حسن روحانی در زمان انتخابات گفته بود که دیگر سالهای بین 84 تا 94 تکرار نخواهد شد. او با وعده ایجاد امید و فهرستی از وعدهها در هر دو دوره ریاستجمهوری شرکت کرد و از مردم رای گرفت. اگرچه در دور اول توانست تا حدودی برخی از اشتباهات دولت پیش از خود را جبران کند.
ژوبین صفاری
حسن روحانی در زمان
انتخابات گفته بود که دیگر سالهای بین 84 تا 94 تکرار نخواهد شد. او با
وعده ایجاد امید و فهرستی از وعدهها در هر دو دوره ریاستجمهوری شرکت کرد و
از مردم رای گرفت. اگرچه در دور اول توانست تا حدودی برخی از اشتباهات
دولت پیش از خود را جبران کند، اما با شروع کار دولت دوازدهم، سیاستهای
دولت در همه ابعاد بیشباهت با تصمیمهای محمود احمدینژاد نبود.
سیاستهایی که همواره مورد نقد دولت یازدهم بود و البته گاهی بدون هیچ
برنامه بلندمدت و یکشبه گرفته میشد حالا دوباره تکرار شد. آخرین شاهکار
این نوع از تصمیمها، تکمیل پروژه شکستخورده پرداخت یارانه و افزایش قیمت
بنزین بود که کارشناسان بارها از تبعات بلندمدت این سیاست هشدار
دادهاند. اما نکته قابل توجه آن است که حسن روحانی و تیم تصمیمگیرندهاش
درست همان کاری را با مفهوم امید کردند که احمدینژاد با مفهوم عدالت کرد.
تناقض گفتهها و وعدهها در هر دو دولت چنان عریان به رخ افکار عمومی
کشیده شد که حالا نتیجهای جز انفعال جامعه به همراه نبودِ فضا برای بیان
مطالبات خود، نداشته است. حسن روحانی قرار بود تحریمهای بینالمللی را
بردارد، قرار بود آنچنان رونق اقتصادی ایجاد کند که مردم نیازی به یارانه
نداشته باشند، قرار بود دیگر خبری از التهابات قیمتی در بازار نباشد و قرار
بود قبل از تصمیم در خصوص هرگونه افزایش قیمتی آن را با مردم مطرح کند و
هیچکدام از این وعدهها محقق نشد. چنانکه پس از افزایش قیمت بنزین نیز،
طبق گفته مسئولان دولتی، قرار بود افزایش قیمتی رخ ندهد گو اینکه دولت هیچ
اطلاعی از تجربههای پیشین در بالا بردن قیمت سوخت ندارد و یا حتی از
سادهترین مفاهیم اقتصادی که افزایش قیمت سوخت لاجرم بر افزایش قیمت سایر
کالاها اثرگذار خواهد بود؛ بیاطلاع است. این تناقضها در واقعیت عینی
زندگی اقتصادی مردم و البته آنچه که مسئولان میگویند رهاوردی جز عمیقتر
شدن شکاف بین مردم و حاکمیت منتخب خود ندارد. حتی اگر بخواهیم سهم دولت را
از عدم تحقق وعدهها، جدا و یا آن را کمتر از اختیارات آن بدانیم، باز هم
مردم تنها به رای و انتخابی که کردهاند امید بستند و بیتردید از این
رهگذر، مردم تنها با تجربهای ممتد از بیمعنا شدن مفاهیمی چون عدالت،
آزادی و امید از سوی هر دو جریان اصلی کشور روبهرو شدهاند که نهتنها
مجالی برای اعتراض به آن ندارند که توقع رفتار مطابق با خواستههای حاکمیت
نیز از آنها میشود. در این شرایط چگونه میتوان انتظار داشت که در
بزنگاههای اثرگذاری مانند انتخابات حضور حداکثری از آنها طلب کرد
درحالیکه هیچ انعطافی نیز برای ظهور و بروز جریانهای سیاسی کارآمد با
گفتمان جدید نمیبینند؟ آنچه مشخص است مردم تصمیمهای شکستخورده از سوی هر
دو جریان سیاسی کشور را با تمام وجود لمس کردهاند و در مورد اخیر نماینده
هر دو جریان بهعنوان سران سه قوه به تصمیم مشترکی دست زدهاند که
پیامدهای آن با گذشت چند روز عیان شده است. در این شرایط تنها میتوان کلید
حل بحران انفعال و دلسردی مردم را در باز شدن فضای سیاسی برای بروز
جریانهای تازهنفس سیاسی دانست. مسئلهای که البته هنوز نشانهای از آن در
سپهر سیاسی کشور دیده نمیشود.