گرچه حال و هوای جامعه هیچ شباهتی به دو ماه مانده تا انتخابات ندارد، ولی حملات تند و تیز جریانهای سیاسی به ویژه اصولگرایان و خاصه اصولگرایان تندرو به رقیب سنتیشان آغاز شده است. حملاتی که بیشباهت به ادوار گذشته انتخابات نیست.
علیرضا صدقی
گرچه حال و هوای جامعه هیچ
شباهتی به دو ماه مانده تا انتخابات ندارد، ولی حملات تند و تیز جریانهای
سیاسی به ویژه اصولگرایان و خاصه اصولگرایان تندرو به رقیب سنتیشان آغاز
شده است. حملاتی که بیشباهت به ادوار گذشته انتخابات نیست. البته طعم،
سطح، حجم و گستره حملات تازه اصولگرایان با نوبتهای گذشته تفاوتهای
آشکاری را نشان میدهد.
به نظر میرسد آنها با درک موقعیت اصلاحطلبان
در دو حوزه «پایگاه اجتماعی» و جایگاهشان در «نهاد قدرت» تصمیم دارند تا
کار جریان اصلاحطلبی را یکسره کرده و این رقبای سنتی را به طور کامل از
هرم قدرت به پایین بکشند. چهرههای نامآشنای اصولگرا تمامقد به میدان این
منازعه وارد شده و در نقش فرماندهان انتخاباتی سعی در جلوداری جریان
اصولگرایی در انتخابات پیش رو را دارند.
در این میان، گمانهزنیهای
متعدد هم حکایت از آن دارد که اصلاحطلبان در انتخابات اسفندماه سال جاری
دستِ بالا را نخواهند داشت و احتمال رایآوری اصولگرایان با مشارکت حداقلی
مردم، بسیار بالا خواهد بود. اما باید پرسید آیا فلش حمله و طرح مانور
فرماندهان انتخاباتی اصولگرایان به سمت حذف کامل اصلاحطلبان از نهاد قدرت
برای آنها یک پیروزی جدی محسوب میشود؟ و آیا درصورت دستیابی به این هدف،
نتیجه همان خواهد شد که مدنظر اصولگرایان است؟
تصور میشود ایده حمله
همهجانبه به اصلاحطلبان ـ که مدتها است در دستور کار اصولگرایان قرار
دارد ـ مطالبهای تاریخی نزد این گروه از کنشگران سیاسی در جامعه ایران
است. مطالبهای که هر بار با جذب آراء خاکستری و بهرهمندی از ظرفیتهای
«پایگاه اجتماعی مشروط» اصلاحطلبان محقق نشده و آنها توانستهاند با
بهرهگیری از همین ظرفیت، در دورههایی قدرت را در نهادهای انتخابی حاکمیت
به دست بیاورند. البته این معنای بهرهمندی اصلاحطلبان از یک استراتژی
ثابت و حرکت رو به جلو در آنها نیست. به دیگر بیان، اصلاحطلبانِ متکی به
آراء عمومی آرامآرام میدان را به رقبای اصولگرا باختهاند. آنها از
نامزدهای انتخاباتی سره و یکدست اصلاحطلب، به ائتلاف با حسن روحانی ـ یک
راست سنتی معتدل ـ و لیست پرحاشیه امید در سالهای 92، 94 و 96 رسیدند.
موضوعی که میتواند نوعی شکست در جریان اصلاحطلبی را نشان دهد.
هرچند
عدم حضور و اثربخشی اصلاحطلبان در نهادهای غیرانتخابی حاکمیت هم دلیلی بر
ضعف این جریان در رقابتهای قدرت تعبیر میشود؛ دلیلی که تردیدی در صحت آن
وجود ندارد اما شاید باید «کشتیبان را سیاستی دیگر آید». درحقیقت این
روزها اصلاحطلبان بیش از هر چیز نیازمند بازتعریفی تازه در نسبت میان خود و
قدرت هستند. آنها باید یک بار برای همیشه نسبتشان را با نهاد قدرت تبیین
کرده و این موضع را به طور آشکار برای بدنه اجتماعی و گروه هواداران اعلام
کنند.
مسئله اصلی اینجا است که اگر اصلاحطلبان نتوانند موقعیت و
جایگاهشان را ترمیم کرده و از فیلتر هیئتهای اجرایی و نظارتی انتخابات به
سلامت عبور کنند، یا نتوانند رای درخوری در انتخابات کسب کنند، استراتژی
اصولگرایان تندرو کشور را به کدام سمت میبرد؟
اگر فرض شود که تندروها
بتوانند در اسفندماه به صحن سبز بهارستان راه پیدا کنند و در 1400 هم
رئیسجمهوری مورد نظرشان را راهی پاستور کنند، آیا میتوان به آینده کشور
امیدوار بود؟ و مهمتر آنکه آیا آنها میتوانند به آینده سیاسی خودشان هم
در بلندمدت امیدوار باشند؟
بررسی و ارزیابی مواضع، دیدگاهها،
نقطهنظرات و رویکردهای اصولگرایان تندرو نشان میدهد که این جریان سیاسی
بیش از هر چیز از «فقدان تئوری حکمرانی» رنج میبرد. هویت تئوریسینها و
نظریهپردازان اصولگرا به نقد و حتی تخطئه رقیب پیوند خورده است. آنها با
مخالفت با اصلاحطلبی معنادار میشوند. در منازعه با ایدههای اصلاحطلبانه
هویت پیدا میکنند و فاقد هرگونه ایده حکمرانی و برنامهمحوری هستند.
تجربه
تجمیع قدرت در دولت نهم و مجلسهای هفتم و هشتم هم به خوبی این وضعیت را
آشکار میکند. حذف نهادهای موثر برنامهریز از ساختار برنامهریزی کشور
توسط دولت و همراهی مجلس با آن در زمان زمامداری معجزه هزاره سوم، مشتی
نمونه خروار است. این تجمیع قدرت بلایی بر سر کشور آورد که در هیچ زمان
دیگری رخ نداده بود.
مجموع این شرایط نشان میدهد که حذف اصلاحطلبان از
ساختار سیاسی کشور حتی بیش از آنکه بر خودشان اثر بگذارد، دست اصولگرایان
را خالی و آنها را از هویت تهی میکند. به بیان دیگر، اصولگرایان بیش از
اصلاحطلبان از حذف این جریان سیاسی متضرر خواهند شد.