چرا سریالهای نمایش خانگی با وجود محتوایی تکراری و بازیهای متوسط باز هم طرفدار دارند؟
این روزها، روزهای گرمی برای سریالهای شبکه نمایش خانگی است. هر چندوقت یکبار سر و کله یک سریال جدید در این بستر هم پیدا میشود، سریالهایی معمولا پربازیگر با قصههایی تقریبا مشابه و فضایی یکسان؛ خانههای شیک دوبلکس، ماشینهای آنچنانی و مربوط به طبقه اجتماعی خاص.
فاطمه امینالرعایا
این
روزها، روزهای گرمی برای سریالهای شبکه نمایش خانگی است. هر چندوقت
یکبار سر و کله یک سریال جدید در این بستر هم پیدا میشود، سریالهایی
معمولا پربازیگر با قصههایی تقریبا مشابه و فضایی یکسان؛ خانههای شیک
دوبلکس، ماشینهای آنچنانی و مربوط به طبقه اجتماعی خاص. اما آیا این
سریالها توانایی همراه کردن مخاطب تا انتها را دارند؟
«مانکن»،
«کرگدن»، «دل» و... و به تازگی هم «دومینو» سریالهای شبکه نمایش خانگی این
روزها هستند که شاید نقطه اشتراکشان یک داستان عاشقانه همراه با خیانت،
فضاها و اتومبیلهای آنچنانی و روزگار اشخاصی از طبقه اجتماعی خاص روایت
میشود؛ سریالهایی با بازی چهرههای مطرح و شناختهشده. اکثرا در این
سریالها آن چیزهایی را میبینیم که بیشتر مردم جامعه تجربهشان نکردهاند و
شاید همین موضوع یکی از دلایل پیگیری مخاطب باشد، شاید هم دلایل دیگر. حال
پرسش این است که این سریالها آیا تنها برای سرگرمی هستند یا در پس و پشت
خود به دنبال القای پیامی به مخاطبند؟ محمدرضا خالقیزاده، منتقد سینما و
تلویزیون در این رابطه به «ابتکار» میگوید: من این نوع نگاه که به دنبال
کارکردی یا پیامی خاص در هر چیزی هستیم را نفی نمیکنم اما به نظر من چندان
صادق نیست. بخشی از سینما، تلویزیون و رسانههای جمعی تنها به دنبال سرگرم
کردن مردم هستند. در هالیوود هم همینطور است. فیلم و سریال فوقالعاده هم
ساخته میشود اما بالای 80 درصد از تولیدات سال هالیوود یا سینماهای
اروپایی تنها جنبه سرگرمی دارند. شاید هالیوود با این حجم از تولید نهایت 5
فیلم خوب در سال تولید کند. اینکه انتظار داشته باشیم همه این تولیدات
کارکرد تربیتی و آموزشی داشته باشند کمی نادرست است. اما سینمای خانگی در
کشور ما کمی مقوله متفاوتتری است. در مقطعی فضایی فراهم شد که فیلمسازان
احساس آزادی بیشتری میکردند و دیدند راحتتر میتوانند کارشان را انجام
دهند، ضمن اینکه برایشان درآمد هم به دنبال دارد.
شبکه نمایش خانگی برای برخی دکه امرار معاش است
او
میگوید: وقتی برای تلویزیون سریال میسازیم، مخاطب ما مجبور است این
سریال را نگاه کند اما در شبکه نمایش خانگی روال اینگونه نیست. مخاطب به
عنوان یک کالا این سریالها را خریداری میکند. پس در این شرایط فضایی
رقابتی برای فیلمسازان به وجود میآید که محصولشان را بفروشند. از سوی
دیگر دیده میشود که سریالهای ترکی سالها است که بر فضای مخاطب ایرانی
سایه انداخته. طبیعی است که فیلمسازان در شبکه نمایش خانگی به دنبال پول
باشند. زمانی میگفتم برخی از روزنامهها به نوعی دکهای هستند برای امرار
معاش، بخشهایی از صفحه نخست خود را میفروشند. عدهای اینگونه به روزنامه
نگاه میکردند. در شبکه نمایش خانگی هم عدهای اینگونه به این فضا نگاه
میکنند. این فضا، راهی است که در آن هم شهرت وجود دارد و هم پول. اما
نمیتوان این موضوع را به همه بسط داد. در برخی از تولیدات همین بخش شاهد
تولد آثار خوبی هستیم، سریالهایی مثل «شهرزاد»، «شاهگوش» یا آثار مهران
مدیری. اما برخی از تولیدکنندگان در شبکههای اجتماعی تبدیل شدهاند به
سریدوزهایی که از این فضا کسب درآمد میکنند و اتفاقا در دستیابی به
هدفشان هم موفق بودهاند.
در بسترهای اینترنتی که برای پخش سریالهای
نمایش خانگی فراهم شده، بخشی برای امتیاز دادن مخاطب وجود دارد. این
سریالها در بخش نظرسنجی معمولا توانستهاند رضایت بالای 65 درصدی مخاطب را
جلب کنند. اما چه اتفاقی افتاده که مردمی که از سریالهای قویای مثل
«قهوه تلخ» یا «شهرزاد» استقبال میکردند، سریالهایی تکراری، با محتوایی
شبیه به هم را میپسندند که در بعضی موارد حتی داستانی خوب یا بازیهای
قابل قبولی هم ندارد؟ خالقیزاده با اشاره به تغییر سلیقه مخاطب در طول
سالیان اخیر میگوید: در سالهای اخیر هم مخاطب همین نوع سریالها را
میپسندد و درخواست میکند. شاید کمی بدبینانهباشد، اما من فکر میکنم
مخاطب ما عمدا به اینجا کشانده شده است. به نظر میرسد کسانی در حوزه
فرهنگی با اندیشه مشکل دارند. پایینترین جایگاه برای نویسنده کار تعریف
میشود. بسیاری از عوامل مثل دستاندرکاران صحنه یا صدا، جایگاههای مشخص و
تعریفشدهای دارند و کسی حق دخالت در حیطه آنها را ندارد اما کسی که فکر و
تخیل میکند و متنی را مینویسد و شیرازه اثر در دست او است اصلا اهمیتی
ندارد. وقتی با کسی که منشا اندیشه و فکر در اثر است اینگونه برخورد میشود
دیگر انتظاری نمیتوان داشت.
این منتقد با اشاره به چهرهمحور شدن
سریالها ادامه میدهد: اگر به دهه 60 یا 70 برگردیم، مردم به سینما
میرفتند که فیلم حاتمیکیا یا کیمیایی را نگاه کنند، اما الان وضع چگونه
شده؟ امروز مردم به سینما میروند که به طور مثال فیلم عطاران را ببینند،
فیلم گلزار یا بهداد را نگاه کنند. دقیقا اتفاقی که قبل از انقلاب درخصوص
فیلمفارسیها رخ میداد. همه میرفتند فیلم بهروز و فردین را ببیند. من
فکر میکنم قرار بر این است که ذائقه مخاطب ما به سمتی برود که این
ستارهها برایشان جذابیت بیشتری داشته باشند و در سطح بمانند. هفته گذشته
یک فیلم سینمایی من پروانه ساخت گرفت که داستانش مربوط به دو جانباز است که
در کشوری خارجی اتفاقی برایشان رخ میدهد... سختگیریهای زیادی درمورد
اعطای مجوز این اثر صورت گرفت. حال سوال این است که با این سختگیریها
چگونه فیلمی مثل «چارچنگولی» از این شورا پروانه ساخت مجوز میگیرد؟ چگونه
این فیلمها که نه حرفی دارند و نه بازی و قصه مجوز میگیرند؟ اساسا آنچه
که به من ثابت شده این است که همیشه برای آثار اندیشهمحور سختگیریهای
زیادی وجود دارند اما آثار سطحی خیلی راحت روند را طی میکنند. پرسش من این
است چرا «قهوه تلخ» نیمهتمام ماند اما بسیاری از آثار سطحی که موضوعات
ممنوعه اخلاقی را مطرح میکنند به راحتی کار میکنند؟ سیاست اینگونه شده که
به موضوعات مهم نپردازید، به هر چیز دیگری خواستید بپردازید!
خالقیزاده
میگوید: مردم ما هم به این سمت سوق داده شدهاند که این آثار را بپسندند
نه کار جدی را. یک مثلث عاشقانهای وجود داشته باشد و... دقیقا مثل
سریالهای ترکی! مثلا در «مانکن» این چه انتقامی است که کتایون صوفیان
میگیرد؟ این چه نقشها و بازیهایی است؟ به هر حال وقتی سریالی مینویسید
باید همه چیز منطقی باشد. من این ماجراها را نمیفهمم. یا ما خیلی مرتجع
فکر میکنیم یا آثار خیلی ضعیفاند!
مردم به دنبال آرامشند
اما چرا
فضای عمده سریالهای نمایش خانگی به طبقه مرفه تعلق دارد و با این وجود
مخاطب بیآنکه توانایی همذاتپنداری یا حتی درکی از آنچه میبیند داشته
باشد، بدون آنکه شاهد بازی نسبتا خوبی باشند یا داستان مهیجی ببینند آنها
را دنبال میکند؟ خالقیزاده میگوید: من فکر میکنم در شرایط اجتماعی
امروز جامعه ما که همه به نوعی گرفتاریهای اقتصادی دارند، مردم با دیدن
این سریالها با ظاهری شیک و عالی و دغدغههای عشقی، آرامش میگیرند. کمی
از خودشان فاصله میگیرند. البته کارکرد ستاره همین است، مردم آرزوهایشان
را در ستاره میبینند. مردم ما فضای گلخانهای این سریالها را دوست دارند.
واقعیت این است که مردم ما از لحاظ اقتصادی دچار مشکل هستند، این وضعیت به
تمام جوانب زندگیشان آسیب میزند. بنابراین دنبال دقایقی هستند که آرامش
بیایند. در تلویزیون که سریالها تماما روایتگر بدبختی است، پس طبیعی است
که مخاطب این سریالها را دنبال نکند.