کد خبر: ۹۹۷
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۷:۳۷
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
اولین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بعد از پیروزی انقلاب، از دغدغه‌های فرهنگی در ابتدای انقلاب و سختی‌های کار در اوایل این وزارت‌خانه تعابیر جالبی دارد.

اولین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بعد از پیروزی انقلاب، از دغدغه‌های فرهنگی در ابتدای انقلاب و سختی‌های کار در اوایل این وزارت‌خانه تعابیر جالبی دارد.

روزنامه شرق نوشت: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بدون شک یکی از مهم‌ترین وزارتخانه‌های کشور است. از این ‌نظر که اساسا انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» در جهان مطرح شد. با محوریت این نگاه و در روزهایی که انقلاب وارد ۴۰سالگی خود شده است، بررسی دستاوردها و تحلیل تجربیاتی که در این سال‌ها صورت گرفته ، نه‌تنها مهم بلکه ضروری به نظر می‌رسد.

در فرهنگ اسلامی–ملی ما ایرانی‌ها «۴۰»، عدد مقدسی است؛ از پختگی و ثبات حکایت می‌کند. با این محتوا، قصد کرده‌ایم سراغ مدیران و مسئولان ارشد فرهنگی و هنری‌ای که در تصمیم‌گیری‌ها -در چارچوب اختیارات قانونی خود- نقش عمده‌ای بازی کرده‌اند، برویم. هرچند دسترسی به هریک از آنها به‌سادگی میسر نبوده و نیست! با این حال آبان‌ماه ۱۳۹۶ با مهندس عزت‌الله ضرغامی و در پایان سال ۱۳۹۷ با دکتر محمد سرافراز -رؤسای اسبق و سابق سازمان صداوسیما- گفت‌وگوی مفصلی انجام دادیم. اکنون هم در بخش بررسی عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از عبدالمجید معادیخواه،‌ سومین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دهه ۶۰ خورشیدی تقاضای گفت‌وگو کردیم که خوشبختانه،‌ دعوت ما را پذیرفتند و حاصل آن گفت‌وگوی پیش‌رو است. البته ناصر میناچی و عباس دوزدوزانی پیش از ایشان،‌ جامه وزارت را بر تن کرده بودند که دست اجل اجازه نداد تا ما بتوانیم از نزدیک با دیدگاه ایشان بیشتر آشنا شویم.

عبدالمجید معادیخواه این روزها در کسوت مسئول «بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی» مشغول تحقیق و پژوهش است. سؤالات ما متعدد و پاسخ‌های ایشان موجز بود. به نظر می‌رسید دغدغه‌های ایشان در بحث فرهنگ در چارچوب فضای سیاسی-اجتماعی در آن سال‌های ملتهب،‌ جای تأمل و بررسی دارد. جالب است یکی از ناهنجاری‌های مطرح‌شده از سوی حجت‌الاسلام معادیخواه در دوران مدیریت ایشان، عزل‌ونصب‌های اتوبوسی مدیران تحت امر بود که تا امروز همچنان گریبان‌گیر این وزارتخانه شده است. در پایان لازم می‌دانم استقبال‌مان را در تحقق آرزوی آقای معادیخواه که در پایان گفت‌وگو به آن اشاره شد، اعلام کنیم؛ اگر گفت‌وگوی حضوری با هریک از مسئولان وقت میسر شود، باب جدیدی در فضای فرهنگی باز خواهد شد و در غیر این صورت پیگیری موضوعات درمحاق‌مانده و بحث درباره آنها هدف مورد نظر ما است.

‌شما سومین وزیر در حوزه فرهنگ و اولین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بودید. بعد از گذشت سال‌ها،  نگاهتان به تفکرات فرهنگی برآمده از اندیشه‌های حاکم بر جمهوری اسلامی چیست؟ وضعیت فعلی فرهنگ کشور را چطور تحلیل می‌کنید؟

پیامد هر حرفی در این زمینه ممکن است سوءتفاهم‌هایی –با برداشتی نادرست- باشد. مخصوصا امروز که فضای کشور بیش از هر چیز احتیاج به آرامش دارد و باید در اندیشه اتحاد مردم باشیم. تصور نمی‌کنم با سخن از برداشت‌هایم به چنین نتیجه‌ای برسیم! چنان‌که مشکلی را هم حل نخواهد کرد! یکی از مشکلات در کشور این است که حرف‌ بسیار است؛ اما کمتر حرف‌ها مثبت و سازنده‌اند!
‌به واژه «سوءتفاهم» اشاره کردید؛ به نظر شما علت این سوءتفاهم چیست؟ 
هر حرفی را چندان مفید نمی‌دانم! در این جامعه گوش‌ها پر از حرف‌های ناراحت‌کننده است. با افزودن یک حرف دیگر به این حرف‌ها نه‌تنها مشکلی حل نمی‌شود، بلکه مرهمی هم بر زخمی نیست. یک جای کار ما گیر دارد. حرفم این است: اگر حرفی هم مفید باشد، منشأ اثر نیست؛ از این گوش شنیده و از گوش دیگر خارج می‌شود و نه‌تنها مفید نیست، بلکه به هیاهو دامن می‌زند. پس چه بهتر با کمتر حرف‌زدن فرهنگ‌مان تقویت شود!
‌آقای معادیخواه، واقعیت این است که شما سال‌ها کارهای پژوهشی در زمینه تاریخ اسلام انجام داده‌اید و تألیفاتی هم دارید. همچنین مسئولیت بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران را -پس از وزارت تا امروز–  عهده‌دار هستید. حتما خیلی از مسائل را دنبال می‌کنید؛ اما به نظر می‌رسد مصلحت را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهید. به نظرتان این مصلحت تا کی باید ادامه پیدا کند؟
من به‌خاطر مصلحت‌اندیشی این حرف‌ها را نمی‌زنم.
‌می‌خواهید حرفی نزنید که دعوا راه بیفتد؟
از ویژگی‌هایی که «قرآن» در وصف مؤمنان بیان می‌کند، یکی این است که از هرچه لغو است رویگردان‌اند؛ یعنی در حرفی که می‌زنند و قدمی که برمی‌دارند باید فایده‌ای باشد. امروز انباشته‌شدن این حرف‌ها خسته‌کننده است!
به نظرشما «نقد» و «گفتمان نقادانه» چه جایگاهی دارد؟
در تاریخ مطبوعات ما تاکنون کمتر شاهد نقدهای سودمندی بوده‌ایم! بیشتر با چیزی شبیه هیاهو روبه‌رو شده‌ایم. امروز هیاهو هم تاریخ‌مصرفش گذشته است.
‌برگردیم به روزهای اول پیروزی انقلاب که شما وزیر شدید. شما نخستین وزیر جمهوری اسلامی ایران بودید که حوزه فرهنگ و هنر را از وزارت وقت علوم جدا و ساختار تازه‌ای را برای فرهنگ و هنر کشور ترسیم کردید. چگونه به این نتیجه رسیدید؟ 
پیش از انقلاب وزارتخانه‌ای به اسم «فرهنگ و هنر» داشتیم که در «شورای انقلاب» –با نمونه‌ای از تصمیم‌های شتاب‌زده- یکی از زیرمجموعه‌های «وزارت علوم» شد. درگفت‌وگویی با شهید باهنر، او پذیرفت این اشتباه را تصحیح کند و نهادی به فرهنگ و هنر اختصاص یابد. 
‌در واقع آن‌موقع وزارت ارشاد همان «وزارت اطلاعات و جهانگردی» سابق بود که یک مقطعی داریوش همایون وزیر آن بود؟
نمی‌دانم با چه تلقی و دریافتی از «وزارت اطلاعات و جهانگردی» نام آن را به «ارشاد» تغییر دادند. همه می‌دانیم پیشنهاد نام ارشاد هم‌زمان با سپرده‌شدن آن به «ناصر میناچی» بود. در شایعه‌هایی از حسینیه ارشاد هم یاد می‌شد؛ خدا رحمتش کند.
‌اصلا دلیل نام‌گذاری مجدد این وزارتخانه چه بود؟
در آن روزها که در این وزارتخانه بودم، بیشتر درگیر اشتباهی بودم که -در عمل- نیاز به تصحیح داشت. فکر نمی‌کنم در انتخاب نام «ارشاد»، ایدئولوژی نقشی داشت. به نظرم جاذبه نام ارشاد با تعلق‌های عاطفی آقای میناچی -اولین وزیر ارشاد پس از انقلاب– بی‌ارتباط نبود! در شایعه‌ها هم سخن از «حسینیه ارشاد» بود که می‌توان گفت بی‌پایه هم نبود!
‌درحالی‌که امروز بیشتر تداعی‌کننده چیزی مثل «گشت ارشاد» یا «ارشادکردن هنرمندان» است. چنانچه در زمان وزارت آقای مهاجرانی به مجلس پیشنهاد شد عنوان «ارشاد» را از فرهنگ حذف کنند؛ چون محلی از اعراب ندارد که البته از سوی نمایندگان غائله‌ای ایجاد و در نهایت موضوع منتفی شد!
بیش از این نمی‌گویم که این نام را –بر اساس ادغام فرهنگ و هنر- نمی‌پسندم. در اولین برنامه‌ای هم که به مجلس داده شد، با نام «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» بود که همخوانی آن را با حوزه‌های مسئولیت وزارتخانه بیشتر می‌دیدم. طرفه آنکه وزیر علوم بی‌اعتنا به شاخه‌های فرهنگ و هنر آن همه را در یک معاونت پیچیده و در تالار رودکی سابق متمرکز کرده بود که باید به نهاد مناسبی بازمی‌گشت که پیش از این به موافقت شهید باهنر اشاره شد. آن جراحی با سرعتی انجام شد که امروز دور از باور است! هم‌زمان با تقدیم برنامه برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس، بر تارَک آن نام «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» را نشاندم و یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که از مجلسی‌های آن روز یکی نگفت: چرا نام وزارتخانه تغییر کرده است!
‌آن‌موقع مأموریت وزارتخانه چه بود؟
تا آن زمان در وظایفی که برای وزارت تعریف می‌شد، از «فرهنگ و هنر» حرفی نبود و ابزار آن در اختیار «تالار رودکی» بود که زائده‌ای برای وزارت علوم به نظر می‌رسید! در برنامه‌ای که به مجلس دادم، هنر سینمایی در محور عمده‌ای بود و اگر روزی کاری تحقیقی در زمینه سرگذشت سینما انجام شود، جای این پرسش است که حتی یکی از نمایندگان مجلس نپرسید: چرا شما اسم این وزارتخانه را دست‌کاری کرده‌اید و به‌جای وزارت ارشاد نوشته‌اید: «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»؟! با این نگاه سکوت مجلس را می‌شد موافقت به حساب آورد و گفت: وزارتخانه با این مأموریت جدید مورد تأیید است.
‌نمایندگان روی «سینما» حساسیت نشان ندادند؟
هیچ نماینده‌ای سؤالی به نام جدید در این برنامه هم نداشت. اگر مذاکرات مربوط به رأی‌اعتماد مجلس اول شورای اسلامی به دولت شهید باهنر را بخوانید، جای پرسش‌هایی است که می‌توان با آن فصلی را در زمینه تاریخ فرهنگ و هنر- با نگاهی معطوف به سینما - گشود! 
‌البته مجلس اول شورای اسلامی موقعیت ویژه‌ای داشت و کلا نگاه‌های متکثری در آن حاکم بود. با این رویکرد موضوع فرهنگ و هنر برای آنها مهم نبود؟
نکته مهم همین است که سینما در مقایسه با مسائل و مشکلات فراوان کشور در اولویت نبود. صف‌بندی سیاسی هم اجازه نمی‌داد که کسی به سینما  - به‌اصطلاح رایج در فرهنگ کوچه-  بگوید: «خرت به چند»؟!
‌دوره وزارت شما هم کوتاه بود. بااین‌حال در دوره حساسی وارد وزارتخانه شدید. شرایط حاکم بر وزارتخانه چگونه بود؟
به نکته مهمی اشاره کردید. وقتی وارد وزارتخانه شدم این وزارتخانه «آن ذره که به حساب نمی‌آمد» بود و حساسیتی را برنمی‌انگیخت! دیری اما نگذشت که ورق برگشت! امروز سخن از سرگذشت و سرنوشت آن آسان نیست. اگر بخواهم با اشاره به نمونه‌ای این واقعیت را روشن کنم که – در وضع موجود – بازخوانی گذشته دشوار است، جای این پرسش است: آیا این رفتار طبیعی بود که در همان دوران کوتاه– فزون بر یک سال –هیچ‌کدام از مدیران و معاونان آن وزارتخانه آن را ترک نکردند؟ چرا به حفظ آنان اصرار داشتم که ثباتی را در بدنه مدیریت به نمایش بگذارم و فضای فرهنگ و هنر از تشنجات دور بماند.
‌آن‌موقع چه نگاهی به فرهنگ و هنر وجود داشت؟ مخصوصا آقای باهنر که شما را به‌عنوان وزیر انتخاب کرد...
آقای باهنر در آن غوغا فرصت نگاهی به این مسائل را نداشت! حداکثر وقت او برای سپردن هر نهاد به فردی مورد اعتماد هزینه می‌شد. تنگناها اجازه نگاه به این مقولات را با تعریف تازه نمی‌داد؛ به گفت‌وگویی‌هایی نیاز بود تا بتوان از ارزش‌ها و شعارها برداشتی مشترک داشت.
‌یعنی شما هم بدون آنکه با آنها مشورت کنید، برنامه را می‌بستید؟
در آن تنگنا رایزنی به کلیات محدود بود؛ چنان‌که گفتم در برنامه‌ای که برای تقدیم به مجلس نوشتم نه‌تنها مناقشه‌ای نشد، که مجلس از نگاه به نام جدیدی که برای وزارتخانه هم انتخاب شده بود دریغ کرد!
‌تصورتان از «ارشاد» چه بود؟
نگاه بیشتر به فرهنگ بود؛ هرچند بخش‌های دیگر را هم در این وزارتخانه نمی‌شد نفی‌ کرد. این راز را در تلفیقی که از دو واژه – در نام جدید – بود می‌توان دید. همان نام دست‌کاری‌شده که حتی یکی نپرسید چرا؟!
‌به نظر شما چرا؟
در پاسخ به این پرسش به تاریخچه‌ای پرپیچ‌وخم کشیده می‌شویم که امروز کمتر برای مردم جدی است: مردمی که تنگناها امانشان را بریده! ایده‌هایی بود و قدم‌هایی هم برداشته شد. پیش از هر چیز ابزاری که میراث فرهنگ و هنر سابق بود، باید به این وزارتخانه برمی‌گشت که به چیزی شبیه جراحی نیاز داشت که با سرعتی برق‌آسا صورت می‌گرفت. اگر روزنامه‌ها و رسانه‌ها انگیزه‌ای برای کاری جدی داشتند، از پرسش‌هایی که به آن اشاره شد سرسری نمی‌گذشتند! این کار رسانه‌هاست که باید پیگیری کنند. اما بیشتر می‌خواهند طلبکار باشند!
‌ما برای پرسشگری آمدیم نه طلبکاری!
اما پرسش از کوتاهی‌ اصحاب رسانه هم جدی است!
‌کوتاهی مسئولان را جدی نگیریم؟!
چرا باید جدی گرفت! اما مشروط به پیگیری هر دو مسئولیت؛ با استفاده از دو چشم! امروز هر واقعیتی در گذشته روزنه‌ای است برای نگاه به آنچه همه ما فراموش کرده‌ایم.
‌من الان اینجا هستم که مسائل ناگفته را از زبان شما جویا شوم. ضمنا می‌دانم که شما توسط تندروها کنار گذاشته شدید. تحلیل‌تان چیست؟
نمی‌خواهم این گفت‌وگو بر شائبه شخصی‌کردن مسائل سایه بیندازد. تصور من اما این است که دوره کوتاهی که این امانت به من سپرده شد ویژگی‌هایی داشت و تفاوتی با روزهای بعد و امروز.
‌ شما در دوره‌ای  سعی می‌کردید معتدل عمل کنید. اما تندروها مسیر دیگری را رقم زدند...
داوری‌هایی از این دست مشکل است و به آسانی نمی‌توان گفت چه کسی معتدل بوده یا نبوده؟! اما واقعیت‌هایی قابل استناد و توجه است. اینکه وزیری همه همکاران گذشته را بی‌استثنا حفظ کرده و اصرار دارم که یادآوری کنم چنین رفتاری تکرار نشده. نمی‌توانم بگویم لزوما مثبت است! اما یک تفاوت پرسش‌برانگیز است. حرف من این است که چرا تا امروز چنین تجربه‌های متفاوتی از پرسش‌های رسانه‌ای نبوده است؟! بر این باورم که اگر راز این تفاوت رسانه‌ای می‌شد سرنخی بود برای آرمانی فراموش‌شده!
‌ظاهرا شما در زمان حضورتان نگاه سلبی نداشتید. مثلا هنرمندان قبل از انقلاب در فیلم «برزخی‌ها» بازی کردند. اما چپ‌هایی که الان اندیشه‌ورز به نظر می‌آیند در ابتدا مقابل شما بودند. چطور می‌شود شما که یک روحانی بودید از همان ابتدای انقلاب کنار گذاشته شدید؟
اگر نگاه به همان واقعیت‌هایی باشد که جای تردیدی برای اثبات و دیدن ندارد، بهتر است. یکی از تفاوت‌هایی را که از آن دوره می‌توان دید، حفظ همه همکارانی است که از گذشته با سلیقه وزیر دیگری دعوت شده بودند. در آغاز حضور در وزارتخانه معاونت‌ها محدودتر بود. بعد از آن جراحی- بدون ‌خون‌ریزی! – فرهنگ و هنر اضافه شد و با تغییر چارت اداری دو حوزه معاونتی جدید در آن دیده می‌شد. یکی همان معاونت سینمایی جدید بود. معاونان گذشته باقی ماندند و دعوت از دیگران فقط برای حوزه‌های دیگر بود.
‌یعنی مثل تلویزیون کارمندان «پاک‌سازی» نشدند؟
آنچه را تجربه‌ای سودمند می‌دانم، گفت‌وگویی با مرحوم شهید باهنر است؛ بر این پایه که یکی از ناهنجاری‌ها در مدیریت کلان کشور این است که هم‌زمان با ورود هر وزیری به وزارتخانه طبیعی است که لشکری جدید وارد و نیروهای قبلی در سطح معاونت اخراج می‌شوند. افراد تا چند روزی با حوزه‌ای آشنا و تجربه‌ای کسب می‌کنند. پیش از آنکه برای استفاده از این تجربیات فرصتی پیدا کنند، از محل کارشان بیرون می‌روند. یادمان باشد سخن از چه روزهایی است؟ روزهایی که عمر دولت‌ها کوتاه بود و نظام اداری کشور با این لشکرکشی‌های اداری در میدان اجرائی -بیش از هر چیز- به سَری شباهت داشت که هر روز به سلمانی تازه‌کاری سپرده می‌شد که آن سر را سرسری می‌تراشید! چنان که از آن می‌توان قصه‌ها ساخت! آیا این شعر را –که به ضرب‌المثل شبیه است- به یاد دارید که «سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی!». این زبان حال کشوری بود که انتظار می‌رفت باغ بهشت شود!
‌بله؛ البته بعد از آن زمان تا امروز زیاد شاهد عزل‌ونصب‌های اتوبوسی در وزارتخانه ارشاد بوده‌ایم!
با چنین آزمون و خطای مکرر تجربه‌ای اندوخته نمی‌شد! به‌ویژه با دولت‌هایی که زودبه‌زود عوض می‌شدند. آن روز با شهید باهنر به تصمیمی رسیدیم که کاری کنیم که بتوان چشم‌اندازی را –با آن– دید و مدیریت کشور ثبات پیدا کند. در پیش‌بینی آینده در دولت شهید باهنر سخن از برنامه‌ای بود که با آن دست وزرا بسته باشد و نتوانند با سلیقه شخصی مدیران کلان -در سطح معاونت- را به‌راحتی جابه‌جا کنند. چون من چنین پیشنهادی را به او داده بودم، با خودم گفتم هرچند شانس کار با شهید باهنر را از دست دادم، باید خودم اولین عامل به آن تصمیم باشم و بی‌نیاز به الزام قانونی، در اقدامی پس از شهادت او پیش‌قدم شدم. آرزو داشتم که با پیامدهای آن در پیشگیری از فاجعه‌های مکرر سودمند باشد که سرانجام آن را بتوان نقطه‌عطفی در آن تاریخ برشمرد! متأسفانه «ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم!»، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر هر دو شهید شدند.
‌چه مدت در وزارتخانه بودید؟
چند ماهی -کمتر از یک‌سال‌و نیم- بیش از یک سال که زمان کوتاهی از آن را در دولت شهید باهنر بودم. بعد از ایشان دولت موقتی ایجاد شد، با مسئولیت آقای مهدوی‌کنی و همه تصمیم گرفتند حضور داشته باشند. برای آن دولت به سبب کوتاهی عمر و هم‌زمانی آغاز آن با ۱۷ شهریور نام «دولت ۱۷ شهریور» پیشنهاد شد که خود داستانی طنزگونه دارد! یک سال در دولت مهندس موسوی بودم. به‌هرحال این سرنخ تجربه‌ای ناکام است که اگر – رسانه‌داران – از آن سرسری نمی‌گذشتند، مدیریت کشور شاید ثبات پیدا می‌کرد یا شاید آشفتگی‌ها چنین نمی‌شد.
‌دست‌کم مدیریت فرهنگی کشور این‌قدر سلیقه‌ای نمی‌شد!
شرح این آشفتگی‌ها و به‌هم‌ریختگی‌ها بخشی از تاریخ جمهوری اسلامی ایران است. در واقع حوزه سینمایی سرشار از گفتنی‌هاست. برای اشاره شاید باید زیر لب زمزمه کرد که: «هر دم از این باغ....»! اگر بخواهم با اشاره از این تجربه‌ها چند نمونه را یادآور شوم، باید از سینمای قبل از انقلاب بگویم که در ذائقه انقلابیون منفی بود. برداشتی که از «فیلمفارسی» در جامعه – به‌ویژه در محفل روشنفکری دینی - مطرح می‌شد، فحشا و فسادی زننده بود! و صحنه‌هایی را تداعی می‌کرد که با انقلاب سازگاری نداشت. در برنامه‌ای هم که به مجلس دادم، نوشتم: باید کاری کنیم که خشک و تر به آتش چند خطاکار نسوزند! برای هنرمندان رژیم گذشته هم باید میدان کار و هنرنمایی ایجاد شود.
‌این برنامه از سوی چه کسی به مجلس داده شد؟

برنامه را نخست‌وزیر به مجلس تقدیم کرد که شهید باهنر بود. سخن از همان برنامه‌ای است که به نام یکی از وزیران آن دولت به مجلس دادم و در آن برای سیاست سینمایی ما این ویژگی مطرح بود که باید دو نسل را دید؛ تا نقش هر دو را تلفیق کنیم و نمی‌توان با یک چشم سینما را –با نگاهی انقلابی- در انحصار آن هنری دید که از انقلاب جوانه می‌زند و -به نام و با شعار هنر متعهد- قدیمی‌ها را ندید! هم نسل جوانی را باید دید که با آرمان‌های انقلابی و باورهایی اسلامی به صحنه می‌آیند؛ هم دیگرانی هستند که حق زندگی دارند و نمی‌توان از تجربه آنان در کار هنری بی‌نیاز بود. 
همه فاسد نیستند و اگر در نگاه افرادی –با سیاه‌نمایی هم– همه را فاسد ببینیم، باید در پی راه‌حل باشیم. این دو سرمایه را باید با هم تلفیق کرد؛ تا این مجموعه با هم سینمایی را از نو بسازند که ستاره‌هایی مثل فردین هم در آن فرصت درخشش دیگری –متفاوت با گذشته- داشته و در آفرینش‌های نسل نو مردم هم مشارکت سودمندی داشته باشند.
‌البته متأسفانه اولین تجربه‌ای که پیش آمد؛ یعنی فیلم «برزخی‌ها» چندان خوشایند نبود!
بله. تا امروز هم فرصت نگاه بی‌طرفی به آن تجربه فراهم نشده است!
‌جالب است  فردین، ناصر ملک‌مطیعی، سعید راد و ایرج قادری بازیگران فیلم بودند که آن زمان هشت میلیون تومان در گیشه فروخت که فروش بالایی بود و بعد توقیف شد! اصل داستان چه بود؟
عناصری مانند محسن مخملباف در بهره‌کشی هنرمندانه‌ای –از حوزه هنری– یکه‌تاز بودند و سینمای انقلاب را با «توبه نصوح» محراب مقدسی می‌دانستند که کاش روزی بتوان روزهایی را بازسازی کرد که بزرگانی مانند آیت‌الله جنتی -که شیفته آن آفرینش‌های مخملی بودند- با چه شوقی در تشویق آفریدگاران «توبه نصوح» اشک می‌ریختند و آنان را در آغوش می‌کشیدند! که اگر با کارهای امروزشان هم زمان دیده شود، معلوم است در چه فیلم جالبی –به‌صورت مستند– می‌توان حرف‌های آن روز را با عملِ امروز به ترازوی مقایسه سپرد و تماشا کرد که سرمایه‌ای برای شکوفایی هنری دیگر است! هیاهوی آن روز و آنچه بر اکران فیلم «برزخی‌ها» گذشت، پیامد یکه‌تازی آنان با حضور عزیزانی مانند مسیح مهاجری است! نمونه‌ای از این صحنه‌ها می‌تواند در غنی‌ترکردن چنین گفت‌وگوها سودمند باشد و در آن نقش مجلس را هم می‌توان دید. کاش روزی بتوان با حضور جمعی از خاطره‌داران نقشِ همه عزیزانی را در هیاهوی خاطره‌انگیزی دید که شخصیت‌هایی مانند آیت‌الله جنتی در آن هیاهو نقش داشتند و هم آقای مخملباف را بتوان –هم‌زمان- با آن شعارها و فریاد «وااسلاما» دید و با تصویری از حوزه هنری بازخوانی کرد که سرشار از تجربه‌هایی آموزنده است.
‌چه شد این غائله راه افتاد؟
چنان‌که گفتم روزی که شتاب‌زده حوزه فرهنگ و هنر را به وزارت علوم سپردند، آقای دکتر عارفی، «وزیر وقت علوم» هم با دغدغه‌های دیگری که داشت، بی‌اطلاعی از این حوزه، همه میراث فرهنگ و هنر از رژیم گذشته را به معاونتی سپرد. در چنین حال‌وروزی مرحوم محمدزاده، از مدیران مورد اعتماد آقای عارفی که از پیش از انقلاب اشتیاقی به ظرفیت‌های سینما داشت و گاه فعالیت‌هایی می‌کرد و – به عنوان نمونه - فیلم «محمد رسول‌الله (ص)» با سرمایه‌گذاری او و برای نمایش به بازار ایران راه یافت مجوزِ ساخت فیلم «برزخی‌ها» را گرفته بود.
‌ظاهرا آقای عبدالحسین محمدزاده قبل از آن تهیه‌کننده فیلمِ «خبیث» جلال مهربان بود که بعدا به‌خاطر مجوز به «راهی به‌سوی خدا» تغییر یافت.
من از آن فیلم «خبیث» هیچ اطلاعی ندارم. با آقای محمدزاده اما تاحدودی آشنا بودم و نه البته در حد جناب قرائتی که از میزبانی و پذیرایی‌های او – در اهواز – تجربه‌های زیادی داشت و شرح آن در این تنگنا نمی‌گنجد. بزرگان بسیاری از رجال جمهوری اسلامی –حداقل- با او سلام‌وعلیکی داشتند و از حداکثر می‌گذرم و برایم دور از باور است که او به خباثت‌هایی گرایشی داشته است! هم‌اکنون سخن از اعتماد او به امضای فردی- به نمایندگی از وزیری در نظام - است که آن روز ۱۰ میلیون تومان برای ساخت فیلم سرمایه‌گذاری کرده بود. به او باید آفرین گفت که توانست: حضور ستاره‌های سینمای قبل از انقلاب - از فردین، ایرج قادری، ناصر ملک‌مطیعی تا دیگران را – به‌عنوان بازیگر در این فیلم فراهم کند. کارگردان هم آقای ایرج قادری بود. داستان فیلم هم گروهکی با سیمای ضدانقلاب - در توطئه‌ای هم‌دست- بودند که با شروع جنگ از آن برزخ به سمت انقلاب برگشتند. پیام فیلم این بود: هنرمندان سابق اگر در گذشته ایرادی هم داشتند، امروز برای مشارکت آماده‌اند و می‌خواهند در خدمت انقلاب باشند. این از نظر من نه‌تنها اشکالی نداشت که با برنامه‌ای هم که به مجلس داده بودم، هم‌خوانی داشت. برای جذب دیگران به انقلاب می‌توان همسو با سیاست حداکثری عمل کرد و نیازی نیست که به‌جای واکاوی مسئله، فقط حکم صادر کنیم. در این فرصت اما نگاه من از زاویه دیگری است و حمایت من– از آن فیلم– مبنای دیگری داشت؛ بر این پایه که فردی به اعتماد جمهوری اسلامی در حوزه سینما سرمایه‌گذاری کرده و اجازه گرفته است. در مرحله بهره‌برداری و اکران ما نمی‌توانیم جا بزنیم و برای امنیتِ سرمایه‌گذاری و حقوق شهروندان حسابی باز نکنیم. به‌ویژه که باید حرمت وزیر قبلی هم که –چشم‌بسته- با اعتماد اجازه داده بود، حفظ می‌شد. بنابراین با میدان‌دادن به امثال فردین مشکلی نداشتم و درست همان سیاستی بود که به مجلس داده بودم و مجلس هم قبول کرده بود. در «برزخی‌ها» اما موضع من پایبندی به حرمت وزیری بود که پیش از آمدن من، به فردی میدان داده بودند. تهیه‌کننده هم به اعتبار امضای وزیری در جمهوری اسلامی سرمایه‌گذاری کرده بود. حرف من این بود که آیا من باید امضای مدیران پیش از خودم را محترم بشمارم یا نه؟! او مدیر جمهوری اسلامی بوده است. با نیم‌نگاهی به روزنامه کیهان- در آن روزها - می‌توان دید چه هیاهوهایی پیروان آقای مخملباف راه انداختند. خاطره‌ای از گفت‌وگویی با آقای خاتمی دارم که کاش فرصتی پیش می‌آمد که با حضور او مطرح شود. او آن روز بر شعار آزادی قلم تأکید داشت. مشکل اما تزاحم ملاک‌ها است؛ اگر به نام آزادی قلم حق شهروندی پایمال و امنیتِ سرمایه‌گذاری نابود شود، چه باید کرد؟ مغالطه با هیاهو، بهره‌کشی ابزاری از آزادی است. سازمان تبلیغات و آقای مسیح مهاجری و روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان و مجلسی‌ها همه در هیاهو راه را بر گفت‌وگو بسته بودند.کسی جرئت نداشت بگوید: حرف قانون چیست؟!
‌چطور شد تفکرات افرادی در حوزه فرهنگ مثل شهید رجایی و باهنر کنار گذاشته شد؟
سرگذشت و سرنوشت فیلم «برزخی‌ها» پس از شهادت آنان رقم خورد. هیاهوی مطبوعات هم، فصلی از بایسته‌های گفت‌وگو در تاریخ مطبوعات در جمهوری اسلامی است. اگر روزی کارنامه مطبوعات را در تاریخ جمهوری اسلامی به گفت‌وگو بسپاریم با پیامدهای بازی با افکار عمومی و احساسات مردم و بهره‌کشی ابزاری از آن، آشنا می‌شویم. بر این باورم در این داستان به آقای محمدزاده ستم شد. او فیلم «محمد رسول‌الله (ص)» و «عمر مختار» را به ایران آورد و در این داستان پیش از آنکه – حداقل- فرصت درآمد معقولی از سرمایه‌گذاری خود را داشته باشد، به روز سیاه نشست.
‌ نگاه آقایان باهنر و رجایی به فرهنگ و اصولا دغدغه‌شان چه بود؟ همه معتقدند انقلاب ما «انقلاب فرهنگی» بوده. چقدر فرهنگ مهم بود؟
فضایی که موضوع پرسش است، آشفته‌تر از آن بود که به کسی اجازه دهد: بر حوزه‌ای متمرکز شود!
‌مسائل پیچیده بود؟
برای آشنایی با آن فضای ازیادرفته و سرشار از تجربه‌های سودمند به تجربه دیگری – با اشاره - بسنده می‌کنم. هم‌زمان با پیشنهاد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از سوی آقای باهنر – در گفت‌وگویی – به او گفتم: تا امروز برای انجام مسئولیت دیگری که شما – بااصرار– به من سپرده‌اید، چند ماه وقت گذاشته‌ام و امروز به جایی رسیده‌ام که به نتیجه آن امیدوارم. اگر به حوزه دیگری بروم این زحمات بر باد می‌رود.
‌منظورتان نهضت سوادآموزی است؟
بله. نهضت سوادآموزی پیش از آقای پرورش مشکلاتی داشت. چند گروه در دفتر مرکزی آن درگیر بودند و کار اختلاف آنان به مرز آژان‌کشی کشیده بود! آقای باهنر از من خواست به آنجا بروم. همان روز اول، پس از حضور در دفتر مرکزی به این نتیجه رسیدم که در این روند جز اتلاف بودجه نتیجه‌ای نیست! می‌گذارم و می‌گذرم و با اشاره یادآور می‌شوم که بر این پرسش اساسی متمرکز شدم که آیا واقعا می‌توان بی‌سوادی را ریشه‌کن کرد؟! پس از آنکه دفاتر تعطیل شد، در دفتر مرکزی با هزینه چند ماه وقت -با حضور جمعی- به پاسخی رسیدیم. از کسانی که آن زمان حضور داشت آقای جغتایی بود. امروز او اگر در چنین گفت‌وگویی حضور داشت خوب بود. شاید نکته‌هایی را بازگو می‌کرد. به هرحال بعد از چند ماه به این نتیجه رسیدیم که می‌توان بی‌سوادی را ریشه‌کن کرد. اما نه با این وضع که نهضت سوادآموزی زائده‌ای است برای دستگاه آموزش و پرورش! باید از راه دیگری با تکیه بر ظرفیت‌های جامعه‌ای انقلابی این آرمان تعقیب شود. اگر آن طرح اجرائی می‌شد، شاید معجزه مشارکتِ اجتماعی را – در گره‌گشودن از کار فروبسته بی‌سوادی – به نمایش می‌گذاشت! چارچوب طرح این بود که نهضت سوادآموزی کار خود را بر آمار و اطلاعات دقیق -در خدمت دستیابی به اطلس سواد و بی‌سوادی برای کشور- متمرکز کند و بتوان با استناد به آن گفت چند نفر بی‌سواد داریم. در نخستین گام کشور به دو بخش تقسیم می‌شد که یکی را در قلمرویی می‌دیدیم که قلمرو حضور آموزش‌وپرورش است. هم‌اکنون سخن از همان بخش است که کوچک‌ترین واحد در آن خانواده بود. فرض بر این بود که از هر خانواده در هر کلاس در قلمروی آموزش و پرورش فردی حضور دارد که خانواده‌ها را نمایندگی می‌کند و با نقش آنان می‌رسیم به آماری که به ما می‌گوید در هر خانواده چند نفر بی‌سواد در آن بخش از کشور است. با اطلاع دقیق آماری از هر خانواده تشکیل کلاس آسان می‌شود و آموزگار هم در آن همان دانش‌آموزی است که عضو آن خانواده است. می‌ماند انگیزه و تضمین اجرا که با اشاره می‌گویم هم‌زمان با رسیدن آن آموزگار نوجوان به پایان زمان تحصیلی‌اش باید واحدی جدید را بگذراند و به واحدهای درسی او اضافه شود تا با کمک بی‌سوادی بزرگسال از اعضای خانواده در حوزه کارش موفقیت خود را به نمایش بگذارد. فرض بر این بود که امتحان آن واحد درسی نه از دانش‌آموز که از آن بی‌سواد گرفته شود. روشن است که آموزگار و شاگرد بزرگسال او، هر دو انگیزه دارند که آموزگار در راه گرفتن مدرک تحصیلی با مشکل روبه‌رو نشود! فراموش‌مان نشود که سخن از فضای انقلاب است نه فضایی دلمرده! فضایی که همه شور و هیجان داشتند. با این روش سوادآموزی انجام می‌شد بی‌آنکه بودجه‌ای کلان هزینه شود. معلم، همان دانش‌آموزی بود که درس می‌خواند. هم‌زمان نمونه‌ای هم از تمرین مشارکت بود. یعنی مردم در حوزه‌ای مشارکت‌شان را در عمل نشان می‌دادند و ده‌ها فاکتور به کمک ما می‌آمد که ماه‌ها در مورد هر یک کار شده بود و وقت جمعی را برای آن هزینه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اعلام کنیم تا انتخابات آینده بی‌سوادی در ایران ریشه‌کن شده است! به این دلیل ساده که در حوزه‌های رأی‌گیری هیچ‌کسی برای دیگری رأی نمی‌نویسد. همه می‌توانند از عهده پرکردن اوراق رأی برآیند! آیا می‌توان گفت هم‌زمان با چنان تجربه‌ای در کشور چه پیش می‌آمد و چه آثاری داشت! روزی که آقای باهنر پست ارشاد را به من پیشنهاد کردند، گفتم: «حیف است که چنین طرحی ناتمام رها شود». در پاسخ گفتند: «شما کار در کابینه را بپذیرید». من ظرف یک هفته –برای اجرای آن طرح– فردی را پیدا می‌کنم که از همین جا کار را ادامه دهد. طرفه آنکه، ما از یک طرف به آقای باهنر فشار می‌آوردیم که آن تعهد چه شد؟! هم‌زمان دوستانی تلاش می‌کردند که نهضت سوادآموزی را از دست ما درآورند! درظاهر ما و آقای پرورش در یک خط سیاسی بودیم. اما افرادی زمینه‌ساز این توهم بودند که بنده با اصرار می‌خواهم همه این حوزه‌های قدرت را با هم داشته باشم! فراموش نمی‌کنم، روزی به آقای باهنر طلبکارانه گفتم پس آن تعهد چه شد؟! –روح او شاد- با آنکه در صبوری مثال‌زدنی بود، اوقاتش تلخ شد و گفت: در این وضع که هزار مصیبت داریم، این چه توقعی است که از من داری؟! کاش فرصتی بود برای شرح این خاطره با حضور دوستانی مانند آقای قرائتی! در حالی که من چنین اصراری داشتم -و کار به تلخکامی او کشیده شد- کمیسیون آموزش‌وپرورش در مجلس می‌کوشید در کمک به جناب پرورش و مبارزه با فزونی‌خواهی دیگری که می‌خواهد حوزه قدرت خود را گسترش دهد، کاری کند. البته این انتقاد را به خودم دارم که هیچ وقت به کمیسیون نرفتم تا توضیح بدهم. چون دعوتم نکردند!
‌ ظاهرا برایشان مهم نبود؟
با توهمی که –بیش و کم– حدس می‌زنم که چگونه شکل گرفته بود! مجلسیان تردیدی نداشتند که ما اصرار داریم همه حوزه‌ها را -با فزونی‌خواهی- در اختیار بگیریم! طرفه‌تر آنکه آقای پرورش پس از پیروزی از من می‌خواست: برای گرفتن حکمی از امام (ره) –برای آقای قرائتی– به او کمک کنم. بی‌دریغ همکاری کردم تا شاید با توهم‌زدایی روشن شود که هیچ اصراری برای حفظ این حوزه نداشته‌ام. خاطره‌ای هم از گفت‌وگویی با آقای قرائتی دارم که اگر بتوان با حضور او از تجربه تلخش به میوه‌ای شیرین رسید خوب است!
‌دست‌کم ریشه‌کن‌شدن بی‌سوادی این حسن را داشت که هر کسی آرای خودش را با قلم خودش در صندوق رأی بیندازد... .
امروز این مفید نیست که من از آن تجربه چماقی بسازم و دیگران را در تنگنای عاطفی قرار دهم. بر این باورم اما که میوه شیرینی که از این تجربه تلخ می‌توان به دست آورد، به سود همه است. با این نگاه از رسانه‌ها انتظار اطلاع‌رسانی دارم. باید طلسم انتقال تجربه‌ها به نسل آینده را بشکنیم. اگر نمی‌توان با حضور جناب خاتمی، قرائتی، بیژن زنگنه و دیگران تجربه‌هایی را جمع‌بندی کرد، حداقل با دوستان در دفتر روزنامه به گفت‌وگوی صمیمانه‌ای بنشینیم تا معلوم باشد چه انتقادی از رسانه‌ها دارم. شاید با توضیح آنان روشن شود که اشتباه از من است! شاید هم بازی برد –برد باشد.

نام:
ایمیل:
* نظر: