بعد از اعلام توافق تهران و ریاض، شبهات زیادی در خصوص این توافق مطرح شد، از جمله اینکه چطور تا همین چند ماه پیش اختلافات عمیقی میان جمهوری اسلامی ایران و حکومت عربستان وجود داشت، پس چگونه ناگهان این اختلافات کناری نهاده شد و روابط به گرمی گرایید؟
بعد از اعلام
توافق تهران و ریاض، شبهات زیادی در خصوص این توافق مطرح شد، از جمله اینکه
چطور تا همین چند ماه پیش اختلافات عمیقی میان جمهوری اسلامی ایران و
حکومت عربستان وجود داشت، پس چگونه ناگهان این اختلافات کناری نهاده شد و
روابط به گرمی گرایید؟ برای پاسخ به این سؤال باید دید اختلافات میان ایران
و تعدادی از کشورهای منطقه از جمله عربستان سعودی از کجا نشئت میگیرد؟
آیا صرفاً گرایشهای وهابی حاکم بر حجاز به اختلافات میان تهران و ریاض
دامن زده است؟ پاسخ قطعاً منفی است، چون اولاً بسیاری از کشورهایی که از
اساس مسلمان نیستند هم روابط خوبی با جمهوری اسلامی ایران دارند و ثانیاً
در سیاست خارجی جمهوری اسلامی شیعه و سنی بودن ملاک اصلی حب و بغض نیست،
چنانکه از گروههای سنی فلسطینی حمایت تمامعیاری میشود. آنچه میان
تهران و ریاض و برخی دیگر از پایتختهای عربی فاصله انداخته است، در واقع
اختلافات مذهبی و طایفهای نیست، بلکه تفرقهافکنی استعماری غربی ها،
بهویژه امریکاییها است. نظام سلطه برای حضور در منطقه غرب آسیا نیاز به
توجیه و بهانهای دارد و روزی شعار مبارزه با تروریسم را سر دست میگیرد و
دیگر روز با ایرانهراسی در جهان عرب این هدف را دنبال میکند. بر این اساس
است که مهمترین متغیر مؤثر بر فاصله تهران و ریاض، سطح مداخله و قدرت
اثرگذاری امریکاییها بر تحولات منطقه و ترتیبات راهبردی است. در
سالهای اخیر مرتباً از «افول امریکا» سخن به میان میآید. سران کاخسفید
پیشتر این گزاره را نوعی تبلیغات مخالفان امریکا معرفی میکردند، اما
اکنون خودشان نیز گاه بهطور ضمنی بدان اذعان میدارند. مهمترین نشانه این
افول را میتوان در قدرتیابی کشورها و بلوکهای رقیب غرب خصوصاً در آسیا
مشاهده کرد. توسعه روزافزون پیمانهایی، چون «بریکس» و «شانگهای» و کنش
مستقل و خارج از اراده غرب قدرتهای نوظهوری، چون روسیه و چین قرائنی است
که ترتیبات جدید بینالمللی را آشکار میسازد. طبیعی است که این تحولات در
پیش چشم همه دنیا در حال وقوع است و حتی متحدان سنتی امریکا نیز کمکم با
واقعیت مواجه میشوند. خاندان حاکم بر حجاز نیز هرچند به لحاظ سنتی به
دولت امریکا نزدیک بوده و از متحدان آن به شمار میرود، در سالهای اخیر
بهتدریج با واقعیت روبهرو شده و به صورتی کاملاً چراغ خاموش در حال نزدیک
شدن به رقبای امریکا است. بر اساس شنیدهها حتی سران سعودی در سالهای
اخیر در گفتگوهای خصوصی به سران برخی دیگر از کشورهای اسلامی نیز همین
رویه را توصیه و نزدیکی به چین را بهعنوان راه حفظ و بقای در قدرت معرفی
کردهاند. درهرحال هرچند جمهوری اسلامی ایران در موضع مقاومت در
برابر نظام سلطه مصممتر ایستاده، سعودیها با هر نیتی در حال فاصلهگرفتن
از واشنگتن و نزدیکی به رقبای آن هستند و هرچند این فاصله هنوز به حدی
نرسیده که دولت سعودی را از زمره متحدان امریکا خارج کند، اما در واقع
بهمثابه کاهش نفوذ و قدرت مداخله امریکا در منطقه است. از طرفی روندی که
تحت عنوان «تطبیع» (عادیسازی روابط با رژیمصهیونیستی) در منطقه شکلگرفته
بود نیز کند و حتی متوقفشده و جای خود را به بازگشایی روابط با تهران
داده است. در هردو روند تضعیف قدرت امریکا و رژیمصهیونیستی مشهود است و
این واقعیت از چشم خود صهیونیستها نیز دور نمانده، چنانکه روزنامه
صهیونیستیتایمز اسرائیل هم با تلخی اذعان کرد که «ایران در حال ساخت یک
خاورمیانه جدید است.»رهبر معظم انقلاباسلامی بعد از شهادت سردار
سلیمانی انتقام اصلی از امریکاییها را «پایان دادن به حضور فسادبرانگیز
امریکا در این منطقه» اعلام کردند و سیلی سختتر را «غلبه نرمافزاری بر
هیمنه پوچ استکبار» دانستند. آنچه در این منطقه در حال وقوع است نخستین
نشانههای این تحول بزرگ و تحقق این وعده صادق است. کاهش قدرت مداخله
امریکا در منطقه خصوصاً در میان متحدان سنتی خودش، شکست پروژه «تطبیع» و
شکوفایی روزافزون مقاومت همه و همه نشان میدهد که خون پاک شهید سلیمانی در
حال ثمر دادن است. اینک نرمافزار شکلدهی به ترتیبات منطقهای و حتی
بینالمللی در حال تغییر است و منطقه غرب آسیا در گذار به «امریکازدایی»
است. شاید اختلاف دیدگاههای سنتی تهران و ریاض در مسائل عقیدتی همچنان
پابرجا بماند و پروندههای لاینحلی، چون فاجعه منا و خون شهدای مظلوم آن
همچنان مفتوح باشد، اما مسائل بسیار سرنوشتسازتری در حال وقوع است که
چهرهای جدید از منطقه را بهزودی به جهان عرضه خواهد کرد.