بعضیها حتی یک بار هم نیامدند کتاب فروشی مرا
ببینند. هفته کتابخوانی قرار بود خودرو را توی چند روستا ببریم و
بگردانیم، وقتی موضوع را با مسئولان در میان گذاشتم بعضی هایشان میپرسیدند
آیا خودروی شما تبلیغاتی هم دارد که نشان دهد یک کتاب فروشی است؟ تاسفآور
بود. متوجه شدم به رغم همه گزارشها، مصاحبهها و عکسهای مختلفی که از
من منتشر شده است، این عزیزان حتی یک عکس هم از مینیبوس من ندیده بودند!»
باور کنید که کتابها جان دارند
این دختر اراکی در جایجای صحبتهایش مدام از ارزش کتاب حرف میزند.
او به شدت از جایگاهی که کتاب در بعضی خانهها دارد گلایهمند است و چنین
حرفهایش را ادامه میدهد: «من معتقدم تا زمانی که مردم جایگاه کتاب را در
انباری خانهشان بدانند و آن را توی کارتن در پستترین نقطه مانند زیرزمین
بگذارند اتفاق مثبتی نمیافتد. من از این که میشنوم بعضی با افتخار
میگویند ما کلی کتاب داشتیم گذاشتیمشان پشت در خیلی آزرده میشوم. بدتر
این که با این حرفشان احساس باکلاس بودن هم میکنند. من فکر میکنم تا
زمانی که این کار را انجام دهیم در آن فقر فرهنگی میمانیم و وضعیتمان
بهتر نخواهد شد. ما باید از خودمان شروع به تغییر کردن کنیم». مهدیه این
جمله طلایی را هم اضافه میکند که: «کتابها جان دارند. باید حواسمان باشد
خیلیهایشان حاصل یک عمر زندگی آدمهای متفکر و نویسندگان توانمند هستند.
ما باید به این تجربههای ارزشمند که برایشان زحمات زیادی کشیده شده است،
احترام بگذاریم و قدرشان را بدانیم». خودم به کتاب شعر بیشتر علاقه دارم
حتما شما هم دوست دارید وقتی وارد کتاب فروشی میشوید، فروشنده
بهخوبی از محتوای کتابها خبر داشته باشد و دست روی هر کتاب میگذارید
بتواند اطلاعاتی از آن به شما بدهد. از مهدیه درباره میزان مطالعه
خودش و کتابهایی که توی کتاب فروشیاش دارد میپرسم که جواب میدهد: «داخل
کتاب فروشیام همه نوع کتابی از دانشگاهی، رمان و کودک وجود دارد. کتابها
بخشی از مغازه سابقم هستند، بخشی را پدرم در اختیارم قرار داده است و
تعدادی اهدایی ارشاد هستند. خودم البته کتاب شعر زیاد میخوانم. قبلا
مسابقات مشاعره هم شرکت میکردم و شاهنامهخوانی یکی از اهداف و کارهای
جدی من به حساب میآمد. به هرحال وقتی مردم وارد کتاب فروشی من میشوند
طبیعتا انتظار دارند بتوانم درباره هر کتاب حرف بزنم و برایشان توضیحی بدهم
بنابراین به نظرم یک کتابفروش اگر نخواهد هم مجبور است با توجه به کارش
کتاب بخواند و از آنجایی که ما کارمان خانوادگی کتاب فروشی است همهمان
اهل کتاب خواندن هستیم. مثلا وقتهایی که با پدرم یا خواهرهایم دور هم
هستیم درباره کتابهای جدیدی که خواندهایم صحبت میکنیم و به این ترتیب
اطلاعاتمان از کتابها را با هم به اشتراک میگذاریم. من خودم میانگین
روزی سه ساعت کتاب میخوانم».