انتخابات سال1400 نه براي اصلاحطلبان بلکه براي کل نيروها و جبهههاي سياسي و در نتيجه براي کل نظام بسيار معنادار است. بايد بر اين نکته تاکيد داشته باشيم که سير تحولات موجود در منطقه و نظام بينالملل از شتاب بالايي برخوردار است .
انتخابات سال1400 نه براي
اصلاحطلبان بلکه براي کل نيروها و جبهههاي سياسي و در نتيجه براي کل نظام
بسيار معنادار است. بايد بر اين نکته تاکيد داشته باشيم که سير تحولات
موجود در منطقه و نظام بينالملل از شتاب بالايي برخوردار است و اين شتاب
بالا تا حدود زيادي ميتواند بيان کننده تغيير و تحولات جدي در آينده نظام
بينالملل، منطقه و سياست داخلي باشد. از اين رو آنچه که درباره آينده سخن
ميگوييم تنها در حد ممکنات است. همه گزينههايي که براي اصلاحطلبان
مطرحند و افرادي که در جناح اصولگرا نيز مطرح ميشوند، تنها ميتوانند در
قالب کانديداهاي ممکن سال 1400 مورد توجه قرار بگيرند، ولي آنچه که از 1400
به بعد رخ خواهد داد ابعاد موجود انتخابات در 1400 را بيشتر تحت تاثير
قرار ميدهد تا ارادهاي که هم اکنون به دنبال شکلدادن به انتخابات سال
1400 ارزيابي ميشود. فلذا انتخابات اسفندماه سال 98 نشان داد که انتخابات
در ايران وارد يک مجراي جديدي شده و ديگر مانند دهههاي گذشته نميتواند
حرکت دهنده مردم به پاي صندوقهاي راي باشد. حتي اگر يک دو قطبي بسيار شديد
نه تنها بين ظريف، پزشکيان، سورنا ستاري يا جهرمي و شريعتمداري، دهقان و
حتي قاليباف رخ دهد . حتي دوگانه رئيس دولت اصلاحات-احمدينژاد هم
نميتواند دو قطبي پديد آورد. چراکه مردم هماکنون زمزمههاي بسيار موثري
را در جامعه مطرح ميکنند که هر دوي اينها در يک قطببندي معنادار براي شکل
دادن به امر انتخابات و به پاي صندوق کشيدن مردم مفروض و از سوي ديگر
زمينههاي ايجاد فضايي را بهوجود ميآورند که رئيسجمهوري انتخاب شود با
وعدههاي بسيار فراوان ولي با اختيارات کم که نميتواند به آن وعدهها جامه
عمل بپوشاند. چرا که کساني مانند حسن روحاني، محمود احمدينژاد، رئيس دولت
اصلاحات و آيتا... هاشمي رفسنجاني توان اين معنا را در خود نداشتند و
نتوانستند به وعدههاي خود جامه عمل پوشانند. لذا اين مساله را بايد در نظر
گرفت که در وضعيت کنوني جامعه ملي نسبت به انتخابات و قدرت شخص رئيسجمهور
براي ايجاد تحول و تغيير متکي بر شعارهايي که مطرح ميکند، ديگر اميدي
ندارد. فلذا آنچه که براي مردم بيشتر اهميت دارد نه اصلاحطلب و اصولگرا،
بلکه وارد شدن به يک منطق معنادار در جهت مشخص شدن جايگاه رئيسجمهور است.
فردي که با راي مردم به سر کار ميآيد ولي به محض روي کار آمدن به وعدههاي
خود دقيق عمل نميکند. به گونهاي که نهادهاي بيرون مسلط و چيره بر اين
منطق وارد عمل ميشوند. با اين اوصاف بايد گفت آنچه بيشتر براي اصلاحطلبان
و اصولگرايان از هماکنون بايد مطرح باشد، شکلدهي به منطقي است که در آن
جايگاه رئيس جمهوري و نقش او در ايجاد تحول و تغيير مشخص شود. حداقل آن است
که با روي کار آمدن اصولگرايان هزينههاي مردم در بعد از انتخابات کاهش
مييابد. اينکه چه کسي رئيسجمهور باشد تفاوت چنداني ندارد، مهم آن است که
رئيسجمهور کجا قرار دارد و تا چهاندازه ميتواند در ايجاد تغيير و تحول
در جامعه ملي به سوي آنچه که مردم ميخواهند گام بردارد.