اجارهنشینهای سیاست احمد غلامی . سردبیر اگر قاسم سلیمانی ترور نشده بود، صورتبندی سیاست داخلی ایران خاصه انتخابات تغییر اساسی میکرد.
با اینکه شهید سلیمانی هرگز در سیاست به معنای رایج آن شرکت و مداخله علنی نکرده بود و تمایلی هم به حضور در پستهای اجرائی کشور خاصه از طریق انتخابات نداشت و خود را سربازی در خدمت نظام میدانست، اما در صورت ضرورت میتوانست شوکی اساسی به سیاست داخلی و انتخابات 1400 وارد كند. قاسم سلیمانی با نظامیانی که اینک تلاش میکنند در انتخابات پیشرو شرکت کنند، فاصله بعیدی دارد. چراکه او چهرهای شناختهشده در عرصه داخلی و منطقهای است و به نوعی فارغ از دستهبندیهای سیاسی جایگاه ویژهای در میان سیاسیون دارد و مهمتر از همه نقش او در خاورمیانه بود. این نقش اگرچه با انتقادات برخی همراه بود اما حضور خیرهکننده مردم در تشییعجنازهاش از توان سیاسی او و اینکه تا چه میزان میتواند در سیاست داخلی ایران مؤثر باشد، پرده برداشت. اهمیت قاسم سلیمانی بیش از هر چیز در این نکته نهفته است که او میتوانست سیاست داخلی ایران را از «جزئیسازی» رها کند. جزئیسازیای را که موجب واگرایی مردم از سیاست شده، به همگرایی تبدیل سازد؛ لااقل در طیفها و طبقات شناسنامهدار و مؤثر در امر سیاست. از این منظر ترور قاسم سلیمانی اهمیت ویژهای پیدا میکند و با اینکه هیچ نشانی از حضور او در سیاست داخلی وجود ندارد، اما میتوان گفت آمریکا با این ترور بیش از آنکه درصدد حذف قاسم سلیمانی از سیاستهای منطقهای بوده، از تأثیرش در سیاست داخلی ایران و توان ایجاد همگرایی در مردم و تولید رقابت در سیاست و دامنزدن به آنتاگونیسمی سیاسی آگاه بوده است. با بررسی دقیقتر این آنتاگونیسم سیاسی، میتوان گفت با کنار گذاشتن فرض محال اگر قاسم سلیمانی امروز در قید حیات و یکی از نامزدهای انتخاباتی بود، در برابرش هر نامزدی از اصلاحطلبان قرار میگرفت شکل انتخابات 1400 فارغ از نتیجه آن به گونهای اساسی تغییر میکرد. رقابت قاسم سلیمانی با هر نامزدی از اصلاحطلبان، سیاست داخلی را از جزئیسازی خارج کرده و به سمت سیاستورزی در سطح کلان هرچند کوتاهمدت پیش میبرد. جزئیسازی عارضهای است که سیاست داخلی به آن مبتلا شده است. مارکس این تعبیر را درباره تقسیم کار، به کار میبرد. او باور دارد سرمایهداران یا سرمایهداری با تقسیم کار، کارگران را به واحدهای کوچک و کارگران متخصص و غیرمتخصص و نیروهای یدی و فکری تقسیم کردهاند و آنان را آگاهانه به سوی واگرایی پیش بردهاند. در جزئیسازی در سیاست چهرههای سیاستی دست بالا را پیدا خواهند کرد که اقتدار خویش را از «جمعیت اضافی» کسب کنند. جمعیت اضافی جمعیتی است که بر اثر نابرابریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به حاشیه رانده شدهاند. جمعیتی متشکل از بیکاران، بزهکاران و افرادی بدون شغل مشخص که برای امرار معاش خود و خانواده دست به هر کاری میزنند. متأسفانه این جمعیت اضافی بعد از تحریمها و نابسامانیهای اقتصادی و سیاستهای سرمایهسالارانه، توسعه یافته و به جمعیتی تعیینکننده درآمده است. جمعیتی که هزینههای انتخاباتی سیاسی را هرگز نخواهد پرداخت، چون چیزی برای ازدستدادن ندارد. این جمعیت اضافی در انتخابات 1384 که به پیروزی احمدینژاد منتهی شد، نقش تعیینکنندهای داشتند. رئیس دولت نهم و دهم با آگاهی از عدم اعتماد به این گروه بود که به سمت روستاییان رفت تا برای پیروزی در چهارساله دور دوم خود رأی روستاییان و کشاورزان را به دست آورد. اینک نیز روستاییان و این جمعیت اضافی و طیف محدودی از کارگران که به تعبیر انگلس «به جز دست خود چیزی ندارند و از آنچه دیروز به دست آوردهاند ارتزاق میکنند»، نقش اساسی در انتخابات 1400 دارند. حرکت این جمعیت اضافی دهقانان و برخی از کارگران، صورتبندی سیاست در سال 1400 را تعیین خواهد کرد. این طبقات چهرههای پوپولیستی را روی کار نخواهند آورد، بلکه آنان خواسته یا ناخواسته موجب واقعهای سیاسی خواهند شد که هر چهرهای میتواند از دل آنان بیرون بیاید. بدیهی است در این میان چهرههای سیاسی که از راه و روش و منش رئیس دولت نهم و دهم پیروی کنند، اقبال بیشتری برای پیروزی دارند. یا چهرههای مقتدری که از اعتبار ویژهای در نهادهای رسمی برخوردارند و این امیدواری را به حامیان خود میدهند، آنان دسترسی بیشتری به منابع مالی و اقتصادی و توزیع آن در میان طرفداران خود دارند. وضعیت بهوجودآمده حاصل جزئیسازی در سیاست است. این جزئیسازی در سیاست موجب شده طبقات اجتماعی به حاشیه رانده و منفعل شده و رفتهرفته توان و معنای خود را از دست بدهند؛ چراکه به تعبیر مارکس «طبقه در تضاد با طبقه دیگر بنا بر سهم خود از مازاد اقتصادی تعیین میگردد و به واسطه این تضاد است که اجتماع و سپس آگاهی طبقاتی به وجود میآید و میتواند سازماندهی یک طبقه را در حزب سیاسی متمایز از احزاب دیگر موجب شود». از همینجا به علت بیبنیگی اصولگرایان و اصلاحطلبان و اثرگذاری اندک آنان در میان مردم، به واسطه همین جزئیسازی پی خواهیم برد. اینک عیان شده است در وضعیت سیاسی داخلی ایران تضعیف این احزاب موجب تغییر و تحول در سیاست نشده و طیفهایی در سیاست دست بالا را پیدا کردهاند که هزینه تصمیمات خود را نخواهند پرداخت، چراکه آنان هرگز به واسطه موقعیت خود حضور مستمر در سیاست نخواهند داشت و اجارهنشینهای سیاستاند.