کد خبر: ۲۷۴۵
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۳
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
وقتی در 18 ماه مه سال 2011 «لارس فن تریر»، فیلمساز محبوب فرانسوی‌ها در کنفرانس خبری پس از نمایش فیلمش (ملانکولیا) در جشنواره فیلم کن، شوخی کوچکی با اسرائیل کرد، مسئولان این جشنواره با صدور بیانیه‌ای اقدام به اخراج وی از جشنواره کن کرده و بدون آنکه به عذرخواهی وی توجه کنند، در بیانیه خود نوشتند:

سعید مستغاثی
وقتی در 18 ماه مه سال 2011 «لارس فن تریر»، فیلمساز محبوب فرانسوی‌ها در کنفرانس خبری پس از نمایش فیلمش (ملانکولیا) در جشنواره فیلم کن، شوخی کوچکی با اسرائیل کرد، مسئولان این جشنواره با صدور بیانیه‌ای اقدام به اخراج وی از جشنواره کن کرده و بدون آنکه به عذرخواهی وی توجه کنند، در بیانیه خود نوشتند:
«هیئت مدیره جشنواره عمیقا از اینکه لارس فون تریر از جلسه بحث و تبادل نظر برای بیان سخنانی غیرقابل‌قبول، تحمل‌ناپذیر و مغایر با ایده‌آل‌های جشنواره استفاده کرد، متاسف است».
هیئت‌مدیره جشنواره کن در بیانیه خود ضمن محکوم کردن قاطعانه سخنان فن تریر، وی را «عنصر نامطلوب» (persona non grata) اعلام کردند! این در حالی بود که پیش از آن لارس فن تریر، 14 بار نامزد دریافت جوایز مختلف این جشنواره شده و 6 جایزه از جمله نخل طلا (بالاترین جایزه جشنواره کن)، جایزه بزرگ و همچنین جایزه ویژه هیئت داوران را برای فیلم‌های «رقصنده در تاریکی»، «شکستن امواج» و «اروپا» طی سال‌های مختلف دریافت کرده بود.
سال گذشته هم کوین هارت(کمدین مشهور آمریکایی) در حالی که برای اجرا و میزبانی مراسم اسکار انتخاب شده بود، به دلیل  چند موضع مخالف در سال 2009 (یعنی 9 سال قبل از اینکه به عنوان مجری اسکار انتخاب شود) بدون هیچ‌گونه توضیحی از سوی آکادمی اسکار حذف شد و این مراسم بدون مجری برگزار شد!! در جشنواره کن امسال نیز اعطای نخل طلای افتخاری برای یک عمر فعالیت سینمایی به آلن دلون (بازیگر معروف فرانسوی)، به دلیل اظهار نظر منتقدانه، در آستانه لغو شدن قرار گرفت!
حالا در جشنواره فیلم فجر یا در رسانه ملی و یا در دیگر مراسم به اصطلاح هنری و سینمایی، گروهی که بعضا دوتابعیتی بوده (و در اصل به دلیل پذیرفتن تابعیت کشور بیگانه همچون آمریکا، طبق قوانین آن کشور و قسم نامه خود، تابعیت ایرانی خود را ملغی و آمادگی خود برای مقابله با دشمنان آمریکا را اعلام کرده‌اند) یا جشنواره و رسانه ملی را تحریم کرده و یا بارها اقدام به لجن پراکنی علیه باورها وارزش‌های مردم و انقلاب و اسلام نموده‌اند، به آسانی بازهم در این مراکز فرهنگی برایشان فرش قرمز پهن کرده و پروژه‌های میلیاردی تقدیم‌شان می‌کنند و انواع و اقسام جایزه را به پایشان می‌ریزند!
فردی که با چوب حراج زدن برخی متولیان فرهنگی به بیت‌المال، توانسته افکار مالیخولیایی و مازوخیستی خود را به عنوان فیلم، جلوی دوربین برده و به جشنواره به قول خودش حکومتی آورده و تریبون آزاد جشنواره را‌اشغال کرده، بدون هیچگونه چشم و رویی در حالی که هنوز قهوه حکومتی را زیر زبانش مزه می‌کند، اثر سادیستی خود را به کسانی تقدیم می‌کند که به نظر ایشان در سکوت کشته شده‌اند! و حتی آنقدر جرات و جربزه ندارد که مثل همپالگی‌هایش، بیانیه‌های ربع پهلوی و منافقین و پمپئو و بن سلمان را تکرار کند. آنچه که مدعی دیگر هنرمندی در مراسم حکومتی دیگری انجام می‌دهد و برای اثر مضحک و مسخره‌اش که تحت عنوان نگاه نو، سال گذشته برخی داوران فیلم ندیده را سر ذوق آورد و جایزه گرفت، بازهم به روی صحنه رفته، دهان خود را باز کرده و صدای داعش و تروریست‌های الاحوازیه را از گلوی خود خارج می‌کند یا فرد دیگری به راحتی در کنفرانس مطبوعاتی پس از فیلم، قوانین مملکت را زیر پا می‌گذارد.
سؤال از متولیان جشنواره‌ها ورسانه‌های داخلی این است که وقتی حتی کشورهایی به عنوان مدعیان اول دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر، کوچکترین شوخی با کشوری دیگر مثل اسرائیل و یا رفتارهای ضد بشری که جزیی از ایدئولوژی‌شان است را برنمی تابند، شما که بعضا آنها را مراد خود دانسته و مقلّد بلافصل‌شان هستید، چگونه در مقابل حجم گسترده توهین و لجن پراکنی عده‌ای قلیل به مردم و انقلاب و اسلام و ارزش‌های کشور، سکوت کرده و بعضا دستخوش‌های کلان اعطاء می‌فرمایید؟ شما که کوچکترین انتقاد به خود یا جناح و دولت‌تان را تحمل نکرده و منتقدان خود را به اصطلاح به بیرون هدایت می‌کنید، چرا با این افراد هتاک به انقلاب و اسلام ومردم چنین رفتاری ندارید؟
«دشمنان»
مازوخیسم و مالیخولیا بر پرده سینما
فیلمی از علی درخشنده درباره زنی به نام زهره (رویا افشار) که به همراه مادر پیر خود در شهرک اکباتان زندگی می‌کند. شوهرش او را ترک کرده و پسرش مرده، تنها دخترش نیز او را ترک می‌کند. تنها همدم او گربه‌های ولگردی هستند که از آنها در اتاق خودش نگهداری می‌کند. حالا این موقعیت را قرار است، نامه‌هایی در افشای رازهای زهره که جلوی در آپارتمان همسایگان گذارده می‌شود، به هم بریزد.
فیلم «دشمنان» براساس فرمول رایج دیگر آثاری که این روزها ادعای هنر و تجربه دارند، در سکون و ایستایی طولانی طی می‌شود،با انبوهی از نماهای اضافی و اینسرت‌های گل درشت و بازیگران ساکتی که به اصطلاح زیر پوستی بازی می‌کنند اما وقتی دهانشان به دیالوگ باز می‌شود، همه نابلدی شان حتی در ارائه یک بیان بدون غلط بیرون می‌ریزد.
ظاهرا قرار است یک تعلیق و شوکی هم در میانه این همه بی‌حالی و وقت تلف کردن‌ها وجود داشته باشد که تقریبا از همان اوایل کار و به دلیل بازی ناشیانه شخصیت اصلی، خیلی زودتر از آنچه آقای کارگردان فکر می‌کرده، لو می‌رود!
تنها حسی که از درون فیلم به تماشاگری که رنج حدود 90 دقیقه دیدن «دشمنان» را بر دوش می‌کشد، نوعی مازوخیسم است که تمام وجود شخصیت اصلی را فرا گرفته که در مورد آزار مادر و همسر و دخترش به سادیسم تبدیل می‌شود و ترکیب این دو حس به صورت مالیخولیایی که از ذهن کارگردان جاری است، به جان مخاطب می‌افتد.
«تعارض»
بی ریخت‌ها نباید برقصند
دومین فیلم محمدرضا لطفی که قبلا»ریست» نام داشت، به اثری ظاهرا تجربی اختصاص دارد که بازهم محصول برداشتی سطحی از ترکیب ناهمگون تعدادی فیلم است که گویا در ذهن جناب فیلمساز ماندگار شده بوده است.
رضا که گویا شغلش نصب دوربین‌های مدار بسته است، همواره خود را در جلوی دوربین یا به عبارتی دوربین‌هایی می‌بیند که سراسر زندگیش را احاطه کرده‌اند و مدام در این فکر است که‌اشخاصی از طریق این دوربین‌ها او را زیر نظر دارند. مثل آن سرباز از جنگ برگشته در فیلم «حشره» ویلیام فرید کین که فکر می‌کرد از طریق تزریق حشره‌هایی در خونش، وی را تحت مراقبت قرار داده‌اند.از همین طریق، داستان رضا با مادرش، همسرش که با نامزد سابق خود رفته، آشنایی با زن جدیدی که گویا همان است که او می‌خواسته، با روانشناس و با پلیس و صاحب کارش روایت می‌شود.
کارگردان از یک طرف، از سیستم تصویر در تصویر بهره گرفته و از طرف دیگر از پس و پیش کردن زمان‌ها هم استفاده برده. یعنی تقلید سطحی از فیلم «تایم کد» مایک فیگیس را در کنار کاربرد پیچیده کریستوفر نولان در «ممنتو» یا جلو و عقب شدن زمان در «پالپ فیکشن» و یا ایجاد جریان سیال ذهن در فیلم‌هایی همچون «سال گذشته در مارین باد» و «هیروشیما» گذاشته که همه این موارد برای ایجاد مفهومی خاص یا مقابله در مفاهیم روایی انجام گرفته، آنچه که اساسا در فیلمی مانند «تعارض» وجود ندارد و کار محمدرضا لطفی بیشتر به یک بازی خسته‌کننده و ملال آور شبیه شده است. بازی ملال آوری که تقریبا از دقایق اولیه تماشاگر را دچار نوعی دلزدگی کرده و تنها پاساژ‌هایی که هر چند دقیقه یک بار با نمایش رقص همین آقارضا با آهنگ‌های لس آنجلسی ایجاد می‌شود، او را از خواب می‌پراند!
سینما شهرقصه
سینما سینما که می‌گفتند این بود؟
قرار بوده که کیوان علی محمدی (در پنجمین کارش) و علی اکبر حیدری با سرمایه بنیاد سینمایی فارابی فیلمی درباره تاریخ سینمای ایران بسازند که ضمن روایتی عاشقانه، موضوع عشق به سینما در آن به تصویر کشیده شود. اما حاصل کار به جز نمایش تکه پاره‌هایی تصادفی از برخی فیلم‌ها و گفتن برخی دیالوگ‌های معروف و عشقی آبکی چه در زندگی و چه در سینما(که نه تنها کسی را به سینما علاقمند نمی‌کند بلکه از آن منزجر می‌سازد) و همچنین چند شوخی کلامی بعضا سخیف و تکراری به اضافه ترانه‌های فیلمفارسی ، چیز دیگری به نظر نمی‌رسد. ملغمه‌ای از «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» و «اخراجی ها» و «لیلی با من است» و... که البته طرح و پی رنگ و ساختار حداقلی که در آثار یاد شده وجود داشت را فاقد است.
یک آپارتچی سینما که عاشق فیلمفارسی است، به عشق دختری از خانواده‌ای سنتی و برای رسیدن به او دست به کارهای مختلف می‌زند. ضمن اینکه به طور مضحکی دختر و برادر شهیدش طرفدار فیلم‌های شبه روشنفکری از آب درآمده و البته پدر پسر هم عاشق فیلم هندی است. پسر در میانه فیلم به دختر می‌رسد و ازدواج می‌کند اما فیلم تمام نشده و به شکل زجر دهنده‌ای با ادامه نمایش تکه فیلم‌های مختلف، تماشاگر بینوا را روی زمین می‌کشد. صحنه‌های سرهم بندی شده و بازی‌های آبکی‌تر و دیالوگ‌های ابلهانه، همه و همه فیلم را به جای اثری فانتزی و کمیک به کاریکاتوری ناشیانه بدل ساخته است.
متاسفانه نمایش صحنه‌هایی از مردم در انقلاب اسلامی و رهبران آن در میانه این کاریکاتور ناقص‌الخلقه و تحریف نظرات انقلابیون نسبت به سینما و نمایش ضدیت خانواده‌های سنتی با سینما بدون نشان دادن فساد و فحشاء سینمای پیش از انقلاب، از دیگر دستپخت‌های موذیانه تولیدکنندگان این فیلم بوده است. به نظر می‌آید با چنین فیلم‌هایی است که مردم از سینما‌گریزان شده و بنا به آمار رسمی اینک بیش از 5-6 درصد آنها تماشاگر سینما نیستند و حالا گویا قرار بوده با این فیلم، عشق به سینما نشان داده شود و مردم عاشق سینما شوند! اینجاست که با لحن کریم آب منگل در فیلم «قیصر» دیالوگ او را باید این‌گونه بیان کرد : «سینما سینما که می‌گفتند این بود؟»
نام:
ایمیل:
* نظر: