امروز شانزدهم فروردین ماه است. به این آمارها دقت کنید: «تعداد فوتیهای کرونایی سه رقمی شد.»
«میزان رعایت دستورالعملهای بهداشتی از بالای 80 درصد به زیر ۵۵ درصد رسید»، «موج چهارم کرونا در تهران آغاز شد»، «تا ۱۰ روز دیگر نتیجه سفرهای نوروزی مشخص میشود.»،« تعداد بیماران بستری در بیمارستانهای تهران ۳۷ درصد افزایش یافت.»، «تعداد مراجعان به بیمارستانهای تهران روزانه به عدد ۴ هزار و ۷۰۰ رسید.»، «روزانه ۱۲ تا ۱۵ هزار بیمار کرونایی از قرنطینه خارج میشوند.» ،«میزان ترددها فقط ۴ تا ۱۰ درصد کاهش داشته است.»،«نگرانی از شیوع ویروس آفریقای جنوبی، برزیلی و انگلیسی در کل کشور شدت گرفت.» و این یعنی هنوز کابوس بیماری کرونا تمام نشده است!صف مرغ یا صف کرونا!زن همینطور که یک دستش را به کمرش زده و با دست دیگرش از لای میوههای روی کانتر ریخته شده بهترینهایش را سوا میکند با نگاهش به همسرش میگوید که حواسش به نوبتشان در صف مرغ باشد. مرد هم که از انتظار چند ساعته کلافه شده با دستی که ماسکش را مرتب جابه جا میکند شروع میکند با بغل دستی اش گپ و گفت زدن! مرد میگوید که این برای چندمین باراست در صف میایستد اما هربار دست خالی برگشته است. مرد کناری او که با سرفههای مدامش توجه اطرافیانش را جلب کرده برای اینکه صدایش بهتر شنیده شود ماسک را پایین میزند و شروع میکند از صف مرغ شهرستانشان تعریف کردن. دو روز پیش از سفر برگشته و با وجود اینکه دکتر هشدار داده که باید در خانه بماند اما اصرارهای زن و بچهاش باعث شده به هوای دیدن اقوام به شهرستان بروند. حالا هم نوبت پس دادن دید و بازدیدهای اقوام تهرانی است. امشب ظاهراً همه یکجا جمع شدهاند تا زحمت هربار رفتن و آمدن از دوششان برداشته شود. خانمی که کمی آنطرفتر صدای مرد را میشنود خودش را جمع و جور کرده و فاصلهاش را با مرد بیشتر میکند بعد جوری که هر دو بشنوند میگوید: «خدا به دادمان برسد شنیدهام که فقط ۱۰-۱۵ هزار کرونایی در عید سفر رفته و آمدهاند. گناه ما چیست که در خانه مانده ایم!» مرد که متوجه منظور زن میشود با خنده میگوید: «از زرد به زرد رفتهایم خانوم! شما که نگرانی در این صف چه میکنی مینشستی خانه ات تا بیایند برایت واکسن بزنند!» زن درحالی که ماسک دومش را روی صورتش محکم میکند با عصبانیت میگوید:«همین شماها هستید که نمیگذارید زودتر این ویروس لعنتی تمام شود.» مرد بدون آنکه از تکاپو بیفتد شروع میکند از باجناقش که حالا روی تخت بیمارستان با کرونا دست و پنجه نرم میکند حرف زدن و اینکه شنیده گروههای خونی o نمیگیرند!پول خرد همچنان ممنوع!مرد نانوا سعی میکند هر دو مشتری اش را آرام کند.مرد اما گوشش به این حرفها بدهکار نیست. او میگوید من زودتر آمدهام، دیگری میگوید نوبت من است! دعوا یکدفعه بالا میگیرد، مردها دست به یقه میشوند. ماسک یک نفرشان روی زمین میافتد. مرد خم میشود و فوت میکند و دوباره میزند روی صورتش.یکی از زنها یک ماسک نو از کیفش در میآورد و به مرد میدهد. مرد اما گوشش به این حرف ها بدهکار نیست، ماسک را با عصبانیت میگیرد و مچاله میکند و میگذارد گوشه جیبش. بعد که نوبت اش شد پولهای خردش را روی میز جلوی شاطر پرت میکند. نانوا اما قبول نمیکند «کارت بکش!» مرد با قیافه حق به جانب میگوید: «کرونا ندارم!» نانوا به طعنه میگوید:«مگر نتیجه تست ات را آورده ای!»امان از بیفرهنگی!زن از دو روز پیش وقت آرایشگاه گرفته است. آرایشگر قول داده که زودتر از سفر برگردد.«سیزده زهرمارمان شد با زور کنار یک باغچه جای خالی پیدا کردیم اما همش نگران جریمه بودیم. چرا باید جریمه بشویم . مگر نمیگفتند زرد خطری ندارد؟ ما که رفتیم و آمدیم نه کسی مریض شد نه کسی مرد....» زن همینطور که آینه را جلوی مشتری گرفته با سر حرفهایش را تأیید میکند:«ما هم رفتیم و آمدیم.مادرم یکم ناخوش احوال است که چیزی نیست. نمیگذارم کسی اسم کرونا را بیاورد. انرژی منفی دارد. به مادرم گفتم استراحت کن هوای بهار دزد است زود خوب میشوی.» آرایشگاه یک اتاق سه در چهار کوچک است. خانم آرایشگر زود خودش را رسانده تا مشتریهایش عقب نمانند. همه در کنار هم نشسته و جز یکی دو نفر بقیه تنها یک ماسک زدهاند و موقع کار هم باید ماسکشان را بردارند. زنی که نوبتش رسیده از واکسن زدن خواهرزادهاش در خارج میگوید! بعد همانطور که روی صندلی خودش را جابه جا میکند، میگوید: «امان از بیفرهنگی» زن کنار دستی او از خاطرات سفرش به ترکیه میگوید و اینکه به اجبار چند بار تست کرونا داده:«دکان خوبی پیدا کردهاند.دنبال یک گواهی تست جعلی بودیم که نتوانستیم پیدا کنیم.آخر چقدر باید پول مفت به جیب اینها بریزیم.» آرایشگر حالا از ترفند برادرش که چند ماه پیش از انگلستان برگشته میگوید:«رفتند رومانی از آنجا هم بدون تست و قرنطینه آمدند ایران به همین راحتی!»به نام همه به کام دولتی ها!زن حسابدار یک شرکت خصوصی در میدان ونک است. مسیرش از میدان سپاه میگذرد: «ما که نه سفر رفتیم نه میهمانی! اما هفته دوم همه سرکار آمدیم. خیلی از همکارانمان هم سفر بودند. اعتراض کردیم که چرا دورکاری نمیکنید؟ رئیس شرکت گفت وضعیت مالی خراب است میخواهیم تعدیل نیرو کنیم ما هم سکوت کردیم.خداروشکر هفته دوم آنقدر خلوت بود که نگران مترو و اتوبوس نبودیم.اما از بعد تعطیلات کم کم شلوغ شد، خیابانها خلوت است اما در مسیرهای شلوغ مردم برای سوار شدن به اتوبوس و مترو هجوم میآورند. ساعت ما ساعت پیک است. تاکسیها هم آنقدر گران شدهاند که نمیصرفد سرکار بیایی، تازه شنیدم ۲۵ درصد هم گرانتر میشود. از اینترنتیها هم که هیچ توقعی نیست.هر روز نرخ هایشان را بالاتر میبرند. تکلیف امثال منی که ماشین شخصی نمیآوریم چه میشود؟ چرا اتوبوسهای خصوصی نباید کار کنند؟ ظرفیت مترو را چرا کاهش میدهند؟ مردم که همیشه مقصر نیستند. خودشان میگویند میهمانی نروید، محدودیت تردد میگذارند بعد میشنویم که خیلیها اصلاً جریمه نشدهاند. خیلیها هم شب ماندهاند خانه میزبان. ما که نمیتوانیم اقوام مان را از خانه بیرون کنیم».مرد روز دومی است که سرکار میرود.کارمند یک اداره دولتی است. کارمندان دورکار شدهاند. مرد در همین نوروز پدر زنش را از دست داده. مادر زنش هم حال خوبی در بیمارستان ندارد. میگوید قبل از عید برادر زنم از ترکیه آمده بود:«تا کسی فوتی ندهد باورش نمیشود کرونا کشنده است. ما خودمان حالا چشم مان ترسیده.خواهرم از کادر درمان است، واکسن هندی زده اما بازهم رعایت میکند. میگوید سوار مترو نشو جای شلوغ با دو ماسک هم نرو! اما مگر با این هزینهها میشود؟ اصلاً شما ببینید تاکسی پیدا میکنید؟ چرا جلوی تردد بیماران کرونایی را نگرفتهاند. خودشان میگویند فلان نفر کرونا گرفتهاست. من خودم خیلیها را میشناسم که به زور سرکار میآیند. خب واقعاً چرا؟»مرد جوانی در بیرون از یکی از کافهها یا به قول خودش پاتوقهای تهران مشغول سیگار کشیدن است. منتظر دوستانش مانده تا باهم درباره یک پروژه کاری حرف بزنند.داخل کافه تقریباً چند میز خالی است اما چند نفری هم بیرون از کافه روی صندلی پیاده روها نشستهاند. کارکنان همه ماسک دارند و اگر مشتری اعتراض کند الکلی هم به میز میزنند. فاصله میزها چسبیده به هم و اندازهشان هم به زور به نیم متر میرسد. مشتری ها بلند میخندند، حرف میزنند درحالی که ماسکها روی همان میزها رها شده. دود سیگارها هم بعد از اینکه از روی صورت بغل دستیها غلت خورد روی هوا محو میشود.اینجا یکی از رستورانهای معروف تهران است. همه میزها تقریباً پر شده. عدهای برای ورود، بیرون از رستوران صف کشیدهاند. مشتریها به محض داخل شدن باید دستشان را زیر دستگاه ضدعفونی کننده بگیرند. یک نفر ایستاده و اجازه نمیدهد کسی بدون ماسک وارد شود. فضای رستوران کاملاً بسته است.سر هر میز حدوداً ۴ نفر نشستهاند. خبری از هواکش نیست. ماسکها برداشته شده و مشتریها هم براحتی مشغول غذا خوردنند. آشپزخانه کاملاً شیشهای است. همه ماسک زدهاند اما با همان دستی که ماسکها را جابه جا میکنند غذاها را داخل بشقاب میچینند خبری از دستکش هم نیست. یکی از مشتریها روی هوا عطسه میکند. صدای موزیک رستوران اما جلوی پخش شدن صدا را میگیرد. مرد با نگاه من معذب میشود میگوید: «حساسیت فصلی است!»مرد تا نیمه در سطل زباله خم شده بدون هیچ دستکشی مشغول هم زدن زباله هاست. چند ماسک تقریباً نونوار بر میدارد میگذارد گوشه جیبش. بعد دوباره خم میشود و از لای زبالهها هر چه پلاستیک و بطری و کاغذ و... پیدا کرد میریزد داخل کیسه اش. میگوید سرقفلی این سطل مال خودش است. روزی تقریباً ۱۰ بار میآید و میرود.نزدیکیهای غروب البته سرش شلوغ میشود. اجازه ندارد به هیچ سطل دیگری نزدیک شود.با خنده میگوید وقتی لای این آشغالها دنبال غذا میگردم ماسک بزنم که دقیقاً چه بشود! اغلب سطلهای زباله در نزدیکیهای مرکز شهر یکی دو نفر و گاهی هم چهار پنج نفر مشتری دارد. برخیها به زور ماسک زدهاند و برخیها هم حتی سرشان را از سطلها بالا نمیآورند تا ماسک شان دیده شود!