سالها پیش در مجله «گلآقا» ستونی بود به نام «پس چی شد؟».
نویسنده ستون تعدادی از وعدههای مسئولان وقت را زیر هم میآورد و در نهایت یک جمله مینوشت: «پس چی شد؟». به طور کلی «وعده» یکی از عناصر مهم طنز و نقد مسئولان در طول سالها بوده است.
متاسفانه فقدان بانک اطلاعاتی برای وعدههای کاندیداها و مسئولان و رصد تحقق آنها یک خلا اساسی در ارزیابی آنها به شمار میرود؛ خلایی که اگر پر میشد، شاید حتی میتوانست به ابزاری برای بازخواست و یا حتی تعقیب قضایی در مقابل وعدههای بی حساب و کتاب به کار بیاید.
فارغ از این که وعده، به نقد و طنز کشیدن وعدهها و وعده دادن و البته فقدان رسیدگی به میزان امکان و سنجش درصد تحقق آنها و دلایلش یک موضوع همیشگی در طول سالها بوده است، میزان اثرگذاری وعده دادن از نگاه ارتباطی و اجتماعی برای جلب توجه و رای مخاطبانش خود یک مساله دیگر است. سالها وعده دادن کاندیداها و مسئولان باعث شده است که وعدهها برای جذاب بودن به سمت موارد عجیبتری میل کنند و البته گاه وعدهها همدیگر را هم دنبال میکنند؛ چنان که وعده یارانه – علیرغم اذعان بسیاری از اقتصاددانان و مسئولان اقتصادی به آسیبهای پرداخت یارانه نقدی – از کاندیدایی به کاندیدای دیگر افزایش مییابد. طبیعی است در شرایطی که اقتصاد اصلیترین چالش و مساله امروز ایران است، محور بخش بزرگی از وعدهها هم باشد و در همین راستاست که رقبای انتخاباتی بر سر زمان اصلاح آن مسابقه میگذارند؛ یکی یک دوره کامل ریاست جمهوری وقت میخواهد و دیگری ضربالاجلهای چند ماهه میدهد! عدد ایجاد اشتغال نیز از کاندیدایی به کاندیدای دیگر بالا میرود. در این مسابقه بسیاری از حوزههای اجتماعی، فرهنگی، دیپلماسی و ... نیز فراموش میشوند. حتی جالب است که کرونا به عنوان یکی از اصلیترین چالشهای روز ایران و جهان که عرصههای گوناگونی را درگیر خود کرده، در میان وعدههای کاندیداها فراموش شده است.
شاید بتوان گفت که وعدهها را تا زمان استقرار در مسئولیت و پایان آن نمیتوان سنجید و به قولی دیکته ننوشته غلط ندارد. اما طبیعتا تحقق هر وعدهای ملزوماتی دارد که میتوان امکان آن را سنجید؛ زیرساختهای لازم، بودجه کافی، وسعت اختیارات و ... همگی از عناصر موثر بر تحقق وعدهها هستند که البته همه آنها در یک کلمه خلاصه میشوند: برنامه! جالب است که کاندیداها حتی در تعداد صفحات برنامه خود هم رقابت میکنند؛ از هزار صفحه تا ۶ هزار صفحه! برنامههایی که مردم و کارشناسان به عنوان مخاطبان اصلی آنها، نه دیده و نه خواندهاند!
با این حال باور نشدن وعدهها تنها به دلیل ارزیابی فنی آنها نیست. از یک سو باید گفت که مردم آن قدر وعده شنیدهاند که هیچ وعدهای نمیتواند توجه آنها را جلب کند. سوابق دورههای گوناگون انتخابات و حضور وعدهدهندگان بر مصدر امور و میزان وعدههای تحقق نیافتهشان نشان میدهد که وعده اعتبار چندانی ندارد و به نوعی دچار ابتذال شده است. سوی دیگر ماجرا این است که در حال حاضر اساسا رایدهندگان به جریان سیاسی رای میدهند و نه وعدههایی که مطرح شده است. امیدها و انگیزههای رایدهندگان بیش از آن که به وعده معطوف باشد، به خاستگاه سیاسی آنها باز میگردد و کلیتی که از آن انتظار دارند. بازار وعده تنها در میان عوامی که از این عوالم به دورند شاید مشتری داشته باشد که در جامعه سیاستزده ایرانی، عدد بزرگی محسوب نمیشود. در نهایت، محدودیت دایره انتخاب کاندیداها به مسئولانی که پیش از این سوابق مشخصی در مصادر گوناگون داشتهاند به مخاطبان نشان میدهد که آنها به اصطلاح چه کارهاند و چند مرده حلاجند! در شرایطی که همه کاندیداها در تلاشند به جای ایستادن در سمت «بانیان وضع موجود»، در سوی «مصلحان وضع موجود» بایستند، اما به نظر میرسد با سوابق و عملکرد کاندیداها در مسئولیتهای حاضر و پیشینشان، عملا یک این همانی وجود دارد و طبیعتا نمیتوان از بانیان وضع موجود – نه در طول هشت سال که در طول سالها – انتظار اصلاح داشت؛ که اگر طبیب بودند، سر خود دوا مینمودند!
در نهایت، بازخوانی این حکایت خالی از لطف نیست که: کاندیدایی برای سخنرانی به روستایی رفته بود. پس از سخنرانی به مردم روستا گفت که اگر مشکلی دارند به او بگویند تا برای حل آن اقدام کند. یکی از روستاییان گفت: «ما این جا فقط دو تا مشکل داریم؛ یکی مشکل آب ...»؛ کاندیدا حرف او را قطع کرد و گفت: «این که مشکلی نیست. الان حلش میکنم». گوشی موبایل را جلوی گوش گرفت و شروع به صحبت کرد که »«من الان در روستای فلان هستم و این عزیزان مشکل آب دارن. لطفا هرچه سریعتر مشکل رو حل کنین. کی؟ یک هفته بعد از انتخابات؟ بسیار عالی. پس من بهشون از طرف شما قول میدم». گوشی را قطع کرد و رو به جمعیت گفت: «خب، این مسئله که حل شد. مشکل دومی چی بود؟». روستایی پاسخ داد: «مشکل دوم اینه که اینجا موبایل آنتن نمیده».