قرار بر «فرار» به ونزوئلا بود! تیتر زدند و توئیت زدند. و هنوزهم پاک نکردند_ که هواپیماهای انتقال حاکمان ایران به ونزوئلا در مهرآباد موتور روشن کردهاند. تا اینجای کار برای یک رسانه خارجی، خیلی هم طبیعی و عادی و عالی! بعد از آن برخی از مردم باور کردند، و برخی نخبگان! یک استاد سواد رسانه تماس گرفت و پرسید فلانی این خبرها راسته؟!
قرار بر «فرار» به ونزوئلا بود! تیتر زدند و توئیت زدند
_و
هنوزهم پاک نکردند_ که هواپیماهای انتقال حاکمان ایران به ونزوئلا در
مهرآباد موتور روشن کردهاند. تا اینجای کار برای یک رسانه خارجی، خیلی هم
طبیعی و عادی و عالی! بعد از آن برخی از مردم باور کردند، و برخی نخبگان!
یک استاد سواد رسانه تماس گرفت و پرسید فلانی این خبرها راسته؟! یک
استادتمام دانشگاه نیز و یک پزشک متخصص! رعشه فرار به جان خاصوعام
افتاده بود! بارها در گعدههای فامیلی و دانشگاهی چیزهایی میشنوم که
بلافاصله میگویم «رسانه خود را عوض کنید!» برخی قیافه تحلیلگران را به خود
گرفتند و مطالبی را درباره «فرار» اقرار کردند که عین حرف فلان رسانه بود.
گفتند حرف و نظر خودمان است، همانجا گفتم این حرف فلان مجری از فلان رسانه
است، حتی در لحن و تأکیدات! «تو اول بگو با کیان زیستی/پس آنگه بگویم که
تو کیستی». بگو رسانهات کدام است تا بگویم تو کیستی! چه خاص باشی، چه عام.
این معجزه رسانه البته چیز غریبی نیست، «جرج گربنر» قبلاً آن را نظریه
کرده است.
وقتی تلویزیون در ایران میرفت تا همهگیر شود، قدیمیها سعی
میکردند خود را به آن کمتوجه نشان دهند و به سنتهایشان که تلویزیون
جایی در آن نداشت و یکسره به حرکت و انجام کاری میگذشت، وفادار باشند.
برای همین اگر کسی از آنها سراغ بچهای را میگرفت که بیوقفه در حال
تماشای تلویزیون بود، میگفتند: «بچه را کاشتهاند پای تلویزیون!»، کنایه
از اینکه آنقدر طولانیمدت پای تلویزیون نشسته که گویی ننشسته که مثل بوته
یا نهال درختی دقیقاً آنجا کاشته شده است!
اما بدون ارتباط مستقیم با
این اصطلاح، «جرج گربنر» نظریهپرداز علوم ارتباطات، مبدع «نظریه کاشت»
(Cultivation Theory) در ۱۹۶۹ است که بر تأثیر تدریجی و درازمدت تلویزیون و
رسانه بر شکلگیری صورت ذهنی مخاطب از جهان پیرامونی و مفهومسازی
مخاطبان از واقعیت اجتماعی تأکید دارد. مبدعان
این نظریه که گربنر و همکارانش بودند، مدعی شدند حضور طولانی مقابل
تلویزیون به «کاشت» باورهای مبالغهآمیز درباره میزان خشونت در جامعه
میانجامد و احساس ناامنی، قربانیشدن و بیاعتمادی میانفردی را دامن
میزند. گربنر به این مجموعه از نگریستهها «سندروم دنیای خبیث» میگفت. در
ابتدا مطالعه گربنر خاص خشونت تلویزیونی بود، ولی بعدها پژوهش گستردهتری
شد و به نگرشهای زیستمحیطی، علم، دین، نقشهای جنسیتی و جهتگیریهای
سیاسی پرداخت. نظریه گربنر با انتقادهایی هم روبهرو شد و منتقدان گفتند
اینطور نیست که تلویزیون تحت تأثیر نظریههای تأثیرات پرشدت رسانهها
وانفعال مخاطبان، اثر یکسان و همهگیر بر تمامی مخاطبان پرمصرف بگذارد.
گربنر انتقادات را پذیرفت و دو مفهوم متداولسازی و تشدید را به نظریه کاشت
اضافه کرد. متداولسازی به این معنا که تماشای افراطی تلویزیون، منجر به
تشدید تقارن دیدگاهها در گروهها میشود و هنگامی روی میدهد که اثر کاشت
در گروه خاصی از جمعیت بیشتر شود.
ما پای تلویزیون کاشته شدهایم.
مانند وهمافکندن کودکان در دل استاد مکتبخانه و رنجورشدن او با آن وهم در
قصه مثنوی، از وهمی که تلویزیون در دل ما میافکند، رنجور میشویم، حتی اگر
استاد مکتبخانه و روانشناس و متخصص رسانه باشیم. این از جبر رسانه است،
اما همانگونه که گربنر نظر خود را اصلاح کرد، تأثیر بر همگان یکسان نیست،
ولی منجر به تشدید تقارن دیدگاهها در گروههای خاص میشود.
بهعنوان
کسی که سی سال است در رسانه هستم، راه چاره را در اعتماد به رسانههای
داخلی و آزادی بیشتر آنان برای مطالبه شفافیت و نزدیکشدن به مردم میدانم
تا محل ارجاع جامعه باشند. در سالهای اخیر خاطراتی را از سالهای حضور در
روزنامهها و رسانهملی در همین ستون بازگو کردهام که بعضاً از خودسانسوری
عجیب خبرنگاران ابراز شگفتی یا به اشارات و تنبیهات خارج از رسانه که با
تلقی جلوگیری از سوءاستفاده دشمن انجام میشود، اشاره کردهام. اکنون باید
در این انگارهها تجدیدنظر کرد. رسانهملی، خبرگزاریها و روزنامهها باید
در یک نظام مردمسالارانه، «صدق» و «دقت» گزارشهای خود را تضمین و هرگونه
مجازات را بهخاطر وارونهنمایی یا «کذب» گزارشها بپذیرند و در مقابل،
مسئولان نیز باید با اعتماد به رسانه، دست آن را برای مطالبه بالاترین سطح
از شفافیت بازبگذارند. در این صورت آن مرجعیتی که خاص و عام را با اندیشه
«فرار» مسحور میکند، از رسانههای «دشمن ایران» گرفته خواهد شد.