در حال حاضر صاحبان روایتهای شوم و نغمههای پاییزی از شروع جنگ جهانی سوم و چهارم از نوع هستهای با فراگیر دم میزنند و نفس نامطبوعشان آرامش روحی و روانی شهروندان جهانی را در معرض تلاطم و ناامنی قرار میدهد. هرچند آشفتگیهای سیاسی در مقیاس جهانی، نشانههای بارز و تلخی از عدم توفیق اندیشه سیاسی، فلسفه، مدیریت، روابط بینالملل و نهادهایی چون سازمان ملل متحد است.
جهانبخش محبینیا
در حال حاضر صاحبان
روایتهای شوم و نغمههای پاییزی از شروع جنگ جهانی سوم و چهارم از نوع
هستهای با فراگیر دم میزنند و نفس نامطبوعشان آرامش روحی و روانی
شهروندان جهانی را در معرض تلاطم و ناامنی قرار میدهد. هرچند آشفتگیهای
سیاسی در مقیاس جهانی، نشانههای بارز و تلخی از عدم توفیق اندیشه سیاسی،
فلسفه، مدیریت، روابط بینالملل و نهادهایی چون سازمان ملل متحد است اما
این دوران از منظر صلح و پیشرفت، دانش و تکنولوژی بینظیر است و این نگاه
خویشبینانه حداقل پشتوانه آکادمیک دارد و به خرافات، پیشگویی کارتنی و
تحلیلهای انیمیشنی وابسته نیست گرچه حرف و حدیث در این حوزه هم کم نیست.
در حال حاضر خبررسانان وقوع جنگ و ستیزه شامل دو طیف است.
یک دسته از
آنان نخبگان، موسسات و تحلیلگرانیاند که به درستی کوچکترین نشانههای
ناامنی و جنگ را فریاد میزنند و جنگ و ستیزه و خشونت را نشانه انحراف از
سنت الهی و خلاف شرافت و کرامت انسان میدانند. آنان از گذشته هراساناند
چرا که تجربه نشان داده است جنگها ثمرهای برای جهان به بار نیاورده است و
اغلب جنگها با مکر و ترفند و یا غفلت شهروندان شروع شده است و گاهی جنگ
به این بهانه شروع میشود که جلوی آن گرفته شود. همین اندیشه مصائب بزرگی
برای جهانیان تحمیل کرده است و هم اینک نیز اتکای بیشتر دولتها به
بازدارندگی و توازن قوا است و با تکیه بر مولفههای جنگی دنبال توقف جنگ
هستند. همین ایده در جنگ جهانی اول و دوم از طریق ژرمنها به کار گرفته شد
که هنوز هم جوابی قطعی و اساسی به افکار عمومی و زیاندیدگان از جنگ
ندادهاند که چرا مهد فلسفه و گهواره فلسفهورزی آنچنان خشونت پیشه کرد که
نزدیک به بیست میلیون نفر جان باختند. البته عوامل جنگ افروز دیگری نیز
قابل ارائه است که در جای خود نیاز به تحلیل دارد اما دغدغه اصلی این است
چرا در بستری که کانت، هگل، هایدگر و هوسرل فلسفه زیست جهانی را مدیریت
میکنند خلق جنگ، خشونت و ستیزه به این راحتی است؟
بدون شک انقلاب
صنعتی انگلستان، انقلاب فرانسه و نگاههای رمانتیک هم در این جنگ سهم دارند
و درواقع جنگ از منظری دیگر فلسفه، سیاست، صنعت، ادبیات و فرهنگ را در
اروپا به خدمت گرفت. کما اینکه در سطح جهانی هم تنور جنگ به بلعیدن دستاورد
انسانی عادت کرده است. جنگها درواقع دارایی ملتها و افراد را به آتش
میکشد و با همین آتش جان آنان را کباب بزم شبانه اهرمنان و شیاطین میکند.
دسته دوم طالبان جنگ، ناامنی و ستیزه نظریهورزان رهبران و فرماندهانیاند
که حیاتشان را در گرو دودی میدانند که از لوله تفنگ بر میآید.
آنان
خویشتن را مالک انسان میدانند همان انسانی که قتل آن در قرآن مجید نابودی
یک ملت به حساب میآید. این افراد در قالب نئو محافظهکاران آمریکا،
شبهفاشیستهای اروپا و گمگشتگانی از آسیا با میدان دادن به دیدگاههای
جنگی و جنگ افروزان قصد دارند با حساسیتزدایی و مشوش کردن آگاهی انسان
حاضر، حساسیت به جنگ را به حدی پایین آورند که زمینه برای شروع جنگ مهیا
شود. درواقع تلهای برای گرفتار کردن جهانیان پهن میکنند تا فروش
تسلیحات، جنگی کردن اقتصادهای ورشکسته، سرپوش گذاشتن به نارضایتیها، زوال
مشروعیت و محدودیت برای آزادی به راحتی صورت گیرد و چه بسا ضمن صحه گذاشتن
بر عوامل کلیشهای استقبال از جنگ که گذشته جهان را تخریب کرده بود، در
دوران پا مدرن و گسترش اندیشههای معناگرایانه متکی بر رماتیسم که شروع
جنگها را سخت کرده است در قالب ظهور هزاره منتسب به یهود و مسیح و حتی
بعضی از تفکرات افراطی مسلمانان در مقیاس منطقهای و جهانی توسل به جنگ را
الزامی بدانند که گریزی از آن نیست. شاید نیاز به جنگ در این وجه جزو
نابخردیهایی باشد که راه افتد، درواقع پیرامون ادیان الهی باید بیشتر از
فرماندهان جنگ به مراقبت از جهان بپردازند و نگذارند ادیان بن مایه کشت و
کشتار باشند که خدای سبحان به آن نیازی ندارد و اندیشهورزان علوم انسانی
همدوش با قدسیان از اندیشههای سیاسی مراقبت کنند که به باروت تفنگ جنگی
رهبران مبدل نشود، جهان بیشتر از منازعه و مناقشه به معالجه و مرافعه نیاز
دارد این پیام جدی است.