کد خبر: ۱۰۴۳
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۳:۳۸
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
ایرانیان شبانروز را به پنج گاه، بخش کرده‌ بودند که همراه با ستایش خداوند در آن «گاه‌ها»، همان (گاه) را نیز ستایش می‌کردند.

ایرانیان شبانروز را به پنج گاه، بخش کرده‌ بودند که همراه با ستایش خداوند در آن «گاه‌ها»، همان (گاه) را نیز ستایش می‌کردند.

 فریدون جنیدی در روزنامه اعتماد نوشت: یونانیان باستان درباره حرکت و زمان، سخن را به درازا کشانده‌اند، اما آنچه که ارسطو گفته است چنین است که: «زمان نوعی عدد (مقدار) است» (طبیعیات ارسطو، ترجمه مهدی فرشاد، رویه (صفحه) ۱۶۰) یا «زمان مقیاس حرکت و مقیاس شیئی متحرک است» (همان، رویه ۱۶۴) و در پایان، با همه نتیجه‌گیری‌ها: «زمان عدد (مقدار) حرکت است» (همان، رویه ۱۷۰).

ابن سینا که شرح بر فلسفه یونانیان را نوشته است، در این باره می‌گوید: «زمان در ماده نیست و ماده زمان حرکت، پس آن (زمان) مقدار حرکت بود» (کارنامه ابن‌سینا، فریدون جنیدی، رویه ۴۹). و سهروردی، سخن را اندکی به سوی اندیشه ایرانی می‌کشاند و می‌گوید: «زمان نیز از جمله عالم است؛ زیرا مقدار حرکت فلک است» (مجموعه مصنفات شیخ اشراق، به تصحیح سید حسین نصر، رویه۱۶۷).

بنابراین، زمان از دیدگاه یونانیان تنها کیفیتی فیزیکی است که اندازه آن با حرکت شیئی یا فلک سنجیده می‌شود. اما ایرانیان باستان را درباره زمان، داوری دیگر بوده است: «نیایش و خشنودی و آفرین به سرورانِ روزها و گاه‌ها و ماه‌ها و گهنبارها و سال» (یسنا، جلد دوم، رویه ۸۳).

این گفتار شاید بیش از ده‌بار در کتاب کهن «یسنا» تکرار شده و در دفترهای دیگر نیز چون به زمان رسند، آن را بزرگ می‌دارند و ستایش می‌کنند، از جمله آفرینی برای زمان به نام «بِرَساد» هست که در آن همه گاه‌های روز و یکایک روزهای ماه (که هر یک با نامی ویژه خوانده می‌شود) و جشن‌های سالیانه و پنج روز «اندرگاهِ پایانِ سال» و خودِ سال ستایش می‌شود.

ایرانیان چنین می‌اندیشیدند که جهان و آفرینش، با زمان جان می‌گیرد و مفهوم اندیشه «زَروانی» نیز همین است. و «زَروان» کیفیت یا چگونگی‌ای بس بزرگ‌تر و شگفت‌تر از آن است که در اندیشه جهانیان می‌گذرد؛ بالاتر از جهان و دستگاهِ خورشیدی ما است، و هستی و روایی آن بستگی به جنبش ماده ندارد. اما همین زمان در زمین ما نیز که به جنبش زمین به گردِ خود و گردِ خورشید بستگی دارد، ستودنی است؛ زیرا اگر همه پدیده‌های جهان را می‌باید ستود، کیفیتی که آن پدیده‌ها را روان می‌سازد و چون جان در میان آنان است، و آن همانا زمان است، نیز باید ستوده شود؛ زیرا بی‌زمان، جان و جهان بی‌مفهوم می‌‍‌گردد، و افزون بر این چنان که گفته شد، «زروان بی‌کرانه» نیز ستوده می‌شود. چنان پیداست که ایرانیان با پیش کشیدنِ چگونگی «زروان»، هزاران‌سال پیش‌تر از غربیان به هستی و چگونگی ِزمانی که بیرون از دستگاه خورشیدی ما است، پی‌ برده بوده‌اند و آن را نیز می‌ستوده‌اند.

در گفتارهای کهن ایرانی چنین آمده است: «زروان بی‌کران را می‌ستاییم، زروان کهنِ خودداده (خودآفریده) را می‌ستاییم».

سخنی که باید به این گفتار افزود گزارش «پنج‌گاهِ» ایرانیان و «گَهَنبار» است:

ایرانیان شبانروز را به پنج گاه، بخش کرده‌ بودند که همراه با ستایش خداوند در آن «گاه‌ها»، همان (گاه) را نیز ستایش می‌کردند. این گاه‌ها عبارتند از: ۱-گاه سپیده‌دم: از نیم‌شب تا برآمدن آفتاب؛ ۲-گاه هاوَن: از برآمدن آفتاب تا نیمروز؛ ۳-گام نیمروز (رَپیت‌وین): از نیمروز (ظهر) تا سه ساعت پس از نیمروز؛ ۴-گاه پسین: از ساعت سه پس از نیمروز تا فرورفتن آفتاب؛ ۵- گاه شام: از فرو رفتن آفتاب تا نیم‌شب.

در اندیشه ایرانی، دهش خداوند را بایستی پاس نهادن، و بدینروی، زمان در نزد ایرانیان گرامی بود، چنانکه جان! و شادی برترین دهش خداوند بود، و اینچنین در کتاب بسیار کهن «یسنا» شادی ستایش می‌شد، و ناشادی را گناه می‌شمردند... و در گفتارهای پیشین چنین آمده است:

«تا او را از نابودی و بزه (گناه) ناشادی کم باشد» (گزیده‌های زاتسپرم، ترجمه محدتقی راشد محصل، ۱۳۶۶، رویه ۵).

در شاهنامه، در دیدار رستم و پیران (سپهسالار توران)، چون رستم از پیران می‌پرسد که چرا به ایران نمی‌آیی؟...

پاسخ پیران به رستم چنین است که مرا آرزو آنست که بایران آیم، اما فرزندان و دودمان گستردة من در توران، و گله‌های گوسفند و اسپ و سوار، کارِ آمدن را دشوار می‌سازد و:

ز نیمه‌شب و دیده‌ام نیست شرم// که چندین بپالوده‌ام خون گرم

پیران، با چنین سخن، می‌گوید که نیمه‌شبان می‌گریم و نه از نیمه‌شب (زمان فرخنده شب) شرم دارم، و نه از دهش خداوند... که اشگ از چشمان می‌ریزم (... و ناشادم)!

گَهَنبار یا گاه‌انبار جشن‌هایی سالیانه است که در هر یک از آن‌ها، چند روز جشن و ستایش برگزار می‌شود که در نوشته‌های پسین بدان می‌پردازم.

نام:
ایمیل:
* نظر: