چرا زيستجهان مردم کشورهاي مختلف بهخصوص کشورهاي جهان سوم در عصر معــاصر در حال عبور از قرائتهاي رسمي است؟ در اين زمينــه چه عواملي نقش تعيينکنندهاي دارند؟
پيشفرضي که ما امروز درباره مفهوم زيستجهان در ذهن خود داريم مبتنيبر ديدگاهي است که يورگن هابرماس در اين زمينه دارد. هابرماس در تحليل وضعيت کشورهاي توسعهيافته اين ديدگاه را مطرح ميکند که سيستم به معناي بازار و نظام اقتصادي و عقلانيت ابزاري در دنياي سرمايهداري در چشماندازي تاريخي به بهرهکشي و استثمار جهان زندگي يا «زيستجهان» که عرصه تعاملات رودررو و عاطفي گرم انساني و عقلانيت ارتباطي است، پرداخته است. استدلال هابرماس اين است که دنياي مدرن از آغاز پيدايش خود پس از رنسانس از همان ابتدا واجد دو نوع عقلانيت؛ يعني عقلانيت ابزاري و عقلانيت ارتباطي بود. عقلانيت ابزاري به معناي عقل محاسبهگر که انسان را به توليد ثروت و انباشت سرمايه وادار ميکند و تلاش دارد همه کنشهاي انسان را محسور در حساب و کتابهاي اقتصادي کند. از ديدگاه هابرماس دنياي مدرن واجد عقلانيت ارتباطي نيز بود. عقلانيت ارتباطي به معناي وجهي از انسان که در پاسخ به نيازهاي اخلاقي، فکري و نيازهاي معطوف به انسانبودگي يا انسانورزي ماست؛ رويکردي که باهمبودگي انساني را ممکن و موجه ميسازد. ارزشهايي که به ارزشهاي اجتماعگرايانه معروف است. از ديدگاه هابرماس بحراني که جهان ما با آن مواجه است اين است که در مسير تفکيک سيستم و زيستجهان يا تفکيک جامعه و اجتماع قرار گرفته است. جامعه به معناي شهر، که مبتني بر قرارداد اجتماعي، «دولت- ملت» و سيستم بازار است. اين در حالي است که اجتماع مبتني بر ارزشهاي عاطفي، خويشاوندي و سنتي است که انسانها را به هم پيوند ميدهد. همه جوامع در مسير پويايي و تحولي که در جهان معاصر طي ميکنند به تدريج که دولت- ملتها شکل ميگيرند و نوعي تمدن جديد حول محور سامان سرمايهداري و سامان سياسي مبتني بر دولت ملت پديد ميآيد، به تدريج همه جوامع درگير اين وضعيت دوگانه جامعه و اجتماع و زيستجهان و سيستم ميشوند.
اين وضعيت دوگانه در همه جوامع به شکل يکساني رخ ميدهد؟
در اين زمينه تفاوتهايي وجود دارد. کشورهاي سرمايهداري و توسعهيافته داراي ايدئولوژي و ارزشهاي سياسي و فرهنگي هستند و در ساختارهاي سياسي و فرهنگي خود تاحدودي انتخاب کردن، آزادي و فعاليت مدني را پرورش ميدهند. به همين دليل جنس و ماهيت زيستجهان اين جوامع به دليل ارزشهاي حقوق بشري و احترام به فرديت و توجه به امر مدني و آزاديها، متفاوت از زيستجهان کشورهايي است که تحتتأثير جهانيشدن سرمايهداري قرار دارند، در اين راستا دولتهاي ملي نيز شکل ميگيرند و تحول از اجتماع به جامعه را نيز تجربه ميکنند، اما به دليل ضعف در مقوله آزاديها و سستي در شکلگيري جامعه مدني و محروميت و ضعف ارزشهاي حقوق بشري با دو فشار يا دو شکل از استثمار و بهرهکشي مواجه هستند. نخست فشار و بهرهکشي که سيستم بازار سرمايهداري جهاني و محلي بر آنها تحميل ميکند و دوم فشاري که حکومتها و نظامهاي سياسي با پشتوانه قدرت حاکميت و ايدئولوژي بر زيستجهان مردم وارد ميکنند. در کتاب «زندگي روزمره در سايه استالينيسم» که توسط «شيلا فيتزپاتريک» نوشته شده نويسنده زيستجهان مردم عادي در دوران استالين شوروي سابق را بررسي ميکند و نشان ميدهد چطور فشار ايدئولوژي استالينيسم زيستجهان مردم عادي را به انقياد درميآورد. در اين دوران نظم آهنيني که ايدئولوژي استالينيسم بر سازوکارهاي زندگي روزمره مردم شوروي ايجاد ميکند، سبب بحرانهاي گوناگوني از نظر روحي و رواني براي تک تک مردم شوروي ميشود. «شيلا فيتز پاتريک» معتقد است: «انقلاب استالين مجموعه وحشي از فشارها را بر روح و روان تک تک شهروندان روسيه وارد کرد. شايد مهمترين آن، اين بود که مردم ناگزير به نوعي زيست دوگانه شدند. يک نوع زيست با نقاب و ماسک که آن را در فضاهاي اداري و خيابان آشکار ميکردند و ديگري زيست دروني و بدوننقاب که در محيطهاي شخصي و خانوادگي و دنياي خصوصي خود به نمايش ميگذاشتند». استالينيسم هم از طريق اهرمهاي اقتصادي که ايجاد کرده بود و هم از نظر سازمان بروکراسي، که در اختيار داشت، اختلالات زيادي در روح و روان و رفتار و منش شهروندان روسيه ايجاد کرده بود. تلاش حزب کمونيست براي تربيت انسان سوسياليستي بحرانهاي زيادي براي مردم روسيه به وجود آورد که در نهايت نيز به متلاشي شدن شوروي منجر شد. شوروي در طول 70 سال حکومت کمونيستي يکي از دو قدرت برتر نظامي جهان بود و در اروپاي شرقي قدرت خود را تثبيت کرده بود و بسياري از ارزشهاي کمونيستي را جهاني کرده بود. در نتيجه تضاد بين زيستجهان مردم و سياستهاي حزب کمونيست يک تضاد آشتيناپذير بود که در نهايت به فروپاشي شوروي منجر شد.
آيا اين الگو در دنياي مدرن نيز بروز و ظهور بيروني داشته يا اينکه با فروپاشي شوروي اين نوع الگو نيز از بين رفته است؟
در دنياي مدرن از يک طرف يک الگو در کشورهايي مانند روسيه و چين شکل گرفت و الگوي ديگر در کشورهاي غربي به وجود آمد که هر دو با چالشهايي مواجه هستند. به تعبير آنتوني گرامشي، تفاوت الگوي شکل گرفته در کشورهاي غربي با الگوي استالينيستي اين است که در کشورهاي غربي اتفاقي که رخ ميدهد اين است که اگرچه سيستم سرمايهداري به استثمار جهان ميپردازد اما روش اين استثمار «هژموني» است. هژموني مفهوم کليدي انديشه گرامشي در اين زمينه است. اگر چه اين مفهوم اصالتا به لنين تعلق دارد اما گرامشي اين مفهوم را بسط ميدهد. گرامشي معتقد است در کشورهاي غربي بهرهکشي و استثمار زيستجهان همراه با شکلي از رضايت همگاني است. نکته کليدي در مفهوم رضايت نهفته است. به همين دليل نيز مفهوم رضايت در جهان سرمايهداري از اهميت زيادي برخوردار است. از ديدگاه گرامشي جامعه سرمايهداري و نظام سياسي آنها فرآيند پيچيدهاي را طي ميکنند تا بتوانند سلطه گسترده و صريحي را که بر زندگي مردم دارند، تداوم بدهند. به همين دليل در کشورهاي سرمايهداري بيش از آنکه ايدئولوژي حاکم باشد هژموني حاکم است. از ديدگاه گرامشي هژموني همان ايدئولوژي سرمايهداري معاصر است. از ديدگاه گرامشي نظام سرمايهداري براي راهبري اخلاقي، فلسفي و سياسي خود تلاش ميکند از طريق توافق و رضايت فعال اکثريت افراد جامعه و گروههاي موجود در آن سلطه خود را ادامه بدهد. اين در حالي است که در کشورهايي که ايدئولوژي حاکم است، رضايت فعال اکثريت جامعه را مشاهده نميکنيم.
در کشورهاي داراي هژموني رضايت فعال به وسيله چه عواملي تأمين ميشود؟
در کشورهايي که هژموني وجود دارد فرهنگ، موسيقي، هنر، مشارکت و حداقلي از آزادي و امنيت براي اکثريت شهروندان جامعه وجود دارد. در اين کشورها تفکيک بين جامعه مدني و دولت پذيرفته شده که بسيار حائز اهميت است. جامعه مدني عرصهاي است که در سامان سياسي با دولت ارتباط ارگانيک دارد اما در عين حال متمايز از دولت است. دولت تلاش ميکند با جامعه مدني پيوند داشته باشد اما جامعه مدني را در خود ادغام نميکند و به جامعه مدني تعرض نميکند. دولت قوانين را به شکلي طراحي نميکند که جامع مدني مضمحل شود. در نتيجه از اين طريق نظام سياسي ميتواند از نظر اخلاقي و فلسفي جامعه را رهبري کند.
اين وضعيت در کشورهاي ايدئولوژيک به چه صورت است؟
در کشورهايي که ايدئولوژي وجود دارد هژموني نيست. دولتها تحمل استقلال جامعه مدني را ندارند و به همين دليل با قدرت عريان به جامعه مدني تعرض ميکنند. همين عامل باعث ميشود رضايت عمومي و توافق آزاد و فعالانه جمعي در جامعه به وجود نيايد. از همينجا بين زيستجهان و سيستم شکاف ايجاد ميشود و دوگانگي در جامعه شکل ميگيرد. در کشورهايي که نظم و سامان معاصر شکل ميگيرد با طيفي از دو الگوي ايدئولوژيک و هژموني مواجه هستيم. هر دو اين الگوها ايدهآل نيستند. هابرماس درباره کشورهاي داراي هژموني معتقد است سيستم باعث فقير شدن انسان به معناي فقر عاطفي، اخلاقي و معنايي است. در اين کشورها نيز در فرآيند تاريخي به تدريج بحرانهايي آشکار ميشود. با اين وجود اين بحرانها در طولانيمدت خود را نشان ميدهد. اين در حالي است که در جوامع ايدئولوژيک رنج انسانها گسترده است. در کشورهايي که هژموني وجود دارد نابرابريهاي بزرگ، شکافها و بيعدالتيهاي ساختاري شکل ميگيرد. در اين کشورها نوعي شکنجه روزمره در زندگي مردم ايجاد ميشود. در کشورهاي داراي هژموني ما با نوعي توليد رضايت مواجه هستيم. اين در حالي است که داراي ايدئولوژي است. مديريت جامعه از طريق کنترل نارضايتيها انجام ميشود. بنابراين هر دو الگو با فرم ايدهآل فاصله دارند. اگرچه در کشورهايي که داراي هژموني است، زندگي کردن همچنان امکانپذير است؛ به دليل تفکيک جامعه مدني از دولت و آزادي و فرديت و توسعه اقتصادي، زندگي کردن ممکن است. در اين زمينه گرامشي پرسشي مطرح ميکند که چرا بهرغم پيشبيني کارل مارکس در کشورهاي سرمايهداري انقلاب رخ نميدهد. در پاسخ بايد عنوان کرد به دليل اينکه در اين کشورها هژموني وجود دارد بنابراين انقلاب رخ نميدهد.
سخن شما به معناي اين است که در کشورهاي داراي ايدئولوژيک زندگي به معناي کيفي امکانپذير نيست؟
در کشورهاي ايدئولوژيک زندگي دچار آشفتگي و ازهمگسيختگي دروني انسان ميشود. در اين جوامع انسانها نميتوانند حداقل يکپارچگي دروني را داشته باشند. «جي اسکات» انسانشناس سياسي بلندآوازه کتابي دارد به نام «سلطه و هنر مقاومت؛ روايتهاي نهاني». اين کتاب از شاهکارهاي انسانشناسي سياسي است. نکته مهم در اين کتاب اين است که اسکات نشان ميدهد در کشورهايي که توتاليتر و اقتدارگرا هستند، چطور مردم در زندگي روزمره خود در مقابل سلطه ايدئولوژيک مقاومت ميکنند و نام آن را «هنر مقاومت» ميگذارد. اسکات به اين مسأله ميپردازد که چطور مردم يک زيست دوگانه پيدا ميکنند. وي توضيح ميدهد چطور ساختارهاي سلطه در دولتهاي ايدئولوژيک منجر به الگوهاي مقاومت در زبان و زندگي روزمره مردم ميشود و روايتهاي نهاني شکل ميگيرد. اين رويکرد باعث ميشود اشکال تأثيرگذار اما پنهاني در زندگي مردم شکل بگيرد. اين روايتهاي نهاني در زندگي روزمره اشکالي از نافرمانيها، نيرنگها، دلهدزديها، شايعهها، صحبتهاي درگوشي و داستانهاي عاميانه و حالات چهره و نحوه پوشش و شکلهاي مصرف را شکل ميدهد که همه آنها هنر مقاومت در جوامع ايدئولوژيک شمرده ميشود. اين شهروندان در فضاهايي که زندگي ميکنند در پس داستان رسمي روايتهاي نهاني غيررسمي را شکل ميدهند.
روايتهاي غيررسمي در مقابل روايت رسمي چه شکلي به خود ميگيرد؟
در اين جوامع مردم به تدريج براي بازيگري يا ادا درآوردن يا شکل خاصي از نمايش مهارت پيدا ميکنند. اين روايتهاي نهاني باعث ميشود جامعه صراحت لهجه خود را از دست بدهد و بازيگر نمايشهاي غيررسمي و نهاني شود. هنگامي که نظام سياسي جامعه مدني را جدا نکند و دائما جامعه مدني تضعيف شود به تعبير اسکات ديالکتيک تلبيس و تجسس شکل ميگيرد و روابط بين شهروندان و قدرتمندان به الگوهاي فرماندهي و فرمانبري تبديل ميشود. به تعبير اسکات در چنين شرايطي شعار مردم اين ميشود: «خودت را به حماقت بزن تا بر عاقلها پيروز شوي». اسکات نشان ميدهد در جوامعي که توتاليتر است روايتهاي نهاني فرعي هستند که با نمايش عمومي که به صورت رسمي نشان داده ميشود متفاوت است. با اين وجود اين روايتهاي فرعي و نهاني به شدت سيستم را ضعيف ميکند. واکنش اجتنابناپذير انسانها به قدرت در چنين جوامعي خلق نمايشهاي پشت صحنه است. هنگامي که نظام سياسي، جامعه مدني را تضعيف ميکند افراد در محيطهاي اداري، بازار يا در هر جاي ديگري که با سياست مواجه ميشوند نوعي تجربه توهينشدگي و تحقير نظاممند را تجربه ميکنند؛ اتفاقي که براي جامعه ميافتاد اين است که شهروندان ميآموزند که چطور نقاب بر چهره بگذارند و در پشت اين نقاب مثل موريانه سيستم را بجوند. شهروندان در چنين جوامعي خود را پشت نقاب تمکين پنهان ميکنند و از اين طريق به تضعيف سيستم ميپردازند و به تعبير فوکو هزينه اقتصاد قدرت را بالا ميبرند. سيستم نيز متوجه اين نکته ميشود که افراد نقاب بر چهره دارند. با اين وجود براي تداوم چارهاي ندارد جز اينکه نمايش ظاهري را باورپذير و امري طبيعي قلمداد کند. در چنين شرايطي مردم با سيستم به يک نوع تفاهم دست پيدا ميکنند. تفاهم در اين نکته که ما نقاب در چهره داريم و از درون روايتهاي نهاني ميسازيم و سيستم نيز تظاهر به تجاهل ميکند و توجيه ميکند که طبيعي است که مردم دوگانه رفتار کنند. مهم اين است که در نمايش عمومي با نقاب ظاهر شوند. به عبارت ديگر سيستم نقاب يا امر بدلي را اصل و اصيل فرض ميگيرد.