تا دیروز مرگ را انتظار میکشیدیم و امروز برای تبعید مرگ به دنبال ماسک و دستکش میگردیم.
تا دیروز مرگ را انتظار
میکشیدیم و امروز برای تبعید مرگ به دنبال ماسک و دستکش میگردیم.حالا در
خانههای آکنده از بیم،به آمدن خبری خوش دل بسته ایم و بر سر راه کرونای
لعنتی آینه گذاشته ایم تا شاید چهره شوم خود را ببیند و از عاشق شدن منصرف
شود.
شهرها قرنطینه نیستند و ویروس لعنتی هر روز بیشتر سرک میکشد تا
رشته توییتهای مسئولان آغشته به ابهام باشد و لابلای حرفهای تکراری صدای
قهقهه به گوش کسی نرسد و هوای بس ناجوانمردانه سرد باشد.سرد...انگار آخرین
برگِ سفرنامه باران این است که زمین این روزها چرکین است!
حالا برای مچ
انداختن با ویروس منحوس، مدارس سه روز دیگر تعطیل شده اند و این فرصت
مغتنمیاست تا به این بیندیشیم که چرا مام میهن به یکباره نسخه پررنگ چشم
فندقیها شد و چگونه کرونا به تن پوش مردمان این خاک چسبید و جای خالی همه
غصهها را گرفت.
با این همه زندگی ادامه دارد و برای آنکه طعم آرامش را
بچشیم باید دندان روی جگر بگذاریم و کمیگذشت کنیم تا در اوج پیشتازی کرونا
به آغوش دوباره عزیزانمان فکر کنیم و برای لکه آفتاب پهن شده بر فرش غزلی
بسراییم.بی قافیه و بی ردیف حتی!
کرونا آسمان را برایمان قفس کرده اما
این قفس همیشگی نخواهد بود.تاریخ این سرزمین نشان داده هر وقت تگرگ بلا و
مصیبت باریده و زمین را سترون کرده،دستها سراغ یکدیگر را گرفته اند و
همدلی پردههای ابری نامهربانی را کنار زده و غریو همزبانی به گوشها رسیده
است.
پس چراغها را روشن میکنیم و به
باز شدن درهای بسته فکر
میکنیم و برای تماشای بهاری که پشت دیوار کز کرده و زیبایی اش را پنهان
کرده است دست تکان میدهیم و برای گذر از بحران،انتهای این شب تیره را نقطه
میگذاریم و قبای ژنده شوربختی را میآویزیم.
فقط کاش در این روزهای
لبالب از اضطراب به مودت خو کنیم و فضیلت نجات آدمها را به رذیلت رد شدن
از روی نعش انسانیت ترجیح ندهیم.آن وقت دیگر ماسکها را در انبارهای نمور
احتکار نخواهیم کرد و برای سود بیشتر لذت فریادرسی را از ضمیرِ خویش دریغ
نخواهیم کرد.
تا بهار چیزی نمانده. این سیه زمستان که بگذرد و این سکون و
سکوت و تنهایی که سر شود،حتما بوی کاغذ رنگی را استشمام خواهیم کرد و این
حیاط پوشیده از هراس را جارو خواهیم کرد و برای آفتاب و مهتاب اسپند دود
خواهیم کرد.
پس برای دیدن دوباره خیابانهای خالی از وحشت به درختی که
جوانه زده چشم میدوزیم و ریختن برگهای سوزنی را باور نخواهیم کرد.عمری
اگر باشد باز هم برای تماشای نگاهی که از حادثه عشق شبنمیشده جهان را گز
خواهیم کرد.