«تو میتوانی ماهی 10 روز کار کنی، یک ماه خرج زندگی بدهی؟ میفهمی بیکاری چطور آدم را از پا درمیآورد؟ کاش یک روز مسئولان طعم این بیکاری و نداری را میچشیدند تا درکمان کنند. یک مسئول میتواند یک ماه حقوق نگیرد؟ انصاف هم خوب چیزی است.»
ترانه بنییعقوب
گزارش نویس
«تو میتوانی ماهی 10
روز کار کنی، یک ماه خرج زندگی بدهی؟ میفهمی بیکاری چطور آدم را از پا
درمیآورد؟ کاش یک روز مسئولان طعم این بیکاری و نداری را میچشیدند تا
درکمان کنند. یک مسئول میتواند یک ماه حقوق نگیرد؟ انصاف هم خوب چیزی
است.»
هر روز از ساعت 7 صبح تا 5بعدازظهر منتظرند شاید کسی سراغشان را
بگیرد و یک روز هم شده سر کار بروند. گاهی روزهای پیاپی بیکارند مثل همین
هفته که هیچ کس سراغشان نرفته است. در چهارراه ملارد، نزدیکی کرج هستم؛
جایی که هر روز چشمهای تعداد زیادی کارگر در انتظار کاری یک روزه، به
جاده خشک میشود تا بلکه کسی از ماشین پیاده شود. همان طورکه تا من را
میبینند، با خوشحالی میگویند: «خانم! کارگر میخواهی؟»
با طنز تلخی
میگویند دیگر کارگر فصلی نیستند و به خاطر بیکاری، تبدیل به کارگرهای
دائمی شدهاند. زمستان و تابستان هم ندارد هر وقت بیایی، میتوانی صدها نفر
را اینجا در انتظار کار بیابی؛ در چهارراه ملارد و چهارراه اطلس. تعدادشان
زیاد است با این همه بارها به من میگویند اگر صبح خیلی زود میآمدی،
اصلاً سر جا خشکت میزد از بس که تعدادمان زیاد شده. برخی تند تند حرف
میزنند، برخی در سکوت فقط نگاهم میکنند. میگویند حاضر به انجام هرکاری
هستند؛ از قبر کندن گرفته تا اسباب کشی و نظافت منزل و کارگری ساختمان.
فرقی نمیکند مهم این است که دست خالی به خانه نروند.
هر کدام یک کیسه
کنارشان گذاشتهاند، پسر جوانی پلاستیک لباس کارش را نشانم میدهد و
میگوید: «فکر نکن لباسهایم مرتب است و ریختم به کارگر نمیخورد.
لباسهایم اینجا توی کیسه است. ما کارد به استخوانمان رسیده؛ بعد دیدی توی
همین تلویزیون وقتی اعتراض کردیم، گفتند اراذل و اوباش اعتراض کردند. ما
جایی را آتش نزدیم، آتش نمیزنیم اما اعتراض کردیم تا کسی بالاخره ما را
درک کند.» چند روزی بیشتر از اعتراض به گرانی بنزین نمیگذرد و ملارد،
فردیس و دیگر قسمتهای شهر کرج یکی از محلهای اعتراض جمعی بود. پسر جوان
با تأکید میگوید: «بیشتر آدمهایی که توی این اعتراضها بودند گرفتارند،
فقیرند. باور کنید این آدمها جایی را آتش نزدند؛ ما اصلاً این جور آدمها
را قبول نداریم. مگر ما میتوانیم این کارها را بکنیم و بعد زن و بچهمان
را به امان خدا بگذاریم.»
پسر جوان چند تا از همکارانش را معرفی میکند
همانها که بارها بیکار و امیدوار با یکدیگر صبحشان را شب کردهاند: «این
آقا از ایلام آمده، آن یکی از قوچان، همدان، شیروان، خرم آباد... من خودم
از آذربایجان شرقی آمدهام. توی شرکت صنعتی صفا دشت کار میکردم تحریم که
شدیم، بیرونم کردند. یک شرکت لوازم خانگی بود؛ سه سالی هست اخراجم
کردهاند. نیروها را رساندند به 20 نفر و کلی آدم را بیرون کردند. ما هم
شدیم این که میبینی؛ کارگر کنار خیابان.» هر کدام ماهی 500 تا600 هزار
تومان کرایه خانه میدهند و همه زن و بچه دارند. بارها میپرسند فکر میکنی
چه جوری زندگیمان را اداره میکنیم؟»
مردی که از قوچان آمده، دستهایش
را تند تند به هم میمالد و این پا و آن پا میکند: «خدا را شاهد میگیرم
چهار روز است اینجا ایستادهام اما کسی سراغم را نگرفته؛ رویم نمیشود این
جوری خانه بروم. همین جا از سرما یخ بزنم بهتر است بروم به زن و بچهام
بگویم باز دست خالی آمدم. 500 هزار تومان کرایه میدهم و نهایت 10 روز در
ماه کار میکنم. روزی 50 ،60 یا 100 هزارتومان دستمزدمان است، بسته به کرم
کارفرما. تابستانها 20 روز در ماه کار میکنیم اما زمستانها وضع همین است
که میبینی. هر کار هم بوده، کردهایم. از سگ این طرف و آن طرف کشیدن تا
اسبابکشی و قبر کندن و جابهجایی مصالح.» مرد دیگر گچکار است اما مدتهاست
کارش کساد شده. بیکاری بلای جانشان شده: «این منطقه ملارد و صفادشت را
بگرد، ببین چند تا آدم بیکار میبینی؟ چند تا جوان بیکار؟ اعتراض هم که
بکنیم، میگویند چرا؟
میدانی 10 روز در ماه کارکردن یعنی چی؟ اصلاً درک
میکنی چی میگوییم؟ میدانی این جوری منتظر کار بودن یعنی چی؟» مرد با
ناراحتی این حرفها را میزند: «ما بیتخصص هم نیستیم؛ اینجا آرماتوربند
داریم، بنا داریم... اما وقتی کار تخصصی نیست، راضی میشویم مصالح جابهجا
کنیم، اسبابکشی کنیم. یک فکری به حال ما بکنند. زن و بچهمان هم جز گریه و
زاری و دعا کاری از دستشان برنمیآید. ما نان میخواهیم.»
مرد ایلامی
با ناراحتی سر تکان میدهد و دنباله حرف را میگیرد: «بیکاری پدر همه را
درآورده. زندگی بخور و نمیر داریم. پسرها و دخترها نمیتوانند ازدواج کنند.
قشر ضعیف نمیداند چه کار کند. توی شهر خودمان هم کار نبود وگرنه
میماندیم. اینجا هم تا برج 11 وضع همین است، زیر فشاریم. این همه ثروت
داریم توی این کشور چرا باید وضع ما اینطور باشد؟ یک نفر از همین کارگرهای
میدان نرفت توی غارتها، ما خودمان بعد ازظهرها سنگ میزدند بیرون
نمیآمدیم. آدم فقیر آبرو دارد، نباید این طور بهش تهمت بزنند.»
فردیس
کرج هم محل اعتراضهای مردم در روزهای اخیر بود از فلکه اول تا پنجم فردیس
میتوانی آثار خرابی اعتراضها را ببینی. کسبه محل میگویند آنهایی که
بانکها را آتش زدند، از مردم معترض نبودند، ماسک زده بودند و آنها تا حالا
هیچ کدامشان را ندیده بودند. بیادب و بددهن بودند. مردم از این کارها
بلد نیستند.» کسی که دقیقاً مغازهاش کنار یک بانک است، میگوید: «من تا
حالا این آدمها را ندیده بودم. ما مغازه را بستیم و رفتیم اما باور کنید
توی کرج همین منطقه ما زندگی آدمها تبدیل به مسابقه شده. فاصله بین فقیرها
و ثروتمندها زیاد است. اینجا پر از مهاجر است. یک عده در ناز و نعمت غلت
میزنند و یک عده واقعاً فقیرند.»
زنی مقابل یک بانک سوخته نشسته. اهل
خرم آباد است و بعد از سیل به صفادشت آمده و حالا در فردیس کرج دستفروشی
میکند. جلویش اسکاچ و لیف ریخته: «ما را چه به اعتراض کردن؟ بنزین گران
شده، به ما چه؟ بشود لیتری 100 هزار تومان. نمیدانم چه جوری شکم بچههایم
را سیر کنم. هشت تا بچه دارم میفهمی؟ شوهرم ضایعات جمع میکند. اینجا مردم
دل رحم نیستند.» به دخترش که بدون لباس گرم کنارش نشسته، اشاره میکند:
«میخواهم برایش کاپشن بخرم توی سرما نلرزد.»
مردی که در منطقه فردیس
مغازه آهنگری دارد، به سردر مغازه اشاره میکند و میگوید: «برای همین
مغازه فکسنی 100 میلیون جریمه نوشتهاند. کار هم که نیست؛ میدانم همسایه
ما چند ماه است گوشت نخورده رفت از توی فروشگاه گوشت و ماکارونی برداشت
برای بچههایش. من میدانم این آدم دزد نیست، مانده چه کار کند. کارش را
تأیید نمیکنم اما میگویم دزد نیست. منطقه ما ضعیفنشین است.» مرد دیگری
که سنگ فروشی دارد میگوید: «اینجا همه ضایعات جمع میکنند به سنگهای
مغازه من هم رحم نمیکنند. میبرند، میفروشند. اما اینها که بانک آتش زدند
مردم نبودند. آخر مردم بلدند مموری دوربینهای بانک را دربیاورند؟ حالا
شاید جوانی از هیجانش دو تا شیشه شکسته باشد اما محال است این کارها را
بکند. مردم فقط آمدند، اعتراض کردند. 70 درصد مردم کرج مهاجرند.50 درصد هم
بیکار؛ الان توی خانواده خودم چند نفر بیکارباشند، خوب است؟»
گلشهر کرج
هم یکی از جاهایی بود که دراعتراضهای اخیر شلوغ شد. با یکی از شهروندان
کرجی که خودش را دانش آموخته جامعه شناسی معرفی میکند، سری میزنیم به 45
متری گلشهر که دستفروشی یکی از شغلهای اصلی در این منطقه است: «مدتهاست
مسئولان شهری اعلام میکنند ما در ایران 20 میلیون حاشیهنشین داریم. سرریز
جمعیت تهران به این محلات میآید و اختلاف طبقاتی در این محلات کاملاً
احساس میشود و ساکنان این مناطق را پر از خشم و نارضایتی میکند. بیکاری
در این مناطق خیلی زیاد است همین گلشهر، غروبها پر از جوان بیکار است. یک
بار قدم بزنی میفهمی چه خبر است. فکر میکنی این جوان در این شرایط چه
میکند؟»
او میگوید گلشهر یک فضای شهری است که در اعتراضها معمولاً
مردم اینجا جمع میشوند اما این به آن معنا نیست که مردم گلشهر معترضند.
مثلاً مردم فاز4 مهرشهر ، حصارک و کیانمهر چون اینجا خرید میکنند و
ترمینالشان اینجاست، هر اتفاقی میافتد به اینجا میآیند. یعنی
ایستگاههای مترو و تاکسی اینجا متمرکزند و وقتی توافقی روی مسألهای هست
اینجا جمع میشوند وگرنه نمیتوانی بگویی گلشهر محل این شلوغیها بوده. یکی
از دستفروشهای گلشهر میگوید: «آرزوی ما این است که ما را ببینند.
بتوانیم صدایمان را به گوش همه برسانیم. مسئولان بتوانند درکمان کنند و
بدانند ما چه میکشیم و خواستهمان چیست وگرنه ما خواسته دیگری نداریم.»