معتقدم در بامداد تولد جریان اصلاحات در دهه هفتاد، دو جریان به هم رسیدند و با هم در پیشبرد پروژه اصلاحات سهیم شدند. جریان روشنفکری در بیرون از قدرت و جریان چپ درون حکومت که تحولخواه شده بود، در یک بزنگاه، پروژه مشترک دوم خرداد را به انجام رساندند.
محمدعلی وکیلی
۱- معتقدم در بامداد تولد
جریان اصلاحات در دهه هفتاد، دو جریان به هم رسیدند و با هم در پیشبرد
پروژه اصلاحات سهیم شدند. جریان روشنفکری در بیرون از قدرت و جریان چپ درون
حکومت که تحولخواه شده بود، در یک بزنگاه، پروژه مشترک دوم خرداد را به
انجام رساندند. این دو خاستگاه، هرچند آرمانهای مشترکی چون آزادیخواهی و
دموکراسیخواهی و پروژه مشترک اصلاحات را داشتند، اما متاثر از
خاستگاههای خود، روشهای متفاوتی داشتند.
۲- اولی متاثر از اخلاق
روشنفکری، غایتگرا و به اصطلاح «جامعه محور» بود؛ یعنی اصلاح جامعه را بر
اصلاح قدرت مقدم میدانست. دومی اما به حکم سیاستورزی، نتیجهگرا و به
اصطلاح «قدرت محور» بود؛ یعنی اصلاح قدرت را بر اصلاح جامعه مقدم میدانست.
اولین بزنگاهی که تفاوت این دو نگاه بیش از هر زمان (تا آن موقع) خود را
نشان داد، در انتخابات سال هشتاد بود. جریان جامعهمحور معتقد بود رئیس
دولت اصلاحات، بیش از حد به حکومت چسبیده است و اکنون کار اصلاحات به آنجا
رسیده که باید اعلان خروج از حاکمیت کنند! در همین راستا بسیاری از این
گروه، رسماً آن انتخابات را تحریم کردند.
۳- جریان دوم اما معتقد بود
گذشته از علقههای موجود میان اصلاحطلبان و جمهوری اسلامی، اساساً اصلاحات
برای اصلاح تدریجی قدرت به وجود آمده است و این رسالت مقدمِ بر هر وجه و
تکلیف روشنفکرانه در این جریان است. خروج از حاکمیت، به هر چیزی که منجر
شود، چیزی به نام «اصلاح» از آن درنمیآید. گذشته از این، حتماً
فاصلهگیری از قدرت، واگرایی زبانی با حاکمیت ایجاد خواهد کرد و این هم
سوءتفاهمات را افزایش میدهد و هم خشونت صحنه سیاست را بالاتر میبرد.
۴-
دوگانه جامعهمحوری/قدرتمحوری، بر اتفاقات صحنه هشتاد و هشت نیز اثر
گذاشت. عدهای متاثر از نگاه نخست به کف خیابان رفتند و امر اصلاح را در
خیابان پی گرفتند و عدهای نیز معتقد بودند هرچند بخشی از حاکمیت در آن
زمان عبوثی میکند و سخت میگیرد اما نباید همه پلهای ورود به آن و همه
راههای گفتوگو با آن را بست. آسیبی که من «تنازع رهبران» نام نهادم در آن
ایام همین بود؛ نزاع جامعه محوری و قدرت محوری به میان رهبران اصلاحات
کشیده شده بود. در آن ایام، نمود جامعهمحوری در کنش اصلاحطلبانه بیشتر شد
و گذشته از درستی یا نادرستی آن، خشونت صحنه صدچندان شد و اصلاحطلبان
گرفتار بحرانی امنیتی شدند که هنوز به کلی از آن رها نشدهاند.
۵- در
سال نود و نود و چهار اما اصلاحطلبان از دنده «قدرتمحوری» برخاستند. آنان
مجبور شدند با تعریف حداقلی از اصلاحات، به قدرت بازگردند و اصلاحات را
دوباره از درون قدرت آغاز کنند.
۶- اکنون در سایه این نزاع، طرفین چهره
یکدیگر را مخدوش کردهاند. جامعه محوران، «قدرتمحوری» را قدرتطلبی تعبیر
کردهاند و به طعنه غایت آن را کسب قدرت تعریف کردهاند. در حالی که مدعای
قدرتمحوری این است که اصلاحپذیری ساختارها و نظام، با اصلاحاتِ درون قدرت
ممکنتر و از ضریب توفیق بیشتری نسبت به اصلاحاتِ جامعه محور برخوردار
است. قدرتمحوران نیز جامعهمحوری را با طعنه سیاستورزی فانتزی مینوازند و
جامعهمحوری را مساوی «بیمسئولیتی» معرفی میکنند؛ در حالی که این تعبیر
اصلاً منصفانه نیست و سقف نقد وارد بر آن این است که نسخههایش، تناسب
راهبردی با پروژه اصلاحات ندارد. علت آن هم این است که این ایده اساساً از
پارادایم سیاست متولد نشده است بلکه اصالتاً روشنفکری است.
۷- عدهای
نیز معتقدند این دوگانه را باید شکست و این تضاد را باید از میان برد.
میگویند این دو مکمل یکدیگرند و توفیق هرکدام به تقویت دیگری هم
میانجامد. این نگاه زیبایی است که البته نمیتواند از نزاع واقعی صحنه کم
کند. ما مجبوریم در بزنگاهها انتخاب کنیم و در تصمیمات راهبردی خود، میان
اصالت قدرتمحوری یا جامعهمحوری انتخاب کنیم.
۸- از نظر نگارنده
اصلاحطلبی یک جنبش روشنفکری نیست بلکه از همان ابتدا داعیه اصلاح حکومت و
قدرت را داشت. این اصلاحات را نیز میخواست از درون قدرت انجام دهد. اما به
هر روی، با هر تصوری از توزین جامعهمحوری و قدرتمحوری در پارادایم
اصلاحطلبی، در نود و دو و نود و چهار تصمیم بر این شد که سهم قدرت محوری
را بیشتر ادا کنیم! لذا کارنامه چند سال اخیر اصلاحات، به نام قدرت محوران
ثبت خواهد شد. انتخابهای نود و دو تا کنون برپایه اصلاحطلبی جامعهمحوری
نبوده است. این کارنامه میتواند در انتخابات راهبرد آینده موثر باشد. اما
شرط آن این است که خوانش درستی از کارنامه بشود. در این سالیان پمپاژ
قضاوتهای جامعهمحوران، باعث شده توفیقات این کارنامه دیده نشود. نمیشود
با نگاه حداکثریِ جامعهمحوری، کنشهای اکنونی را داوری کرد. باید سنجه را
از پیش انتخاب کرد. باید دید ماموریت روحانی و عارف چه بوده است سپس
براساس آن ماموریت، آنان را قضاوت کرد.
باید دید که سال نود و دو یا
نود و چهار با چه نگاهی انتخاب صورت گرفت؛ همان نگاه میتواند منشاء تعریف
ماموریتها باشد. اگر ماموریت ما قدرتمحور بود، نباید با معیارهای
جامعهمحوری ما را قضاوت کنند و بالعکس. اکنون گرفتار یک آشفتگی قضاوت
هستیم. معتقدم اگر این امر منقح و واضح شود و خوانش صائبتری از
کارنامهها بشود، صحنه اینگونه که تصویر میشود سیاه نخواهد بود!