۹اسفند ۱۳۹۹ در گزارشی با عنوان: «سی سخت یخ زده است» نوشتیم؛ «رهایشان کنیم، «سیسخت»یها از سرما یخ میزنند! » و امروز بعدِ گذشت ۴ ماه از زلزلهی ۲۹ بهمن مینویسیم: «رهایشان کنیم«سی سخت» یها تا ابد خانه دار
نخواهند شد! »
در گزارشی که ۹ اسفند ۱۳۹۹ منتشر شد یادآور شده بودیم: «جغرافیای منطقه و بررسیهای میدانی حکایت از ادامهی فصل سرد تا اواخر فروردین دارد، برودت هوا، آن چه از نزدیک ملاحظه شد منفی ۳ تا منفی ۶ درجه است. در کنار این دو، بارندگیهای مداوم که اغلب به صورت برف و به ندرت به صورت باران است در کنار خانههای غیر قابل سکونت و پس لرزههایی که تمامی ندارد، روزگار سختی را در این شهر زیبا و چشم نواز رقم زده است. به واقع اگرچه ظاهر شهر آرام و تشویش اهالی کم و مدیریت شده است اما اگر ساده از کنار زلزلهی همچنان ادامه دار «سی سخت» بخواهیم عبور کنیم با تلخیهای بسیاری رو در رو خواهیم شد. سی سخت یکی از شهرهای قرار گرفته، پیش پای دنا یا همان آلپ ایران است که در عرض کمتر از ۹-۸ دقیقه، هوای ابری آن تبدیل به هوای برفی همراه با وزش بادهای تند خواهد شد. این مشکلات در شب دو چندان است چون همه میدانند برودت هوا در مناطق کوهستانی به شدت زیاد است. »
> از گرمای داخل کانکسها پناه آوردهایم به آفتاب مهربان!
زنی میانسال زیر آفتاب داغ ایستاده است، از سر و روی او عرق میبارد، میگویم: «کانکس نداری؟!» میگوید: «داخل کانکس بمانیم که میپزیم!» میخندد و میگوید: «از گرمای داخل کانکسها پناه آوردهایم به آفتاب مهربان!» این جمله را «لری» میگوید اما دلنشین و من به آسانی متوجه میشوم!
> ۴ ماه است ماشینها از روی زندگی ما رد میشوند!
اندکی به ظهر مانده وارد سی سخت میشوم، گرمای کلافه کنندهای است، یک ردیف چادر و کانکس خودنمایی میکنند - وسط خیابان -
دو زن مشغول حرف زدن هستند، نزدیکشان میشوم، توجهی نمیکنند، سلام میکنم و آنها تازه متوجه میشوند.
میگویم؛ ۴ ماه از زلزله گذشته است، چه خبر؟! میگوید؛ خبر؟! همینی که میبینی، زندگی هایمان خلاصه شده در همین کانکسهای داغ و چادرهایی که «جان پناه» شب هایمان است، خانهها نیز معطل ساخته شدن. میگوید؛ ۴ ماه است ماشینها از روی ما و زندگی هایمان عبور میکنند (!) بعد میخندد و ادامه میدهد: «یک شب تا صبح کنار خیابان بخواب تا متوجه شوی من چه میگویم.
آن زن دیگر با من تا نزدیکی یک «فونداسیون» میآید: «همین قدر زورمان رسید.» پیرمردی به ما نزدیک میشود؛ یک دسته کاغذ از جیبش بیرون میآورد و میگوید: «اخطار پشت اخطار! دائم میگویند فلان نشود، بهمان میشود، این گونه نشود آن گونه با تو رفتار میکنیم... گویی دست به آسمان دراز کردهایم که: «خدایا زلزلهات را از ما دریغ نکن!»
آن طرفتر زنی سر از پنجره بیرون میآورد: «برادر از طرف کجایی؟!» میگویم: خبرنگارم! پنجره را میبندد و من منتظرم از خانه خارج شود اما با نیامدنش به من فهماند عصبانی است!
> نامزدها برای مناظره بیایند «سی سخت»
مغازه دار تازه دارد جنسهای زیر آفتابش را جمع میکند، میگوید: مناظرهها را میبینی؟ میگویم نه! میگوید از قول من بنویس: «نامزدها برای مناظره بیایند سی سخت؛ حرفهای بسیاری روی دلمان مانده است. میگویم بگو مینویسم، میگوید: «بنویس، ما خواستهی زیادی نداریم، فقط سر به سرمان نگذارند.» میگوید: «روزهای اول همه بودند، حالا خودمانیم و یک شهر زلزله زده!» میگوید: «کم کاری نکردند اما خبر از گرانیها ندارند.» میگوید: «داستان عجیبی است، یک روز سیمان نیست، یک روز وام نیست، یک روز میلگرد نیست، یک روز بنا نیست، یک روز مسئول نیست، یک روز لوله کش نیست و...»
میگوید: «کسی حواسش به زمستان پیش رو نیست گویی نمیدانند سی سخت یک منطقهی کوهستانی است.» میگوید: «خبر از دیگر مناطق زلزله زده و سیل زده داریم که ترسیده ایم!
> ساختار جمعیتی سی سخت در حال عوض شدن است
در کوچه پس کوچهها قدم میزنیم، حرارت هوا به قدری زیاد است که کلافه میشویم، خانهای را نمیبینیم که ساخته شده باشد، به جز تعمیری ها، حرفها شبیه هم نیست، کمکها و تسهیلاتی که دریافت کردهاند نیز مثل هم نیست، اصلا گویی در یک شهر چند نوع زلزله آمده است:
- زلزله که آمد رفتیم یاسوج، تا دوماه نبودیم، خبر نداشتیم باید پرونده تشکیل دهیم، هم من هم همسرم فرهنگی هستیم، برخی دیوارهای خانه هایشان را بالا آوردهاند ما تازه رسیده این به دریافت سیمان!
اینها را یک بانوی میانسال میگوید که فرزندش در یک چادر تب زده در حال درس خواندن است. او میگوید: «صدها زلزله و سیل هم که بیاید مدیریت بلد نیستیم، یکی دو خانه داشته هر دو به سمان شده یکی آه در بساط ندارد تازه رسیده به مرحلهی تشکیل پرونده!
- پدر و مادر پیری دارم که نه سواد دارند و نه توان بازیهای اداری، من باید از یاسوج بیایم دنبال کار آن ها، غافل میشویم دل پیرمرد و پیرزن را لرزاندهاند که چرا نساخته اید؟! چرا کوتاهی کرده اید؟ چرا و چرا و چرا؟ یک بار مادرم گریهکنان به من زنگ زد؛ بیا ما را ببر پیش خودت خسته شدیم!
جوانی سی و چندساله که رانندهی تاکسی است. خودش وضعیت مناسبی از منظر اقتصادی ندارد، میگوید: «زلزله که آمد، کرونا زندگیهایمان را سیاه کرده بود، زمستان هم بود زلزله هم شد قوز بالای قوز! حالا این وسط آن آقا و خانم کارمند اندکی مهربانتر باشند به جایی بر نمیخورد؛ میخورد؟!
قیافههای غریبهای در شهر میبینیم، پرس و جو میکنیم؛ از اتباع بیگانهاند که برای کار آمده اند. از یکی میپرسیم سری تکان میدهد و میگوید: « دارند بافت جمعیتی را تغییر میدهند.» دور میشود میبینیم راست میگوید: خانوادهی هشت نفره که برای کار نیامده اند، چادری و زندگیای و باقی ماندن لای همین مردم مصیبت زده!
> کاش بنیاد مسکن خودش متولی میشد!
عادت ندارم در گزارشهای میدانی به سراغ دولتیها بروم، آمده بودم زندگی مردم را ببینم، از حال و روزشان باخبر شوم که شدم.
میگویند: ۱۸۰ میلیون تسهیلات، ۵۵ میلیون بلاعوض و باقی ۲۰ساله، کم کم وامها را آزاد میکنند و همین مسئله بسیاری را به دردسر
انداخته است. این وسط ها، کم نیستند پیرمرد و پیرزنهایی که له شدهاند، دارند زیر دست و پای بیتوجهی خرد و خمیر میشوند؛ یکیاز آنها میگوید: «برخی اوقات دولتیها میآیند چیزهایی میگویند که سر در نمیآوریم!» خودش بود و همسرش که ناشنوا بود و از کار افتاده، گفت: «کاش خودشان میساختند، هرجوری که میخواستند، وام هم مال خودشان، خانه هم مال خودشان فقط بگذارند تا زندهایم در همین خانهها زندگی کنیم!»
> خودشان میگویند ۷۲ درصد!
خبرها را مرور میکنیم، جدیدترین خبر این است: «پرداخت تسهیلات به زلزله زدگان سی سخت به بیش از ۷۲ درصد رسید.» و این یعنی ۲۸درصد هنوز تسهیلات نیز نگرفته اند!
حال مردمی که زلزله زندگی هایشان را زیر و رو کرده میفهمیم؛ این روزها، کسی که تسهیلات میدهد، رقم تعیین میکند، وعده و وعید میدهد، امروز و فردا میکند و... خبر از گرانیها ندارد. نرخ میلگرد و بنا و لوله کش نمیداند. از تورم بیخبر و از زندگی در کانکسها که حرارت داخلشان روی عدد ۳۵ درجه نیز بیقراری میکند کاملا بیاطلاع است. حتی یک شب هم روی آسفالت خیابان، شب را به صبح نرسانیده است وگرنه بعد ۴ ماه وضع اندکی رو به راهتر بود، نبود؟!
> فقط تا شهریور، زمستان نه زندگی نه کار!
این روزها اگرچه هوای سی سخت گرم است و اگرچه برخی ناهماهنگیها مردم را کلافه کرده اما با فرا رسیدن زمستان، هم زندگیها سختتر میشود هم کار کردن غیر ممکن پس به قول یکی از اهالی اگر قرار است کاری انجام شود تا شهریور، بعدِ شهریور روال عادی زندگی در این مناطق با فرا رسیدن برودت هوا اندگی متفاوت از بقیه مناطق استان است.
> زلزله که آمده بود...
۴ ماه قبل که آمدیم، در جای جای سی سخت آتش روشن بود و حال از آسمان آتش میبارید. ۴ ماه قبل نگران چادر و کانکس بودیم و حال نگران گرمایی که گاه سرگیجهآور است. ۴ ماه قبل که آمدیم نگران پس لرزهها و امداد نرساندنها بودیم و حال نگران بیتوجهی، تعلل و خیلی مسائل دیگر.
یکی از جوانان سی سختی میگفت: «زندگی مردم به سبب یک زلزله که مشیت الهی بوده دستخوش تغییرات عجیبی شده است. زندگی مردم در حالت عادی نیز به سختی میگذشت حالا یک مشت خانهی ویران شده را در مردمی که دل و دماغ ندارند ضرب کنید آن گاه بیشتر متوجه میشوید برخی اصلا قصد خانهسازی ندارند چون دچار یاس و آفتهای نادیده انگاری شده اند.
ظهر و بعد از ظهر هم میگذرد اما شهری که باید یک کارگاه بزرگ ساختمانی باشد آرامتر به نظر میرسد. غروب و خنکای عصرگاهی زندگی را قابل تحملتر میکند. پیش خودمان میگوییم ای کاش همیشه شب بود!
> یک هفته مانده به انتخابات!
شهر پشت سرم، در پیچ و خم جاده گم میشود. برای نوشتن گزارش عجلهای ندارم، آرامشی که در شهر دیدم آرامش آزار دهندهای بود گویی مردم برای رهایی از زلزله و آثار آن عجلهای ندارند و آن عجله نداشتن، روی نوشتن من نیز اثر گذاشته است. ۱۵ کیلومتر آن طرفتر خانوادهای را میبینم که دور هم نشسته اند. به آنها نزدیک میشوم، حدسم درست بود از اهالی سی سخت بودند.
با هم همکلام شدیم. حرف خوبی زد دختر خانواده که گفت: «تا امید مردم ترمیم نشود هیچ خانهای قابل سکونت نیست!» حرفهایش بوی درد کشیدهها را میداد. از همان معلمهایی بود که هیچ کس به رسمیتشان نمیشناخت از همانهایی که نه معلم بودند و نه معلم نبودند؛ میگفت: «زلزله فقط روکش مشکلات سی سخت را برداشت تا بخشهای پنهان رنجها عیان شود وگرنه برخی از اهالی سی سخت قبل از زلزله نیز زندگی نداشتند فقط زلزله که آمد اندکی دیده شدند...
دلش پر بود از مسئولانی که حتی در آمار دادنها نیز به جای مردم، مراقب میز و صندلیهای خودشان هستند. به یاسوج میرسیم شب شده و مطمئنم حتی آنهایی که در سی سخت باید روی آسفالت خیابان شب را به صبح برسانند از گرمای طاقتفرسای هوا رها شدهاند!