اگر امر واقع ميدان را بر اهل هنر و انديشه تنگ كرد، آنها به تناسب ظرفيت واكنش نشان ميدهند.
من هم مثل شما همچنان از درگذشت به اختيار يا به اجبار يا طبيعي هنرمند
گرانقدر و سينماگر صاحب سبك، كيومرث پوراحمد بهت زدهام. نخستين عبارت
لئون تولستوي در رمان آنا كارنينا، تبديل به يكي از مشهورترين نمادهاي
ادبيات جهان شده است: «تمام خانوادههاي خوشبخت، خوشبختيشان مثل هم است،
اما هر خانواده بدبختي، بدبختياش رنگ و بوي مخصوص به خود را دارد.» شايد
بتوان گفت، مرگ هم همينگونه است، مرگ هر كسي كه در صورت ظاهر همانند مرگ
ديگري به نظر ميرسد، اما در حقيقت ويژه اوست. وقتي سخن از مرگ اختياري يا
خودخواسته به ميان ميآيد، اين تفسير به نظر روشنتر ميرسد. علل و دلايل و
عواملي كه موجب ميشود ارنست همينگوي در اوج افتخار و شهرت و ثروت، با
شليك گلوله از تفنگ شكاري به زندگياش پايان بدهد، صادق هدايت، با باز كردن
شير گاز و بستن تمامي رخنههاي نشت گاز از آشپزخانه، کار خود را تمام كند،
يا آلبر كامو در ۴۶ سالگي يا غزاله عليزاده كه با طناب در جنگلهاي شمال
به زندگياش پايان داد و سرانجام اگر روايت مرگ خودخواسته كيومرث پوراحمد
تاييد شود، هركدام به شيوهاي و دلايلي نقطه پايان زندگي خويش را رقم
زدهاند. مرگ صادق هدايت، قابل پيشبيني بود، او يك بار ميخواست خودش را
در رودخانه سن در پاريس غرق كند كه نجاتش داده بودند. غزاله عليزاده يك ماه
پيش از مرگ اختيارياش، در فروردين سال ۱۳۷۵ به دفترم در رياستجمهوري آمد
و رمان خانه ادريسيها را برايم آورده بود. گفت، سرطان دارد و شيميدرماني
ميكند و از اينكه بوي سرب و دارو هميشه در مشامش ميپيچد خسته شده است،
تبسم كرد و گفت: «ميبايست فصل آخر داستان زندگي زودتر نوشته شود.» معني
حرف او را وقتي فهميدم كه يك ماه بعد خبر مرگ خود خواستهاش در جواهر ده
منتشر شد. شايد بتوان گفت، هنرمندان در جهاني به مراتب بزرگتر و
زيباتر و رضايتبخشتر از جهان واقع زندگي ميكنند. جهان ادبيات، جهان
نقاشي، جهان پيكرتراشي و... جهانهايياند كه بسيار از جهان به عنوان امر
واقع متفاوتند. اگر امر واقع ميدان را بر اهل هنر و انديشه تنگ كرد، آنها
به تناسب ظرفيتي كه دارند واكنش نشان ميدهند. به تعبير نيما يوشيج در
منظومه افسانه: خس به صد سال توفان ننالد گل به يك تند باد است بيمار!
اين تند باد ميتواند همان توفان روح باشد. وقتي كيومرث پوراحمد ميگويد: «من ديگر كيومرث خواهران غريب و قصههاي مجيد نيستم!»
اين سخن ميبايست به عنوان هشداري براي كساني كه او را ميشناختند و از
زندگي او با خبر بودند، تلقی ميشد. پوراحمد در خواهران غريب راوي زندگي و
پيوند و گذار از جدايي و دشواري بود. شعر نظامي گنجوي كه در تيتراژ آغاز و
پايان فيلم خوانده ميشود، سرشار از اميد و زندگي است: اي نام تو بهترين سر آغاز بي نام تو نامه كي كنم باز اي نام تو مونس روانم جز نام تو نيست بر زبانم
يا شعر «باز باران با ترانه» گلچين گيلاني، فضاي فيلم را مثل جنگلهاي
شمال سبز و زنده و پر طراوت ميكند. موسيقي درخشان ناصر چشمآذر و آواز
كودكان، نماد زندگي است. دريغ بود كه راوي زندگي، در خواهران غريب و
قصههاي مجيد، خود در مقطعي كه بر بام عمر ايستاده بود و تجربه و دانش و
توانايي او ميتوانست زندگي بيافريند و به نسلهاي نو رهنمون شود،
خودخواسته از سير زندگي بازايستد و نخواهد به روايت عباس كيارستمي، يك بار
ديگر برآمدن آفتاب را ببيند، طعم گيلاس را بچشد… به صداي آواز دستهجمعي
كودكان گوش كند. مگر در زندگي نظامي كه راوي زيباترين و عاشقانهترين
منظومههاي زبان و ادبيات ماست، دلهره و تلخي و رنج كم بوده است؟ مگر
نميگويد سي سال درِ خانهاش را بست و از خانه خارج نشد؟ مگر نسروده است: به وقت زندگي رنجور حاليم كه با گرگان وحشي در جواليم! درين خيمه چو گردي بند بر پاي گلو را زين طنابي چند بگشاي! مگر حافظ از «نهيب حادثه» در زمانه خود سخن نگفته است؟ مگر از تندباد حوادث در شگفت نبوده است: «عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني؟» با همه اين احوال، با دل خونين لب خندان آورده است…