ادبیات گفتمانی سیاستمداران در هر دوره از تاریخ بیتردید تاثیر مستقیم بر شئون زندگی مردم خواهد داشت. در این میان، سال 1384 را از یک لحاظ باید نقطه عطفی در تاریخ کشور دانست که به عنوان یک تغییر سیاسی، اثرات آن بر فرهنگ و ادبیات سیاستمداران و حتی مردم همچنان پابرجا مانده است.
ژوبین صفاری
ادبیات گفتمانی
سیاستمداران در هر دوره از تاریخ بیتردید تاثیر مستقیم بر شئون زندگی مردم
خواهد داشت. در این میان، سال 1384 را از یک لحاظ باید نقطه عطفی در تاریخ
کشور دانست که به عنوان یک تغییر سیاسی، اثرات آن بر فرهنگ و ادبیات
سیاستمداران و حتی مردم همچنان پابرجا مانده است. محمود احمدینژاد با
شعارهایی از جنس عدالت و مبارزه با فساد، تنها کاریکاتوری از این مفاهیم را
با خود به عرصه اجتماعی کشور آورد که عملکرد کاملاً متضادش در برابر این
شعارها نهتنها آن مفاهیم را از معنا تهی کرد که به نوعی از رادیکالیسم
اجتماعی در پوستهای از هیاهوهای بیثمر نیز دامن زد. اثری که تا به امروز و
در ساحت فرهنگ اجتماعی و در قالب وسیع شدن خشونت کلامی و رفتاری در کشور
باقی مانده است. به تعبیری، بعد از دورهای که کشور با مفاهیمی مانند صلح،
مدارا، گفتوگو و جامعه مدنی در حال پوستاندازی و عبور از هیجان به
آستانه بلوغ عقلانی رسیده بود، گفتمانی ظهور کرد که مچگیری، تهمتزدن و یا
لمپنیسم کلامی را به عنوان یک ارزش در کشور جا انداخت. تا پیش از آن حتی
تندروترین افراد هم در مواجهه با گفتمان صلحطلبی دعوت به گفتوگو میشدند
و تنها با اتکا به قدرت خود، در پستوخانههای تاریک خود مجبور به
بحرانسازی میشدند. بعد از سال 84 همان گروه تندرو توانستند با تغییر در
پارادایمهای فکری - فرهنگی چنان ضربهای به گفتمان غالب بزنند که دامن هر
قشر از مردم حتی برخی روشنفکران، اصحاب رسانه و سیاستمداران را نیز به
لمپنیسم کلامی و گفتاری آلوده کند. از دل این گردوغبار هیجانزده و تهی
از معنا تنها عقلانیت، نقد مبتنی بر اصول منطقی و مدارا به محاق رفت. افکار
عمومی به عنوان اثرپذیرترین مخاطبان این نوع گفتمان چنان مسحور این منش شد
که خود نیز در دام آن افتاد و امروز از درون و برون مرزها مخاطب این نوع
سخیف از ادبیات کلامی و رفتاری شد. اما میراث نامیمون این گفتمان متاسفانه
امروز چنان در بافتهای ذهنی و فرهنگ جمعی اثرگذار بوده که حالا هیجان
هیاهوهای بسیار برای هیچ، طرفداران بسیاری پیدا کرده است.
فرهنگی که
ساختن آن زمان زیادی برده بود، طی 8 سال تمام انگارههای اخلاقیاش فروریخت
و انگار هیچ عزمی برای زدودن دامن جامعه و سیاست از این نوع بداخلاقی وجود
ندارد. بیتردید گرداب این بداخلاقیها که حالا در مفاهیمی چون مبارزه با
فساد تبدیل به مچگیری و گروکشیهای سیاسی شده است صاحبان این گفتمان را
نیز در خود فرو خواهد برد. سیکل معیوب رواج این پارادایم بیتردید منجر به
زوال اجتماعی فراگیری خواهد شد که در تمام شئون زندگی شخصی مردم نیز نمود
پیدا خواهد کرد.
با این همه، به نظر میرسد نقش روشنفکران و
سیاستگذاران در تغییر این فضا و بازگشت به نقطه شروع عقلانیت بسیار اهمیت
پیدا میکند، هرچند مقابله با این موج راهافتاده از دهه 80 در سپهر
اجتماعی و سیاسی کشور چندان سخت به نظر میرسد که ممکن است هزینههایی نیز
برای این نوع از تفکر ایجاد کند. درنهایت جامعه ایران بیش از هر زمان دیگر
به عبور از این مرداب گفتمانی نیاز دارد؛ گفتمانی که جز ترویج رادیکالیسم
خشونتبار برای جامعه چیزی به ارمغان نیاورده است.