برخی تحلیلها و تفسیرها و ادعاها حکایت از آن دارد که بعضی، سالها به واسطه ی بودن برخی چهره ها، استخوانی در گلو داشتهاند و حالا که آن بعضی چهرهها اعلام نبودن و نیستم کردهاند گویی آن استخوان از گلو بیرون جهیده و مجال گفتن مهیا شده است
منصور مظفری- برخی
تحلیلها و تفسیرها و ادعاها حکایت از آن دارد که بعضی، سالها به واسطه ی
بودن برخی چهره ها، استخوانی در گلو داشتهاند و حالا که آن بعضی چهرهها
اعلام نبودن و نیستم کردهاند گویی آن استخوان از گلو بیرون جهیده و مجال
گفتن مهیا شده است اما یکی از ایرادات مدتها مُهر سکوت بر لب گذاشتن یکی
هم این که منطق گفتاری دچار خدشه میشود!
در خلال ورق زدن مطبوعات به
یادداشتی برخوردم که تلاش میکرد اعلام کنارهگیری «سیدمحمدخاتمی» از دنیای
سیاست را به منزله ی پایان اصلاحات و اصلاحطلبی قلمداد کند و به روش برخی
که با بیرون رانده شدنِ اصولگرایی به دنبالِ سند زدن به نامِ خودِ «دکترین
نواصولگرایی» بودند نواصلاحطلبی یا چیزی شبیه به این را به نام خود کنند
غافل از این که صاحبان اصلی اصلاحطلبی و اصولگرایی نه شخص و چهره و برخی و
بعضی که اصلیترین صاحب این نحله و تفکرات سیاسی مردم هستند و مقتضیات
زمانه که اگر قرار بود اصلاحطلبی و اصولگرایی تا به این اندازه متزلزل
باشد که با بودن و نبودنِ شخص و چهرهای به قهقرا برود که اساساً نامِ آن
اصلاحطلبی نبود!
خیلی قصد باز کردن زخمهای کهنه اما التیام نیافته را
ندارم اما ناچارم به همین میزان بسنده کنم که وقتی برخی آن قدر در تحلیلها
دچار منیت و خودخواهی میشوند که با بیرون رفتنِ یکی از چهرههای
اصلاحطلبی بر طبل پایان اصلاحطلبی میکوبند میتوان به آسانی متوجه شد که
اینها نه تنها اصلاحطلب نیستند که با زیست زیر سایه ی اصلاحطلبی به
دنبال فرصت طلبی و تمامیت خواهی بودهاند و همین اندازه کافی است تا باز
گردیم به تمامی حوادث سه دهه ی گذشته که بسیاری از عقلا و بزرگان
اصلاحطلبی فریاد میزدند و خون دل میخوردند از عدهای که بیخ گلوی
اصلاحات چسبیده بودند اما هیچ نشانهای از اصلاحات در آنها دیده نمیشود
که اینها عدهای فرصت طلب و تمامیت خواه بودند که بودنِ خود را تنها و
تنها در نبودنِ برخی و بعضی میدیدند که اگر جز این بود قبل اعلام
کنارهگیری، خودی نشان میدادند.
دامنه ی عرایضم را با یک عبارت کوتاه
جمع کنم و آن این که در تمامی تاریخ سیاسی جهان سراغ ندارم حرکت و تفکر و
اندیشه ی سیاسی که قائم به فرد بوده باشد و به اندازه ی اصلاحطلبی گسترده و
تاثیرگذار و قابل بررسی باشد. اصلاً اگر خوبتر بنگریم اصلاحطلبی اساساً
با فردگرایی فرد محوری، هیچ رابطه و سنخیتی ندارد!