بزرگ کردن بچهها، دردسرهایشان، هزینههایشان، تحمل اشتباهاتشان و ... برای همه پدر و مادرها سخت و حتی گاهی طاقتفرساست اما احساس پدر یا مادر بودن و شنیدن کلمه «مامان» یا «بابا» از زبان آنها، آنقدر شیرین است که این سختیها به چشم شان نمیآید.
بزرگ کردن بچهها، دردسرهایشان، هزینههایشان، تحمل اشتباهاتشان و
... برای همه پدر و مادرها سخت و حتی گاهی طاقتفرساست اما احساس پدر یا
مادر بودن و شنیدن کلمه «مامان» یا «بابا» از زبان آنها، آنقدر شیرین است
که این سختیها به چشم شان نمیآید. همه این مشکلات را با جان و دل تحمل
میکنند تا ثمره زندگیشان در مقابل چشمشان قد بکشد و روزبهروز در مسیر
موفقیت گام بردارد. تقریبا همه این افراد معتقدند که «هیچ فردی، بچه خود
آدم نمیشود» اما «سعیده دلمرادی» ثابت کرده که لازم نیست حتما بچه از خون
پدر و مادر باشد تا بتوان به او عشق ورزید. اگر ظاهر زندگی این مادر را
ببینید که به همراه شوهرش، خانوادهای 9 نفره با هفت فرزندخوانده را مدیریت
میکند ، از تماشای عشق و علاقههایی که ابراز می شود، لذت خواهید برد و
کیف خواهید کرد. زن و شوهری که از شرایط مالی خیلی خوبی برخوردار نیستند،
از خودشان بچهای ندارند اما تصمیمی گرفتهاند که ثمراتش علاوه بر خوشحالی
خودشان، باعث آرامش و آسایش چندین و چند کودک بدسرپرست و بیسرپرست شده
است. در پرونده امروز زندگیسلام، گفتوگویی با این مادر داشتهایم که چند
سالی است یک پیج خیریه را راهاندازی کرده و علاوه بر سرپرستی این کودکان
با کمک دنبالکنندگانش به خانوادههای فقیر و بیبضاعت کمک میکند و به
عنوان یک شهروند، تمام تلاشش را برای بهبود جامعهاش انجام میدهد.
بچه ها رزق و روزی شان را با خودشان آورده اند
در روزگاری که بیشتر والدین به خاطر ترس از شرایط مالی یا سختیهای
تربیت فرزند به آوردن یک یا دو بچه اکتفا میکنند، باید پذیرفت که خانم
دلمرادی و شوهرش دل بزرگی داشتهاند که سرپرستی هفت کودک را بر عهده
گرفتهاند. دلمرادی در این باره میگوید: «ما تا همین چند وقت پیش،
خانوادهای 10 نفره بودیم و هشت فرزند داشتیم اما چند ماهی است یکی از
پسرهایم از ما جدا شده تا سر کار برود و دوباره 9 نفر شدیم. من و شوهرم، هر
دو معلم هستیم. من کارشناسی مدیریت امور فرهنگی خواندهام و همسرم
کارشناسی روانشناسی کودکان استثنایی. خیلیها از ما میپرسند شما چطور خرج
این بچهها را میدهید؟ حقیقتا همه این بچهها، رزق و روزیشان را با
خودشان آوردهاند و ما فقط یک وسیلهایم. البته چند سالی میشود خیریهای
هم راهاندازی کردهایم و دوستان یا آشنایانی داریم که به ما کمک مادی و
معنوی میکنند و حامی این بچهها هستند.» در 9 ماه، 8 بچه را به سرپرستی قبول کردیم!
شهریور سال 95 که خانواده آقای موسویان تصمیم میگیرند حضانت یک
بچه را بر عهده بگیرند، هرگز تصورش را هم نمیکردند که این اتفاق به قبول
حضانت دو بچه ختم شود چه برسد به هشت بچه ! خانم دلمرادی در این باره
میگوید: « من و بابامحمد چند سال بعد از ازدواجمان متوجه شدیم نمی توانیم
بچهدار شویم بنابراین تصمیم گرفتیم کودکی را از بهزیستی به فرزندخواندگی
بپذیریم. با این حال، اولین فرزند ما «متین» بود که شهریور 95 به خانواده
ما اضافه شد. 5 یا 6 سالش بود و خانوادهاش قادر به نگهداری از او نبودند و
ما تصمیم گرفتیم او را در کنار خودمان داشته باشیم. البته همانطور که
گفتم ما قبل از این اتفاق برای گرفتن یک بچه از بهزیستی، اقدام کرده و
مراحل فرزندخواندگی را انجام داده بودیم و قرار بود پسری به نام همایون را
به ما بدهند. تا قبل از آمدن متین، نیت ما همین یک بچه(همایون) بود و هرگز
تصور نمیکردیم روزی سرپرستی تعداد بیشتری را بر عهده بگیریم اما لطف خدا
شامل حال ما شد و به مرور، بچههای بیشتری به خانوادهمان اضافه شدند.
خرداد 96، دختربچهای به ما اضافه شد که توسط دیگران معرفی شد. او شرایط
خوبی نداشت و شبها در پارک میخوابید. بعد از گذشت چند ماه که این سه بچه
در کنار ما بودند، خانوادهای بود که پدرشان فوت کرده و بچهها با مادرشان
زندگی میکردند و تحت پوشش مالی ما بودند، مادرشان ازدواج کرد و رفت! به
این ترتیب این چهار بچه هم به جمع ما پیوستند و ما شدیم یک خانواده 9 نفره.
کمی بعد هم یک فرزند دیگر به جمع ما اضافه شد تا در کمتر از 9 ماه، یک
خانواده 10 نفره شویم.»
تحمل دیدن شرایط زندگی سخت بچهها را ندارم
خانم دلمرادی علاوه بر کار معلمی و نگهداری از هفت فرزند، باز هم دست
از کمک به دیگران به خصوص کودکان مناطق محروم برنداشته و از بستر
فضایمجازی برای راهاندازی یک خیریه بهره برده است. خودش در این باره
میگوید: «سال 94 بود. من معلم روستا بودم و تحمل دیدن شرایط سخت زندگی
بچهها را نداشتم. شاگردانم وضعیت خوبی نداشتند. کیفهای آنها خیلی
کهنه بود و قابل استفاده نبود، در فصل زمستان کفش نداشتند و کفشهای
بیشترشان پاره بود، کاپشن و کلاه نداشتند و از این دست موارد زیاد بود.
همچنین نبود بخاری، فرش، غذای مناسب و ... در بعضی خانههای روستاییان،
دغدغهای شد تا پیجی را در فضایمجازی راهاندازی کنم. ابتدا صرفا به
نیت کلاسم در فضایمجازی کمک خواستم تا 30 نفر دانشآموز کلاسم را با کمک
مردم تجهیز کنم اما آنقدر محبت مردم زیاد بود که از کلاس به مدرسه رسید و
از مدرسه به روستا و بعد از آن هم به تمام روستاها و مناطق اطراف رسید. این
موضوع تنها به کمک مردم رخ داد و حالا علاوه بر لباس و نوشت افزار برای
دانش آموزان، سبد کالا برای خانوادههای تهیدست هم تدارک میبینیم، خرج
معالجه برخی مریضها را میپردازیم و حتی چند مورد آزادی زندانی هم
داشتهایم. واقعا از لطف خداوند و اعتماد مردم باید تشکر کنم، هرچند من هم
شفافسازی و ارائه گزارش عملکرد به مردم را در اولویت قرار دادم.»
قناعت را باید از این بچهها آموخت «درباره
هزینههای بچهها، باور کنید که عدد دقیقش را نمیدانیم چون اصلا حساب و
کتاب نمیکنیم. همه چیز را دست خدا سپردهایم اما بالاخره هزینه 7 یا 8 دست
لباس حداقل سالی یک بار، مواد غذایی و ... کم نیست». خانم دلمرادی با این
مقدمه درباره توقعات مالی این بچهها میگوید: «ما هرازچندگاهی به خانه
محرومان برای رساندن کمکهای مردمی و خیران میرویم و معمولا تلاش میکنیم
تا بچهها را هم با خودمان ببریم و به همین علت، بحث قناعت در آنها به
صورت ریشهای شکل گرفته است. گاهی یک لباس برای آنها کوچک شده، خودم
میفهمم که کوچک شده یا کفششان پاره شده اما میگویند که مامان، هنوز
نیازی نیست جدیدش را بخریم و قابل استفاده است. علاوه بر این، هرچند تقریبا
هیچ وسیله اضافهای ندارند اما هر ماه یک سری وسایلی را که خودشان لازم
دارند، برای من میآورند و میگویند برای بچههای فلان روستا ببریم چون
آنها بیشتر نیاز دارند مثلا میگویند من دو تا ژاکت دارم و یکیاش برای من
کافی است. یک بار رفتیم برای سر زدن به یک خانه، وقتی برگشتیم دیدم که
بچهها سریع رفتند توی اتاقشان و چندتا پلاستیک برای من از
اسباببازیهایشان آوردند و گفتند فرزندان این خانه اسباببازی نداشتند و
ما دیگر به اینها نیازی نداریم.» مشکلمان فقط شناسنامه نداشتن این بچههاست
خانم دلمرادی درباره آرزوهایش برای بچههایش میگوید: «خیلی طول
کشید که ما این بچهها را از لحاظ روانی آماده کنیم. شوهرم روانشناسی
خوانده و در این مسیر، همراه ما بود و کمک زیادی به بچهها کرد.
هنوز هم گاهی وقتها کابوس روزهای گذشتهشان را میبینند و در خواب بیتابی
میکنند. در کل آنها روان پریشانی داشتند و زمان برد تا توانستیم به
آنها بقبولانیم ما یک خانواده هستیم و در کنار هم خواهیم بود. وضعیت الان
خیلی خوب است و بچهها در آرامش به سر میبرند. مهمترین آسیب این
بچهها نداشتن خانواده و امنیت بود و ما تمام تلاشمان را کردیم خلاءهای
آنها را پر کنیم. البته پنج تا از بچههایم شناسنامه ندارند یعنی هیچ مدرک
هویتی ندارند. به جز فرزندی که از بهزیستی گرفتیم، بچههای دیگر با رضایت
قیم یا اولیایشان پیش ما هستند. الان ما یک تنه، از هفت کودک بد
سرپرست و بیسرپرست جامعه در خانه نگهداری میکنیم و شما مطمئن باشید اگر
اینها در کوچه و خیابان مانده بودند، الان برای خودشان و جامعه مشکلساز
میشدند. به نظرم دولت هم در این زمینه، مسئولیتهایی دارد و باید به ما
کمک کند تا حداقل برای این بچهها، شناسنامه بگیریم. این تنها خواسته و
البته آرزوی من و شوهرم است.» مراحل فرزندخواندگی، سخت و زمانبر است
این خانواده که هم اکنون از هفت فرزند نگهداری میکنند، تنها یک
بچه را از بهزیستی گرفتهاند. خانم دلمرادی درباره مراحل قانونی
فرزندخواندگی می گوید: «روندش بسیار سخت و زمانبر است و بدون تعارف باید
بگویم که باعث میشود تا افراد زده شوند. ما یک بار همه مراحل را برای
دریافت حضانت بچه انجام دادیم و بعد از چندین ماه که قرار شد بچه را به ما
تحویل بدهند، رفتیم برای گرفتن شناسنامهاش اقدام کنیم که گفتند باید تمام
مراحلی را که گذراندهاید دوباره انجام دهید، آزمایشهای پزشکی و ... .
باورتان میشود که این روال دو سال و نیم طول کشید؟»
داشتن فرزندخوانده مشکل است اما ... تر و
خشک کردن تنها یک بچه هم برای بسیاری از پدر و مادرهای امروزی، سخت به نظر
میرسد و گاهی از این ماجرا گلایههایی هم دارند. از خانم دلمرادی در این
باره پرسیدیم که جواب قابل تاملی به ما داد: «شما ببینید بچههایی که از
لحاظ خونی و ژنی با هم یکی هستند و از یک پدر و مادر به دنیا آمدهاند،
برای والدینشان مشکلساز میشوند اما بچههای من، هرکدام در خانوادههایی
با فرهنگهای بسیار متفاوت به دنیا آمدند. اگر بخواهم شعاری حرف نزنم باید
اعتراف کنم که داشتن فرزند آن هم فرزندخوانده برای ما مشکل بود اما سخت
نبود! نگهداری از این بچهها، فقط کمی مشکل بود و زمان برد تا با روحیات
شان آشنا شوم. این را هم بگویم که همهشان را به یک اندازه دوست دارم.
البته گاهی، خودشان میگویند که شما فلان کار را کردید و دیگری را بیشتر از
من دوست دارید ولی در ته دلم، همهشان را به یک اندازه دوست دارم. شوهرم
هم همینطور است و تلاش میکنیم هیچ فرقی بین آنها نگذاریم. در ضمن این
بچهها خیلی قدردان و مودب هستند، شرایط ما را درک میکنند، صبوری میکنند و
یک پدر و مادر، چه چیزی بیشتر از اینها از اولادشان میخواهند؟»
خانه مان اجارهای است و «ون» لازم هستیم!
شاید تصور کنید اوضاع مالی این زن و شوهر، متوسط به بالاست که توانایی
نگهداری از هفت فرزندخوانده را دارند. خانم دلمرادی با شنیدن این جمله که
احتمالا وضعتان توپ است، میخندد و میگوید: «ما هم اکنون در یک خانه
اجارهای با بچهها زندگی میکنیم و پسرها در اتاق های جداگانه ای هستند.
برای خودرو هم به شدت به یک ون نیاز داریم چون در این خودروهای سواری، جا
نمیشویم. آرزوی مشترک من و شوهرم، همیشه داشتن یک خانه با هزار اتاق و
هزار پنجره برای هزار کودک بیپناه است. شاید روزی محقق شد، امیدمان به
خداست. درباره رابطه با فامیل هم هرچند خودمان مراعات میکنیم ولی خدا را
شکر از طرف هر دو خانواده با استقبال هم مواجه شدهایم. فامیل و بستگان هم
از ما و هم از بچهها، به خوبی پذیرایی میکنند و تا حالا هیچ یک از فامیل
به ما نگفته که مثلا بدون بچههایتان بیایید. خدا را شکر رفتوآمدها هست و
دوست دارم که در صورت امکان، همین جا تشکری هم از آن ها داشته باشم، به
خصوص پدر و مادر خودم و همسرم که همراهیشان ستودنی است.»