کد خبر: ۱۴۸۵
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۴
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
وقتی می‌توان از محمد صالح‌علا گفت که او را دید و شنید. این روزها کافی‌ است پیچ رادیو باز باشد تا او شنونده‌اش را با صدایی دلنشین، به مهمانی مطبوع کلمه ببرد. او کمی پیشتر، با برنامه‌هایی مانند «چشم شب روشن» و «دو قدم مانده به صبح»، چراغ پر سوی برنامه‌های ادبی در تلویزیون بود و مدتی‌ است در بخش شبانگاهی رادیو پیام، خوان کلماتش را گسترانده.

اکرم انتصاری-وقتی می‌توان از محمد صالح‌علا گفت که او را دید و شنید. این روزها کافی‌ است پیچ رادیو باز باشد تا او شنونده‌اش را با صدایی دلنشین، به مهمانی مطبوع کلمه ببرد. او کمی پیشتر، با برنامه‌هایی مانند «چشم شب روشن» و «دو قدم مانده به صبح»، چراغ پر سوی برنامه‌های ادبی در تلویزیون بود و مدتی‌ است در بخش شبانگاهی رادیو پیام، خوان کلماتش را گسترانده. صالح علا شاید تنها مجری و گوینده‌ای باشد که این طور با کلمه‌ها رفاقت دارد و به قول خودش، هر وقت دهانش بوی درخت بدهد، شعرش فواره می‌زند. او می‌گوید:«زیاد می‌خوانم. کار من همین است، مانند نجارها، رفتگرهای نازنین و سیاستمدارها، بیشتر کار من هم مطالعه، تولید اندیشه و نوشتن است. از این‌ها گذشته، من هنگام نوشتن، واژه‌هایم را خیلی تفت می‌دهم. بیشتر توانم در هم زدن معنی‌ها، ویراستن عبارت‌ها و تفت دادن واژه‌ها صرف می‌شود.» صالح‌‌علا در گفت‌و‌گو با خراسان، از روزگار ادبی که بر او گذشته و ترانه و ترانه‌نویسی گفت و چند خاطره نقل کرد که شیرینی این گفت‌و‌گو شد.
کلمه های روی طاقچه!
یکی از اجراهای محمد صالح‌علا را که دیده باشید متوجه دستان پر از کلمه نو و شنیدنی او خواهید شد. وی در پاسخ به این که چطور این همه کلمه در آستین دارد، می‌گوید:«درباره انتخاب کلمه‌ها فاش می‌گویم که از خودمان یاد گرفته‌ام. از آن زمان که در خانه‌هایمان طاقچه داشتیم و بهترین چیزهایمان را روی طاقچه می‌گذاشتیم. من هم همیشه در ذهن و دلم می‌چرخم، آن چه را می‌جویم، می‌برم روی طاقچه حافظه‌ام می‌گذارم. هنگام نوشتن، دست می‌برم و بهترین واژه‌هایم را از روی طاقچه حافظه‌ام برمی‌دارم، بیشتر ترانه‌ها و داستان‌هایم را با کلمه‌های روی طاقچه خودم می‌نویسم.» او خانواده را در پرورش شیوه نوشتنش بسیار موثر می‌داند. صالح علا با اشاره به خانه‌ پدری‌اش که پر از کتاب، رفت‌و‌آمدهای مردم دانشی و بحث‌های عالمانه بوده است، ادامه می‌دهد: «زبان عالمانه را از خانواده، به ویژه پدرم و زبان عاطفی را از خانم مادرم آموختم و زبان زیباشناختی را هم از هنرها و رشته‌هایی که در دانشگاه خوانده بودم و البته خواندن شاهنامه، گلستان، تاریخ بیهقی و مانند آن‌ها و بعدتر، خواندن همه چیز از جمله اساطیر، بوطیقا، فلسفه فیلسوف‌های تاریخی یونان و فیلسوف‌های پس از رنسانس، مصحف‌ها، خواندن احسن‌القصص، داستان یوسف در قرآن کریم، دن کیشوت سروانتس، سبک پیکارسک تا رمان‌های سبک ابزورد، مانند «سه نفر می روند به دیدن شاه» مگنوس میلز، تا هرچه به دستم رسیده و شعر از ابوحامد رودکی، تا آرتور رمبوازارا پاوند، تا بوکوفسکی و شنیدن ترانه‌های لئونارد کوهن، باب دیلن تا ترانه‌های معروف، دیدن فیلم از سنگام، تا «کتاب سبز» پیتر فارلی و «رما» الفونسو کوارن.»
از این شیوه به آن شیوه
برخی معتقدند گفتار و نوشتار محمد صالح‌علا سخت‌خوان است. به همین دلیل در سال‌های ابتدایی فعالیتش با نقدهای زیادی رو‌به‌رو بود. او بر این باور است که این نقدها، به نوعی مسیرش را تغییر داده و در این باره می‌گوید:«از افتتاح زندگی‌ام، کار من نمایش بود، نمایش نامه‌هایی که می‌نوشتم، آوانگارد بود، مماس با شیوه اجراها. بنابراین، نوشته‌هایم برای بسیاری سخت‌خوان و مغلق بود، منتقدهای نازنین مرا سرزنش می‌کردند. عقیده داشتند زبان نوشته‌های من، زبان قوم یاجوج و ماجوج است. آن‌ها عقیده داشتند حتی خودم هم نمی‌فهمم چه نوشته‌ام البته نمایش‌نامه‌هایی را که برای تلویزیون (تله تئاتر)می‌نوشتم،یک آب شسته‌تر بود. در همان سال‌ها من هم لج کردم و دست به کار پیش پا افتاده و کودکانه‌ای زدم.
برای آن که بتوانم به خودم جایزه بدهم، به خودم نشان بدهم می‌توانم آثار همه فهم و مردم‌وار بنویسم، ترانه‌هایی را نوشتم که پس از اجرا در حافظه شنوندگانش جابه‌جا و ته‌نشین می‌شدند. البته در آن زمان، من بنا به دلایلی، ترانه‌هایم را امضا نمی‌کردم، بنابراین، غیر از خودم، آهنگ ساز، آوازخوان و کمپانی، دیگران نمی‌دانستند آن ترانه‌ها را من نوشته‌ام. سال‌ها بعد، درباره برخی از آن‌ها شایعاتی درست شد و برخی‌ها ملتفت شدند آن ترانه‌ها را من نوشته‌ام.به طور کلی به ایران برگشتم. همه کارهایم را رها کردم، رفتم پی کاری آبرومندانه. اما چند سال بعد که به کار دعوت شدم، مجبور بودم کارهایم را به شیوه‌ای مردم‌وار، آسان‌خوان و همه فهم بنویسم. نگاه و شیوه دیگری را تمرین کردم، به کلی با شیوه گذشته متارکه کردم، چنان که حتی خودم از کارهای گذشته‌ام اسمی نمی‌بردم. از آن زمان همه کارهایم زلال و بی‌هیچ پیچیدگی شد. با جناب آقای آتش‌افروز عزیز، «تا هشت‌و‌نیم» را برای شبکه 2 تلویزیون، ساختیم. از طرح‌ها، گرافیک، به ویژه متن‌های شاعرانه، ساده و نو استقبال شد، حتی مدیران تلویزیون مخالفت نکردند. به نظرم رسید رادیو و تلویزیونِ ما نیاز به زبانی تازه و کمی شاعرانه دارد. من از خدا خواسته، راهنما زدم، پیچیدم به سمت زبانی دلوَشانه و مردم‌وار.»
شاید سرنوشتم موسیقی بود
گوش اگر تیز کرده باشید دکلمه‌های زیادی با صدای محمد صالح‌علا را به یاد می‌آورید که سرآمدش «امشب تمام عاشقان را دست به سر کن/ یک امشبی با من بمان با من سحر کن» است. او ضمن بازگویی خاطره‌ای که موسیقی را از سرنوشتش جدا کرد، می‌گوید:«اگر سازها صدا نداشتند، شاید سرنوشت من موسیقی بود. کلاس سوم ابتدایی بودم، پنهانی سازی را به خانه آوردم.
در همان روز اول، لبریز اشتیاق با همکلاسی‌ام وازگن، منتظر بودیم پدرم از خانه بیرون بروند. من سازم را درآورم تا با هم بزنیم. بالاخره پدرم از خانه رفتند، من سراسیمه سازم را درآوردم و با همکلاسی‌ام شروع به نواختن کردیم. در اوج اشتیاق و بی‌خبری در عالمی اثیری و بدون شرح بودیم که ناگهان پدرم به خانه برگشتند. ایشان پدر بی‌مانندی بودند، با این که کار مهمی داشتند، اما کارشان را موکول به تاخیر کرده، رفته بودند تا برای من و همکلاسی ارمنی‌ام، بیسکویت بخرند. افسوس که ساز ما صدا داشت، پس صدای آن را شنیدند، ایشان در سکوت به من نگاه کردند و رفتند. من هم تا زمانی که در خانه پدرم بودم، دست به ساز نزدم. البته که هر چیز خوبی صدا دارد، از جمله سازها. من همه آهنگ‌ها و ترانه‌ها را می‌شنوم ولی قضاوت نمی‌کنم، قضاوت نکرده ام که عقیده دارم امر ذاتی قابل تعلیل نیست که نمی‌دانیم گل، چرا گل شده، ساز چرا ساز شده، این ماه ما، اگر کمی بزرگ تر یا کوچک تر یا پرنورتر یا کم نورتر بود، بهتر بود.»
جدایی اهل موسیقی از یکدیگر
محمد صالح‌علا صاحب ترانه‌های ماندگار است. از «سبز سبزم ریشه دارم» تا « در سمت توام/ دلم باران/ دستم باران». او معتقد است جوان‌ها، همین که در سمت ترانه هستند، خوب است. ترانه نوشتن بهتر از بسیاری از دیگر کارهاست. اما ترانه نوشتن مانند همه کارهای عالم، نیاز به مهارت فنی و ادبی دارد. آسان است زیرا با تمرین و کار زیاد، ما را به نتیجه می‌رساند، همه کارها، اولین باری دارند. شاید ترانه ای را تنها یک بار گوش کنم اما همه ترانه‌ها را دوست دارم. بیشتر تقصیرها به گردن روزگار است. ترانه‌نویس و آهنگ ساز و آوازخوان‌ها از هم دور شده‌اند. موسیقی سال‌ها بلاتکلیف بوده است. فناوری های دوران مدرن و بد به کار گرفتن آن در حوزه آثار موسیقایی هم، قابل اعتناست، از دیگر سو، پیشرفت هنرها، مماس و موکول به پیشرفت‌های اجتماعی است. در هر جامعه، اگر زندگی اجتماعی، صنعت، فرهنگ به ویژه اخلاق، پیشرفت کند، ترانه و موسیقی هم پیشرفت می‌کند.»
نام:
ایمیل:
* نظر: