آیتالله سیدمحمود طالقانی، تجسم هر آنچه از اسلام بود که مردم روایتش را میشنیدند. امام خمینی در پیام تسلیت خود به مناسبت در گذشت آیتالله طالقانی، ایشان را اینچنین توصیف کردند: «او براى اسلام به منزله حضرت ابوذر بود.
زبان گویاى او چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده». مقام معظم رهبری نیز در دیدار خود با اعضای ستاد بزرگداشت آیتالله طالقانی در سال 95 فرمودند: «آقای طالقانی واقعا سزاوار و شایسته این است که از او تجلیل بشود، احترام بشود؛ نگذارید نام و خصوصیات ایشان فراموش بشود و نسبتهای واقعی ایشان با انقلاب، تبدیل بشود به نسبتهای غیرواقعی». در گفتوگویی که با سید مهدی طالقانی، فرزند آیتالله طالقانی داشتیم، سعی کردیم نگاهی هر چند اجمالی به اصلیترین علل محبوبیت آیتالله طالقانی در بین نسل جوان دوره انقلاب بیندازیم، باشد که سیره رفتاری ایشان، الگویی باشد برای امروز ما. *** * در دیداری که مقام معظم رهبری با اعضای ستاد بزرگداشت آیتالله طالقانی داشتند و شما هم در این دیدار حاضر بودید، ایشان مجموعا عملکرد بیت آیتالله طالقانی را در حفظ وجهه ایشان در نزد مردم قابل تقدیر دانستند. بله! ایشان روی این موضوع خیلی حساس بودند. به هر حال دلایل متعددی برای این مساله وجود دارد. به نظر من مهمترین مساله برای جلوگیری از ظهور این پدیده، مراقبت و دقت خود شخصی است که به واسطه مسؤولیتش، فرزندانش در معرض سوءاستفاده قرار دارند. ما این دقت و مراقبت را به چشم خودمان در وجود پدر میدیدیم. مثلا اگر بخواهم یک نمونه از آن را برایتان بگویم، اوایل پیروزی انقلاب، یکی از دوستان من که صاحب یک کارخانهای بود، در بحران مالی قرار گرفت، اوضاع کارخانهاش حسابی به هم ریخته بود. در این بحران مالی، از من تقاضا کرد رئیس کارخانه شوم و مدیریت کارخانه را برعهده بگیرم. در واقع میخواست با استفاده از نام خانوادگی من و انتسابی که به آیتالله طالقانی داشتم، بتواند مسائل مالی کارخانه را حل کند. وقتی این پیشنهاد را به من داد، من برای مشورت خدمت پدر رفتم. مساله را خدمت پدر شرح دادم، پدر از من پرسیدند: تو تخصص اداره و مدیریت این کارخانه را داری؟ گفتم: نه! پرسیدند: چون پسر طالقانی هستی از تو خواسته مدیر کارخانه بشوی و میخواهی قبول کنی؟ گفتم: بله! فرمودند: غلط میکنی! من هم گفتم درست میفرمایید، سرم را پایین انداختم و بیرون آمدم و جواب رد به دوستم دادم. * به همین صراحت فرمودند غلط میکنی؟! بله؛ به همین صراحت! من هم امر ایشان را اطاعت کردم. به همین خاطر است که میگویم مراقبت و دقت خود مسؤولان، بخش زیادی از این مساله را حل میکند، البته نمیشود هم انکار کرد که گاهی به رغم دقت و مراقبت، فرزندان مسیر دیگری را میروند. به هر حال بعد از فوت پدر، همه فرزندان آیتالله طالقانی قرار گذاشتند که شغل دولتی قبول نکنند و تمام تلاش ما این بود کاری نکنیم وجهه پدرمان و آن شخصیت معنوی و مبارزی که در انظار مردم دارد، مورد خدشه و آسیب قرار بگیرد. در زمان حیات پدر من مسؤولیت بازرسی کمیتهها را داشتم که بعد از فوت ایشان، آن مسؤولیت و تمام اموالی را که به واسطه این مسؤولیت دستم بود، تحویل دادم. مشکلی نیست از این فرصت استفاده کنم و اعتراضم را به سریالی که درباره تاریخ انقلاب ساخته شده و اخیرا از صداوسیما پخش میشود، بیان کنم؟ * خیر! مشکلی نیست، بفرمایید. فیلم «روزهای ابدی» را میفرمایید؟ بله! در این سریال درباره من و اخوی کوچکم حرفها و تصویرسازیهایی شده است که منطبق با واقعیت نیست. طوری وانمود کردهاند که انگار ما با آمریکاییها نشست و برخاستو مذاکرات و گفتوگوهایی داشتیم. من اصل داستان را برای شما تعریف میکنم تا متوجه شوید اصل واقعیت با آن چیزی که جناب شمقدری تصویر کرده چقدر متفاوت است. همانطور که گفتم در زمان انقلاب، من مسؤول بازرسی کمیتهها بودم. به کمیتههای مختلف سرکشی میکردم و اگر مشکلی وجود داشت، با همراهی کمیته مرکزی تلاش میکردم مشکل را حل کنم. در یکی از روزها به ما خبر دادند ۲ تا جوان در یکی از کمیتهها با هم درگیر شدهاند. من برای پیگیری این موضوع به محل مورد نظر رفتم، مساله هم حل شد، موقع بازگشت، مرحوم شجونی را دیدم. مرحوم شجونی به من گفت در خیابان پاسداران فعلی، گلستان پنجم یکسری خانههایی است متعلق به ارتشبدها و امرای ارتش زمان شاه که دختر و پسرهای چپی ریختهاند توی این خانهها و خانهها را تصاحب کردهاند و آنجا هم گروهی مستقر شدهاند؛ به این موضوع رسیدگی کنید. بعد از حرف مرحوم شجونی، من به آدرسی که ایشان گفت رفتم، دیدم بله، عجب خانههای بزرگی؛ زمین تنیس و امکانات وسیع. این دختر و پسرهای چپی هم این خانهها را گرفتهاند و جاخوش کردهاند. من هم به کمک بچههای همافر ارتش که از نیروهای وفادار انقلاب بودند، همه این دختر و پسرهای چپ را بیرون ریختیم و خانهها را پلمب کردیم تا تکلیفشان مشخص شود. از این خانهها که بیرون آمدیم، دیدیم یک محل مشکوکی روبهروی این خانههاست. با همین بچههای همافر ارتش وارد این محل مشکوک شدیم که با یک فروشگاه بزرگ و مجلل، شبیه فروشگاههای زنجیرهای امروز، مواجه شدیم و چندین ماشین آمریکایی که در محوطه آن پارک شده بودند. در این فروشگاه هم همه چیز بود؛ از مشروبات الکلی تا انواع و اقسام مواد خوراکی. ما این محل را هم پلمب کردیم و محافظت از آن را به بچههای همافر ارتش سپردیم. بعد از مدتی، یک کمیسر آمریکایی از طرف کنسولگری آمریکاییها پیش من آمد. * آن زمان هنوز سفارت آمریکا تسخیر نشده بود؟ نه! این متعلق به قبل از تسخیر سفارت آمریکا است. تا قبل از تسخیر سفارت، آمریکاییها مثل کشورهای دیگر در سفارت مشغول بودند و کارهای مربوط به وظایفشان را انجام میدادند و در کشور حضور داشتند اما خب! تعدادشان کمتر از سابق شده بود. این آقای کمیسر آمریکایی به من گفت مکانی که شما پلمب کردهاید، یعنی همان فروشگاه و محوطهای که ماشینهای آمریکایی در آن بود، متعلق به سفارت آمریکاست و ماشینها هم متعلق به کارمندان سفارت است. این کارمندان هم رفتهاند و ماشینهایشان را اینجا گذاشتهاند. یا ماشینها را به ما تحویل بدهید، یا پول آنها را بدهید تا برایشان بفرستیم. آن فروشگاه هم محل تغذیه ما بوده است، مواد لازم سفارت آمریکا از این فروشگاه تامین میشده است، این فروشگاه را هم به ما برگردانید. در پاسخ به این فرد آمریکایی گفتم من اختیار چنین کاری را ندارم، این مطالب را منتقل میکنم و جواب را به شما میدهم. من این مطالب را با پدر در میان گذاشتم و ایشان فرمودند با وزیر امور خارجه و دولت در میان بگذارید که در این باره تصمیمگیری کنند. در این بین هم باز یک نفر از اعضای کنسولگری آمریکا در اصفهان با من ارتباط گرفت و این مسائل را در میان گذاشت، البته ماموریتش تمام شده بود و به آمریکا بازگشت. یک آمریکایی هم از کنسولگری این کشور در تبریز دوباره پیگیر ماجرا شد که من همان جواب را دادم که اختیاری ندارم، موضوع را با وزیر امور خارجه و دولت در میان میگذارم، آنها باید تصمیم بگیرند. من این موضوع را با آقای دکتر ابراهیم یزدی که آن زمان وزیر امور خارجه بود، در میان گذاشتم. دکتر یزدی نظرش این بود ما کلی اموال در آمریکا داریم و اگر اینجا اموال اینها را تصاحب کنیم، آنها هم اموال ما را در آمریکا تصاحب میکنند و پس نمیدهند. هر چه اینجا از اموالشان کم شود، آنجا از اموالمان کم میکنند. این نظر دکتر یزدی بود، در همین اثنا، آقای صباغیان هم به جمع ما پیوست و در جریان ماجرا قرار گرفت. آقای صباغیان گفت اینها وقتی این ماشینها و کالاها را وارد کشور کردهاند، گمرکی ندادهاند. این حق ما است که گمرکی به این کالاها ببندیم. صباغیان نظرش این بود که این کالاها کیفیت خوبی دارد، پرسنل آمریکاییها هم در کشور به یک بیستم سابق رسیده، قبل از انقلاب 7 هزار پرسنل داشتند که بعد از انقلاب به 300-200 نفر رسیده بود. میگفت این تعداد پرسنل این همه کالا لازم ندارند. ما قیمت گمرکی این کالاها را حساب میکنیم و به اندازه آن کالاها را به مالکیت دولت در میآوریم و چون جنس این کالاها خیلی خوب است، آن را به فروش میرسانیم و پول آن را به انقلاب تزریق میکنیم. در نهایت تصمیم ما این شد. یک گروه آلمانی هم آمدند تا روی کالاها و ماشینها قیمتگذاری کنند. مشروبات الکلی را هم گفتیم که اصلا این کار را برایش انجام نمیدهیم و همه را امحا کردیم. از آیتالله طالقانی و آیتالله مهدویکنی هم دعوت کردیم تا از این مکانی که پلمب کرده بودیم، بازدید کنند. انتهای این مکان، محوطهای بود که چند کانکس در آن بود که درجهداران ارتش با خانواده در آن زندگی میکردند. پدر چشمش به این محوطه و این درجهداران خورد، خیلی دلش سوخت، گفت اینها زن و بچه دارند، در گرما و سرما این کانکسها جوابگوی اینها نیست، گناه دارند، یک ساختمان نیمهکارهای در آنجا بود، فرمودند ببینید این متعلق به چه کسی است؟ اگر رضایت دارد، به محل اسکان این درجهداران تبدیل شود، برای اینها فکری کرده و سرپناهی فراهم کنید. خلاصه! بر اساس تصمیمی که گرفته شده بود، قرار شد اموال آمریکاییها بعد از کسر گمرکی از اصل قیمت، به فروش گذاشته شود تا درآمد آن برای انقلاب خرج شود. البته 5 روز بعد از این تصمیم، آیتالله طالقانی فوت کردند و کل فروشگاه هم تحویل دادستانی شد. ماشینها هم تحویل سفارت آمریکا شد تا خودشان قیمتگذاری کنند و آنها را به فروش برسانند. خود من یکی از این ماشینهای آمریکایی را به قیمت 38 هزار تومان که آن موقع تقریبا 5 یا 6 هزار دلار میشد، خریدم. ۳ روز بعد، آقای ارومی که پاسدار بود و بعدها به شهادت رسید، این ماشین را دید و خوشش آمد و به من گفت آن را میفروشی؟ من هم با اینکه یک مقداری هم خرج ماشین کرده بودم اما به حساب رفاقتی که داشتیم با همان پولی که خریده بودم، ماشین را به او فروختم. این همه ماجرای من بود و علت ارتباطات و تماسهایی که آمریکاییها در برههای قبل از تسخیر سفارت با من داشتند. حالا ببینید جناب شمقدری از این موضوع چه تصویری ساخته است؟ در سریال نشان داده میشود که من با اخوی کوچکم به منزل «مایکل مترینکو» از اعضای سفارت آمریکا میرویم و بعد مترینکو به من میگوید کاش آیتالله طالقانی را هم میآوردید! این تصویرسازی صد درصد غلط است. اولا که من تنها رفتم و اخوی همراه من نبود، ثانیا مایکل مترینکو نسبت به آیتالله طالقانی بغض داشت، چون آیتالله طالقانی با اکثر سفرای کشورهای دنیا در ایران که از ایشان درخواست ملاقات داشتند، دیدار میکرد اما به سفیر آمریکا در ایران اجازه ملاقات نداده بود. پرسش این است: چرا باید کارگردان این سریال اینگونه تصویرسازی کند که من با اخوی کوچکم بروم منزل یکی از اعضای سفارت آمریکا، بعد طرف بگوید کاش آیتالله طالقانی را هم میآوردید؟! این چه تصویری است از ما و از آیتالله طالقانی؟ ایشان به خاطر روحیه آمریکاستیزش حاضر نبود سفیر آمریکا را در منزل خود بپذیرد؛ بعد برود در منزل یکی از اعضای سفارت آمریکا برای ملاقات؟! اینگونه تصویرسازی کردن، ظلم به آیتالله طالقانی نیست؟! قطعا هست. بعد هم نشان میدهد این اخوی کوچک من، راه میرود و سیگار میکشد، این بنده خدا از وقتی که در همان دوران به ایران برگشت، پایش را از خانه بیرون نگذاشت، نه همراه من بود نه تا همین الان اصلا لب به سیگار زده، بعد برای جذاب شدن فیلم، اینگونه از او تصویرسازی میکنند، اینها همه شکایت ما از جناب شمقدری است که حق را در تصویرسازیهای خود در این بخش رعایت نکرده است. * بله! ممنون از توضیحاتتان. آیتالله طالقانی، یکی از وزنههای فکری انقلاب اسلامی بودند. نسل جوان آن روز، پای درسهای ایشان و دیگر ستونهای فکری انقلاب، یکی از حماسیترین برهههای تاریخ ایران را رقم زد. مایلم کمی به این بپردازیم که چه عنصری در بیان و اندیشه آیتالله طالقانی بود که اینچنین نسل جوان را به خود جذب میکرد؟ من معتقدم پاسخ به اینگونه سوالها، به الگوسازیهایی منتج خواهد شد که راه را برای روحانیون و اندیشمندان دوره ما نیز بازتر خواهد کرد. بله! قطعا همینطور است. وقتی که این الگوها مطرح شوند و زندگیشان مورد واکاوی قرار بگیرد، دوای دردهای امروز ما هم پیدا میشود. شما اگر مراجعه کنید به دیداری که خانواده آیتالله طالقانی با حضرت آیتالله خامنهای داشت، در آن دیدار رهبری تاکید کردند شخصیت آیتالله طالقانی به عنوان یک الگو و یک اسوه هیچگاه نباید فراموش شود. علت این تاکید رهبری نیز همین مساله است که این الگوها، راهحلهای دوران ما هم هستند. اگر روحانیون ما، الگوی آیتالله طالقانی را در زندگی خود پیاده کنند، قطعا خواهند دید اقبال نسل جوان به آنان چقدر افزایش پیدا خواهد کرد. از این مقدمه که بگذریم، اگر بخواهم به سوال شما پاسخ مناسب بدهم، باید به ۲ ویژگی آیتالله طالقانی در بعد علمی و در بعد عملی اشاره کنم. این دو ویژگی با هم، علل اصلی اقبال نسل جوان به ایشان بود. آیتالله طالقانی واقعا ملتزم به قرآن بود. یعنی تفکر قرآنی داشت. هیچ وقت نمیشد سخنرانی خود را شروع کند و به آیهای از آیات قرآن استناد نکند. بیان ایشان در تشریح پیام آیات قرآنی، مبتنی بر برهان، منطق و کاملا علمی و از همه مهمتر، پاسخگویی به نیازهای جاری بود. یعنی وقتی شما پای سخنان آیتالله طالقانی مینشستید، پاسخ نیاز اکنون خود و جامعه را در کلام ایشان با استناد به قرآن میشنیدید. این نبود که ایشان قرآن را در خلأ تدریس کند؛ در یک فضایی که شما اصلا نفهمید این قرآن الان به چه درد مسائل امروز من میخورد؟ این یکی از نکات مهم شخصیت آیتالله طالقانی بود؛ بیان معارف اسلام، با روش علمی و منطقی و عقلی ناظر بر نیازها و مسائل روز. این مسالهای است که بخشی از روحانیت ما فراموش کرده است. مرحوم پدرم شبهای جمعه در مسجد هدایت، جلسه تفسیر قرآن داشت. غیر از دانشجویان و روشنفکران و کسبه، ساواکیها هم در این جلسه شرکت میکردند تا گزارش جلسه را به بالادستیهای خود بدهند. یادم است در یکی از این جلسات، یکی از این ساواکیها از پدرم پرسید: جناب آیتالله! آیا قرآن فقط آیات کمونیستی دارد که مدام از این آیات برای مردم میخوانید؟ پدرم جواب داد: اگر آیات شاهنشاهی داشت، آنها را هم میگفتم، فعلا که ندارد! البته چون پدر آیات مربوط به عدالت و تساوی حقوق انسانها و احترام به کرامت انسانها و مبارزه با زرسالاران و زورمداران را تفسیر میکرد، آن ساواکی از اینها تعبیر به آیات کمونیستی کرده بود، اگرنه خود مرحوم پدرم با تفکرات کمونیستها مخالف بود. این را گفتم تا موضوع را اشتباه متوجه نشوید. نکته دیگری را هم اضافه کنم و آن بیان محکم و منطقی و علمی آیتالله طالقانی بود. متاسفانه امروز بخشی از روحانیت ما از زبان عقل و منطق فاصله گرفته و در ترویج معارف دین از مطالبی استفاده میکند که کارایی لازم را ندارد. اینکه مخاطب یک ساعت پای یک سخنرانی دینی بنشیند و بعد از آن احساس کند یک مجموعه وسیعی از دادههای اطلاعاتی در حوزههای مختلف را کسب کرده کجا و یک سخنرانیای که فقط بر بعد احساس تکیه کند و مخاطب ببیند بعد از یک ساعت فقط یک آرامش روحی و یکسری هیجانات احساسی داشته، کجا؟ من یک گلایهای از ائمه جمعه دارم و آن هم این است که غنای مطالب دیگر در آن سطحی نیست که تریبون نماز جمعه واقعا شبیه به یک کلاس سطح بالا در تولید محتوای دینی باشد. شما خطبههای نماز جمعه دهه اول انقلاب را ببینید، خطبههای آیتالله طالقانی، آیتالله خامنهای، مرحوم هاشمی و منتظری. واقعا مطالب غنای علمی داشت. همین خطبههای آیتالله خامنهای را نگاه کنید، آنقدر مطالب غنی است که پس از چند جلسه خطبههای نماز جمعه، اینها تبدیل به کتاب شده است و یک فضای جدید و نویی را در فضای تفکر دینی ایجاد کرده است. واقعا خطبههای آیتالله خامنهای این ویژگی را دارد. یادم است یک روز با پدر دیداری با آیتالله خامنهای داشتیم، بعد از این دیدار و در مسیر بازگشت، پدرم به من گفت: این آقای خامنهای، خیلی خوشفکر است. خب! این عنصر خوشفکر در خطبههای نماز جمعه آنگونه سخن میگوید که قابلیت دارد کتاب شود. یا خطبههای آیتالله طالقانی را ببینید، تبیینهایی که از آیات قرآنی میکند و تطبیق این آیات برای حل مسائل روز جامعه. متاسفانه تریبونهای نماز جمعه از این سطح از غنای محتوا فاصله گرفته است که باید ترمیم شود. از بحث علمی که بگذریم، نباید از عنصر اخلاق آیتالله طالقانی غافل شد. در واقع شاید نخستین چیزی که هرکسی را مجذوب آیتالله طالقانی میکرد، همین اخلاق و روحیات ایشان بود. نگاه نمیکرد شخص وابسته به کجاست؟ با محبت و حسن ظن با همه ارتباط میگرفت و سعی میکرد به هر مقداری که مقدور است به هرکسی خدمت کند یا در راستای یک هدف مشترک حداکثر وفاق و همکاری را ایجاد کند. واقعا آنچه امروز به نام جذب حداکثری و دفع حداقلی مطرح میشود، تماما در ایشان تجسم داشت. خوب است روحانیون و چهرههایی که میخواهند به امر رهبری مبنی بر جذب حداکثری و دفع حداقلی جامه عمل بپوشانند، سیره آیتالله طالقانی را الگوی خود قرار بدهند. آیتالله طالقانی به سرعت با آدمها انس میگرفت و با زبان خودشان با آنها همزبان میشد، گاهی میشد وقتی به روستا میرفتیم با این چوپانها و کشاورزها گرم میگرفت، از کارشان میپرسید، کمکشان میکرد، همه اهالی ده و روستا شیفته ایشان بودند. خب! خود پدر که حوزوی بود و طبیعتا با طلبهها هم مدام در ارتباط بود و برای آنها مثل یک پدر دلسوز وقت میگذاشت. یادم است آیتالله خامنهای هر بار به تهران میآمدند، جزو برنامههایشان بود که حتما به پدر سر بزنند و خودشان میگفتند این جلسات با آیتالله طالقانی مملو از صفا و صداقت است. پدرم با دانشجویان و بچههای انجمن اسلامی هم ارتباط گرمی داشت، برای آنها هم واقعا پدری میکرد، حتی این احساس را نسبت به بچههای چپ هم داشت. تمام تلاشش را میکرد تا اینها را از انحراف نگاه دارد. در زندان با اینها سر یک سفره مینشست در حالی که برخی آقایان فتوا داده بودند که اینها نجس هستند. اما آیتالله طالقانی با اینها سر یک سفره مینشست و سعی میکرد آنها را زیر سایه تعلیمات اسلام و زندگی اسلامی نگه دارد. خب! حتی میدانید که مصدق، آیتالله طالقانی را وکیل خود قرار داد تا به نیابتش اعمال حج را انجام بدهد. آیتالله طالقانی در عین حال که با مصدق ارتباط داشت با آیتالله کاشانی نیز ارتباط داشت. این عنصر شخصیت آیتالله طالقانی، از جذابترین خصوصیات روحی ایشان بود که باعث میشد نسل جوان با ایشان رابطه عاطفی برقرار کند نه فقط رابطه شاگردی و استادی. این ویژگی، از آن نیازهای ضروری دوران ما است. روحانیون ما و معلمان معارف دینی و اسلامی و هرکس که به نحوی میخواهد پرچمدار تبلیغ معارف دینی باشد، باید به این ویژگی روحی آراسته باشد. همانطور که درباره پیامبر گفته میشود «طبیب دوار بطبه»؛ طبیبی بود که میگشت تا بیماری پیدا کند تا مرهم بیماری او باشد، آیتالله طالقانی هم اینگونه بود و همه روحانیون نیز باید همینگونه باشند. هیچ حزب و گروه و دستهای نمیتواند آیتالله طالقانی را به نفع خود مصادره کند. این مطلب مهمی است. روحانیون ما در جایگاهی نشستهاند که باید مراقب باشند وارد دستهبندیهای سیاسی نشوند، چون اگر آن دستهها و گروهها به منافع مردم ضربه بزنند، مردم از آن روحانیون نیز زده خواهند شد. متاسفانه در ایام انتخابات یکسری گروههای سیاسی عکس آیتالله طالقانی را در میتینگهای انتخاباتی خود توزیع میکنند و میخواهند شخصیت ایشان را برای خود مصادره کنند. کاری ندارم چه اصولگرا و چه اصلاحطلب ولی خب! اصلاحطلبها بیشتر تلاش میکنند تا آیتالله طالقانی را متعلق به خود معرفی کنند، اینها همه غلط است. آیتالله طالقانی متعلق به هیچ حزب و گروهی نیست، البته اینها هم بعد از اینکه رای میآورند دیگر کاری به آیتالله طالقانی و فکر و مشی او ندارند. به هر حال این نکاتی که عرض کردم از شخصیت آیتالله طالقانی، نکاتی است که میتواند الگوی نسل جوان امروز ما باشد.