کد خبر: ۴۵۵۲
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
‌بازخوانی وقايع دادستاني ‌در گفت‌وگو با آیت‌الله موسوی‌تبریزی طبري و كيانوري مدعی بودند ما در حال کمک به نظام هستیم ‌امیرحسین جعفری: حزب توده، سعادتی، دادستانی انقلاب، هشت شهریور، زندان اوین، لاجوردی، مجاهدین و... همه و همه در یك شبكه معنایی سال‌های دهه 60 را تعریف می‌كنند

‌بازخوانی وقايع دادستاني ‌در گفت‌وگو با آیت‌الله موسوی‌تبریزی طبري و كيانوري مدعی بودند ما در حال کمک به نظام هستیم ‌امیرحسین جعفری: حزب توده، سعادتی، دادستانی انقلاب، هشت شهریور، زندان اوین، لاجوردی، مجاهدین و... همه و همه در یك شبكه معنایی سال‌های دهه 60 را تعریف می‌كنند و هزاران قصه نهفته، نگفته و كمتر شنیده‌شده از آن دوران به دست می‌دهند كه برای عبرت از گذشته و اضافه‌كردن نكات تاریخی جدید به تاریخ سیاسی ایران و بازتعریف بی‌طرفانه و حقیقی انقلاب برای نسل جوان ایران كه مورد هجوم تعاریف بیگانه از اتفاقات است، باید از دست‌اندركاران آن سال‌ها پرسید در آن سال‌ها چه گذشت؟ در‌این‌باره با آیت‌الله سید‌حسین موسوی‌تبریزی، دادستان انقلاب در سال‌های 60 تا 62 و نماینده مجلس اول و دوم، گفت‌وگو كردیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.
‌چگونه به دادستانی انقلاب منصوب شدید؟
در خرداد 58 با حكم امام، مسئول دادگاه‌های تبریز شدم و در 14شهریور1360 با شهادت آقای قدوسی در همان روز از تلویزیون شنیدم كه به دستور حضرت امام به دادستانی كل انقلاب منصوب شده‌ام. با حاج احمد‌آقا تماس گرفتم كه گفتند تصمیم حضرت امام است كه به تهران بیایید و تا سال 62 در آنجا بودم. آن موقع مجلس هنوز پابرجا بود. همان سال مجلس اول تصویب كرد باید یك دادسرا داشته باشیم. آن موقع یك دادسرای انقلاب و یك دادسرای عمومی بود كه هر‌كدام دادستان كل جداگانه داشت. آن سال مرحوم آیت‌الله صانعی دادستان در دادگاه‌های عمومی بود و در دادگاه‌های انقلاب من حضور داشتم. در همان سال، این دو دادسرا را به دستور مجلس ادغام كردند كه كار درستی نیز بود و آن موقع در روزنامه جمهوری اسلامی نیز شرح آن را گفته‌ام. من به خدمت حضرت امام رسیدم كه اجازه دهید من استعفا دهم و قانونا نیز ماندن من در دادستانی انقلاب توجیهی نداشت و من پیش‌قدم شدم كه شاید حضرت امام در محذور باشد كه من بروم یا آقای صانعی. چون علاقه به تدریس داشتم، قصد داشتم به قم بروم؛ اما حضرت امام فرمودند صبر كنید آقای صانعی به مسائل دادگاه‌ها وارد شود بعد شما بروید؛ چراکه آقای صانعی تازه مشغول شده بود و دو، سه ماهی طول كشید. آن موقع هفته‌ای دو روز در قم تدریس داشتم. از حضرت امام هم بابت تدریس در قم اجازه گرفتم كه در قم بمانم یا در انتخابات شركت كنم كه فرمودند حتما شركت كنید، اگر انقلاب بماند قم هم می‌ماند! یك روز هم با آقای صانعی به دفتر حضرت امام رفتیم و گفتم كه با وجود انتخابات و تدریس در قم می‌خواهم از آنجا بروم كه آقای صانعی در حضور امام با بزرگواری از من تمجید كرد و چند روز بعد به دادستانی انقلاب آمدند. آن موقع من حقوقی هم از مجلس و دادستانی نمی‌گرفتم و الان هم به‌عنوان یك طلبه روحانی زندگی می‌كنم
‌پرونده انفجار ساختمان نخست‌وزیری را شما بررسی كردید؟
این پرونده متعلق به زمان شهید قدوسی بود و آقای ربانی‌املشی به‌عنوان دادستان عمومی و عضو هیئت‌رئیسه حزب جمهوری اسلامی روی آن پرونده حساس شده بود و گاهی عده‌ای این مسائل را به مجاهدین انقلاب و بهزاد نبوی نسبت می‌دادند و حزب جمهوری اسلامی به همین علت حساس شده بود و پرونده را سریع به دست گرفتند و آقای ربانی در جریان بود و بنابراین دیگر من وارد پرونده نشدم. البته در جریان بودم و بعضی تهمت‌ها هم زده شد؛ مثلا می‌گفتند كسی كه انفجار را انجام داده، گاهی با مجاهدین انقلاب نیز رفت‌و‌آمد داشته است و چون به نخست‌وزیری نفوذ كرده بود، آقایان تصور می‌كردند دستی در كار است و در اوین لاجوردی عده‌ای را بازجویی كرد كه مفصل است. در اروپا هم شخصی در‌این‌باره دستگیر شد و بعدها كاملا معلوم شد عامل انفجار، نفوذی مجاهدین است. او قبلا در ارتش كار كرده بود كه یكی، دو نفر از دوستان مجاهدین انقلاب هم حضور داشتند. تصور می‌كردند این آقا از سوی مجاهدین انقلاب نفوذ كرده است و چون آقای نبوی هم به مرحوم رجایی خیلی نزدیك بود، فكر می‌كردند تأیید‌كننده آن نفوذی، آقای نبوی باشد كه بعد‌ها حل شد.
‌برخورد با حزب توده در زمان دادستانی شما اتفاق افتاد؛ شرح ماجرا چیست؟
بعد از جریانات سال 60 و فرار مجاهدین خلق، امنیت كشور قوی شده بود. حزب توده بر اساس خیانتی كه كرده بودند، اطلاعات سپاه و اطلاعات نخست‌وزیری دنبال آنها بودند و پیش من آمدند. آقایان محسن رضایی، خسرو‌تهرانی، بهزاد نبوی و دیگران به منزل ما آمدند و تصمیم گرفته شد پرونده به جریان بیفتد. البته من شخصا تصمیمی نمی‌گرفتم و جمعی بود و مستقیم هم به حضرت امام نمی‌توانستیم بگوییم و با حاج احمد‌آقا مطرح می‌كردیم كه قطعا به اطلاع حضرت امام هم رسیده بود. البته اصل پرونده دست آقای ری‌شهری بود، چون عده‌ای از آنها نظامی بودند؛ مثلا ناخدا افضلی در نیروی دریایی كه اصلش مربوط به او بود و در دادگاه نظامی بررسی می‌شد كه زیر نظر آقای ری‌شهری بود. كلا پرونده‌های نظامی را آقای ری‌شهری بررسی می‌كرد مانند كودتای نوژه و پرونده حزب توده مانند پرونده آیت‌الله شریعتمداری بود، چون چند نظامی هم در جریان یك كودتا بودند.
‌چرا با دیگر اعضای حزب توده مثل احسان طبری كه نظامی نبود، برخورد شد؟
اطلاعات درون نظام را به شوروی داده بودند؛ ناخدا افضلی هم اعتراف كرد و چون همه با هم در یك حزب بودند، محاكمه شدند. بالاخره آنها با شوروی ارتباط داشتند و تا می‌توانستند می‌خواستند از درون نظام نیز اطلاعات داشته باشند.
‌‌فداییان خلق اكثریت چطور؟
خودشان ترسیدند و فرار كردند، ولی برخورد رسمی با آنها نشد؛ به‌جز چند مورد كه مجرم بودند و آقای لاجوردی دنبال آنها بود و بنابراین آنها منحل و غیر‌قانونی نشدند.
‌گویا رهبران گروه‌های چپ از‌جمله اكثریت با شما دیدار داشته‌اند؛ این ادعا صحیح است؟
من نمی‌دانم در خاطرم نیست؛ چراکه پرونده آنها نیز در درست من نبود. از حزب توده یك عده آمدند و گفتند ما طرفدار نظام هستیم و اگر مطلبی داشتید ما رابط شما با حزب هستیم كه گفتم هر وقت لازم باشد به همه شما خبر می‌دهیم.
‌شما دیداری با كیانوری در زندان داشته‌اید؛ شرح ماجرای آن چیست؟
آن موقع یك زندانی داشتیم كه در زمان شاه هم استفاده می‌شد كه اینها و دیگر گروه‌های كمونیستی را در آنجا نگه می‌داشتند. زندانی‌های آقای ری‌شهری هم از دادگاه ارتش به آنجا فرستاده می‌شدند و من به‌عنوان دادستان كل، نظارت می‌كردم. یك روز برای بازدید از افرادی كه گزارش عدم بررسی پرونده‌شان به آنجا رسیده بود، رفتم و در سلول‌های انفرادی با طبری و كیانوری مواجه شدم. آنجا معتقد بودند ما در حال كمك به نظام و انقلاب هستیم، بعد در اعترافاتشان مسئله دیگری روشن شد. در میان صحبت‌ها هم حاضر نبودند درباره جاسوسی برای شوروی و خیانت مصاحبه كنند. آن موقع پرونده آنها ناقص بود كه به آقای ری‌شهری گفتم پرونده آنها سریع‌تر تكمیل شود. كیانوری در آنجا به من گفت اینها از من می‌خواهند بگو مسلمان شده‌ای و برای من كاری ندارد، اما همه به شما می‌خندند، من سال‌هاست می‌گویم كمونیستم و مسلمان نیستم و این را بگویم همه می‌فهمند زیر فشار این حرف‌ها زده شده و به شما بدبین می‌شوند.
‌‌شما به پرونده سعادتی نیز رسیدگی كردید، چرا با وجود داشتن حكم اعدام شد؟
در سال 58 كه انتخابات مجلس اول برگزار شد، من از تبریز انتخاب شدم و در سال 59 در تهران بودم كه خیلی فشار می‌آوردند سعادتی را باید محاكمه كنید و مرحوم بهشتی گفتند ما كسی بهتر از شما نداریم که سعادتی را محاكمه كند. گفتم من نماینده‌ام و نمی‌توانم. گفتند ما حكمت را می‌گیریم و با دستور حضرت امام به شورای نگهبان، من مسئول قضاوت پرونده شدم و دادگاه قانونی انجام شد، اما وكیلش آقای لاهیجی نیامد؛ دلیلش نیز این بود كه دادگاه غیرقانونی است، چون من نماینده بودم نپذیرفت كه قاضی پرونده باشم و به جلسه نیامد. البته جلسه علنی بود و خانواده سعادتی هم آمدند و چند روز طول كشید؛ من 10 سال زندان برایش بریدم و جرمش خیانت در امانت بود. او پرونده سرلشكر مقربی را ربوده بود. مقربی قبل از انقلاب به كمونیست‌های شوروی پیوسته بود و آن زمان به دست ساواك دستگیر شده و سریع او را كشته بودند و خیلی مطالب به ساواك گفته بود كه شوروی می‌خواست ببیند مقربی چه اطلاعاتی داده؛ به خاطر همین به سعادتی نزدیك شده بود، چون او در دادسرای انقلاب كار می‌كرد و سعادتی در ازای تحویل دستگاه‌های شنود برای مجاهدین، پرونده مقربی را تحویل سفارت شوروی داده بود كه درِ سفارت شوروی دستگیر می‌شود. البته یك عده می‌گویند آمریكا خبر داده بود، عده‌ای هم می‌گویند مأموران خودشان فهمیده بودند و سعادتی را گرفتند. سعادتی كسی را نكشته بود و جرمش خیانت در امانت بود. زمان اعدامش در سال 60، من تبریز بودم و سعادتی در زندان اوین بود و آن‌طوركه لاجوردی گزارش داده بود، سعادتی كسانی را جذب كرده بود تا شهید كچویی را ترور كنند و به همین علت دوباره محاكمه و اعدام شد. آقای محمدی‌گیلانی هم او را دوباره محاكمه كرد. من جریان سینما ركس آبادان را نیز در این موقعیت قضاوت كردم.
‌شما مسئول بررسی بدرفتاری‌های رخ‌داده در اوین شدید؟
یك‌سری شكایت‌ها از زندان به مجلس رفته بود و حضرت امام چند نفر از‌ جمله آقای هادی خامنه‌ای و هادی نجف‌آبادی و چند نفر از مجلس را به زندان فرستاده بود. من نیز بررسی‌های‌شان را دیدم و گفتم حضرت امام باید در جریان این گزارش‌ها باشد؛ بالاخره خدمت حضرت امام رسیدند و من را نیز دعوت كردند. در جلسه با حضرت امام به من فرمودند با این مسائل لاجوردی استعفا دهد برای خودش نیز بهتر است كه عزلش هم نكنیم و با این وضع نمی‌شود لاجوردی در آنجا بماند. آقای لاجوردی نیز به‌عنوان مطیع حضرت امام پذیرفتند و به‌جای ایشان هم آقای فهیم كرمانی آمد. البته بعد از آن عده‌ای از مؤتلفه و حزب جمهوری اسلامی به خدمت حضرت امام رسیدند كه لاجوردی در پست قبلی‌اش بماند؛ امام نیز گفتند مواردی را باید اصلاح كند كه اصلاح كرد.
‌‌آیا میرحسین موسوی از حوادث دهه 60 با‌خبر بود؟
نمی‌دانم كه خبردار بود یا خیر، اما وقتی نخست‌وزیر بود حتما اطلاعات به او می‌رسید. البته مسئولیت دادگاه، دادستانی و زندان‌ها ربطی به او نداشت. آن زمان هم كه من دادستان بودم، آقای موسوی هیچ دخالتی در این امور نمی‌كرد و می‌توانم بگویم اگر خبر‌دار هم می‌شد، كاری نمی‌توانست بكند. با مهندس موسوی خیلی هم رفیق بودیم و با عمو و پدرش نیز آشنایی داشتم. این پرونده‌ها زیر نظر آقای ری‌شهری بود كه بعد از حمله مرصاد به خدمت حضرت امام گزارش داده بود كه زندانی‌ها هم توبه نمی‌كنند یا فریب می‌دهند؛ گویا رجوی گفته بود به دروغ بگویید توبه كردیم تا آزاد شوید و بنابراین حق داشتند كه این توبه‌ها را باور نكنند. در نهایت بنا بود در حمله مجاهدین پس از كرمانشاه، شهر به شهر زندانی‌های طرفدارشان شورش كنند و به آنها بپیوندند و آقای ری‌شهری اجازه خواسته بود پرونده‌ها دوباره بررسی شود. حضرت امام هم احتیاط كرده و به یك نفر اجازه بررسی نداده بود و برای هر شهری گروهی چند‌نفره را برای بررسی مشخص كردند كه تبریز هم رفته بودند. آقای پورمحمدی، رئیسی و نیری یكی از تیم‌ها بودند. آقای نیری هم خیلی قاضی خوب و متدینی بود.
نام:
ایمیل:
* نظر: