مباحثی مطرح شده و نیز میشود مبنی بر بینیازی ایالات متحده آمریکا به منابع نفت و گاز خاورمیانه و حضور پررنگتر چین که برخی این مسئله را «تقسیم حوزه ی نفوذ» بین چین و آمریکا تلقی کرده اند. چنین تصوری را تایید نمیکنم.
مباحثی مطرح شده و نیز
میشود مبنی بر بینیازی ایالات متحده آمریکا به منابع نفت و گاز خاورمیانه
و حضور پررنگتر چین که برخی این مسئله را «تقسیم حوزه ی نفوذ» بین چین و
آمریکا تلقی کرده اند. چنین تصوری را تایید نمیکنم.
اولا تقسیم حوزه
نفوذ با موضوعات جدید مطابقت ندارد و بیشتر به اوایل قرن بیستم برمی گردد
که این مسئله وجود داشت. در ثانی و مضاف بر این مسئله، بین ایالات متحده و
چین بر سر جایگاه اولی اقتصاد جهان رقابت وجود دارد و آمریکاییها به شدت
نگران هستند که حوزههایی که قبلا در دست آنها و یا غرب بود، به دست چین
بیافتد یا پکن بخواهد در آن نفوذ پیدا کند و به تعبیری درست تر، چین جای
آمریکا را تصاحب
کند. بنابراین، این گونه نیست که آمریکا و چین با
توافق منابع را بین خود تقسیم کنند حتی سر مسائلی چون «های تک» نیز به
توافق نمیرسند.
باید توجه داشت که برای آمریکا بحث انرژی و نفت
الزاماً به عنوان کالایی که بازار داخلی این کشور به آن نیاز دارد نیست
بلکه بحث مدیریت جهانی انرژی است و اگر خود به آن نیاز ندارد متحدین آمریکا
قطعاً به آن نیاز دارند و وابستگی اروپا به انرژی و عدم احاطهی قدرتهای
بزرگ در کنترل انرژی برای شان مهم است.
بنابراین فارغ از خودکفایی
آمریکا، در مباحث استراتژیک و جهانی، همچنان انرژی یک پارامتر بسیار مهمی
است که آمریکاییها در تلاش هستند که اگر در حوزه تولید، نفوذ سابق را
نداشته، اما در حوزه بازاریابی، سرمایهگذاری و انرژیهای پاک همچنان سهم
چشمگیری در این بازار داشته
باشند.
پس نمیتوان متصور بود که چین و
آمریکا به این آسانی به توافق برسند. البته تلاشهایی در زمان آقای ترامپ
صورت گرفته که این جنگ تجاری پایان یابد اما این اتفاق میسر نشد چون تضاد
منافع بین آمریکا و چین نه فقط بین دولتها بلکه بین شرکتهای این دو غول
اقتصادی جهان خیلی زیاد است و فاصله بین طرفین به قدری است که رسیدن به یک
توافق که در سایه ی آن دنیا را تقسیم کنند مقداری خوش بینانه است و با
واقعیتهای فعلی مطابقت
ندارد.
این یک فرض اثبات شده است که سیاست
خارجه آمریکا قطعاً انعطاف دارد بدین معنا که جاهایی اگر جزو منافع حیاتی
آمریکا نباشد یا بضاعت و توان مقاومت را از آن بگیرد سعی میکنند که
بیشترین منافع را از آن موضوع به دست آورند و اگر نشد آماده نرمشها و
مصالحههایی هستند مشروط بر اینکه موضوعات حیاتی
نباشد.
با یک
بررسی تاریخی میتوان فهمید که آمریکاییها برای رسیدن به منافع جنگ هم راه
میاندازند؛ میکشند و کشته میدهند اما این به این معنی نیست که سیاست
منعطفی نداشته باشند. مصادیقی از کوتاه آمدن آمریکا برای رسیدن به اهداف
بلند وجود
دارد.
در بحث خروج آمریکا از خاورمیانه با تغییر مفاهیم
رو به رو هستیم. یعنی در قرن بیستم موضوع مبتنی بود بر وجود ارتش ها،
استقرار نیرو بر روی زمین و مداخلات سیاسی برای پیشبرد اهداف مورد نظر. اما
در قرن بیست ویکم حضور مبتنی بر حضور نیروهای نظامی نیست بیشتر شرکتها و
NGOها این کار را انجام میدهند. آمریکا نیروهای نظامی خود را خارج کرده
است اما لشکر قدرتمندی از فعالین اقتصادی، سرمایه گذاران، بانکدارها با
شرکت و کمپانیهای شان در حال جایگزینی هستند و همان خدمات را به ایالات
متحده آمریکا میدهند که نظامیان میدادند.
از این جهت نباید تصور کرد
آمریکاییها قرار است خاورمیانه را رها کنند. آمریکاییها دارند از ابزار و
امکانات مدرنتر و تاثیرگذارتری استفاده میکنند. در قرن بیستم ارتش
آمریکا بیشترین کارویژه را داشت اکنون نظام اقتصادی آمریکا و هر روز هم این
سلطه و نفوذ نه کمرنگ که در خاورمیانه پر رنگتر نیز میشود.
مباحثی
مطرح میشود که روابط پنهان و آشکار چین و آمریکا به همان اندازه و یکسان
دچار چالش است که باید گفت؛ پشت پرده حتما تنش بیشتری نسبت به روی پرده
دارد. مشکل، مشکل دولتها نیست. باید به این پرسش پاسخ داده شود که چرا
توازن تجاری بین آمریکا و چین ایجاد نمیشود یا حتی بین آمریکا و هر کشور
دیگر؟
مشکل ضعف دولت آمریکا نیست مشکل در اعتیاد شدید جامعه مصرفی
آمریکا است. عطش سیری ناپذیری جامعه برای مصرف گرایی است که مشکل ایجاد
میکند و این باعث میشود تراز اقتصادی همیشه به ضرر آمریکاییها باشد. اگر
آمریکاییها بخواهند مصرف خود را پایین بیاورند باید خود را فدا کنند که
جامعه آمریکا آماده این فداکاری نیست و شرکتها و کمپانیهایی که منافع
آنها در واردات کالا است مقاومت میکنند و دولت نمیتواند کاری کند چون
اساس زندگی آمریکاییها بر مصرف کالاهای ارزان قیمتِ وارداتی است. و این
جنگ بیشتر از این که یک جنگ اقتصادی باشد یک جنگ حیثیتی ـ فرهنگی
است.
اصولا کشورهایی که وارد جنگ تجاری میشوند باید از خود گذشتگی کنند و این
متوجه مردم است مردم باید بپذیرند کالای باکیفیت مثلا آمریکایی بخرند اما
گران، یا کالای کم کیفیت از چین بخرند اما ارزان. پاشنه آشیل آمریکا در جنگ
تجاری این نقطه
است.