23 مرداد سال 1350 – 52 سال پیش در چنین روزی – بحرین به طور رسمی از ایران جدا شد و اعلام استقلال کرد. این اقدام، حتی نزد اطرافیان شاه، به مثابه تجزیه بخشی از خاک کشور ارزیابی میشد؛ موضوع آزاردهندهای که غرور ملّی ایرانیان را جریحهدار میکرد.
23 مرداد سال 1350 – 52 سال پیش در چنین روزی – بحرین
به طور رسمی از ایران جدا شد و اعلام استقلال کرد. این اقدام، حتی نزد
اطرافیان شاه، به مثابه تجزیه بخشی از خاک کشور ارزیابی میشد؛ موضوع
آزاردهندهای که غرور ملّی ایرانیان را جریحهدار میکرد. با این حال،
افرادی که از مذاکرات 26 ماهه محمدرضا پهلوی با انگلیسیها و رسیدن او به
تصمیم نهایی برای صرفنظر از حق تاریخی و سرزمینی ایران در بحرین خبر
داشتند، زیاد نبودند؛ مسئلهای که عمدتاً در مطالعات مربوط به جدایی بحرین
از ایران، زیاد جدّی گرفته نمیشود و مرتبط با نوع نگاه شاه به مسائل
منطقهای و بینالمللی است. معمولاً در روایات مربوط به چرایی و چگونگی
جدایی بحرین از ایران، موضوع به شکلی ساده و بدون جزئیات، مربوط به وابستگی
شاه به غرب و تمکین او در برابر خواست آن ها دانسته میشود. البته این
رویکرد اشتباه نیست، اما نمیتواند تمام حقیقت را بازگو کند. ماجرای جدایی
بحرین از ایران، با طرح انگلیس برای خروج از خلیج فارس پیوندی استوار داشت.
برخی از پژوهشگران، اصولاً جدایی بحرین را بخشی از همین پروژه بزرگ
میدانند که بین سالهای 1968 تا 1971م اجرایی شد؛ پروژهای که طراحی و
اجرای آن به ضعف عمده انگلیسیها در غرب آسیا، از اواسط دهه 1960 مربوط
میشد. آن ها باید نیروهای نظامی خود را از این منطقه خارج میکردند و این
مسئله، شاه را به شدت نگران کردهبود. او در سال 1965 به هارولد ویلسون،
نخستوزیر وقت انگلیس از نگرانی شدیدش درباره تصمیم این کشور برای خروج از
منطقه خلیجفارس گفت؛ به اعتقاد محمدرضا پهلوی، این خروج خلائی را ایجاد
میکرد که بدون شک به وسیله کمونیستها پر میشد. آمریکاییها در ویتنام
درگیر بودند و نمیتوانستند چندان وسایل آرامش شاه را فراهم کنند. با
اینکه برای پهلوی دوم، نقش ژاندارم منطقه تعریف شدهبود، اما او از تداوم
این نقش و مؤثر بودنش، اصلاً اطمینان نداشت. شاه که مأموریت سرکوب شورشیان
«ظفار» را در عمان، ظاهراً با درخواست سلطان قابوس و در واقع با خواست غرب
به عهده گرفته و بیش از 4 هزار سرباز ایرانی را به کام مرگ فرستادهبود،
میدانست که سرکوب این شورش، پایان حضور جریانهای چپگرا در منطقه نیست.
صدها سرباز ایرانی، قربانی ماجراجویی شاه در عمان شدند، اما او را به هدفی
که میخواست نرساندند. محمدرضا پهلوی برای امنیت و تداوم حکومتش، نیازمند
یک اتحاد پیرامونی بود؛ اتحادی که باید با واسطهگری و حمایت غرب برقرار
میشد. رژیم پهلوی به دلیل برقراری ارتباط با رژیم صهیونیستی و تبلیغات
گسترده ناصریستها علیه او، در میان مردم کشورهای عربی منطقه، جایگاه خوبی
نداشت، اما این مسئله باعث نمیشد که او نتواند نظر سران کشورهای مرتجع عرب
را به خود جلب کند. طرحی که انگلیس به شاه پیشنهاد کرد، شباهت غریبی به
طرح جلوگیری از نفوذ کمونیسم در افغانستان داشت؛ حدود یک سال بعد از جدایی
بحرین، شاه بخش اعظم سهم ایران از حقابه هیرمند را به افغانها واگذار کرد
تا مانع از نفوذ کمونیسم در افغانستان شود. اقدامی که به قول اسدا... علم،
در جلد ششم خاطراتش، «از اربابهای نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را
داشتند.» جالب اینجاست که هر دو طرح، یک فرجام داشتند؛ شاه باید با
صرفنظر از حق حاکمیت ایران در بحرین، نظر حکومتهای عربی را به خود جلب و
با برقراری اتحاد، تثبیت موقعیت خود را در خلیجفارس، تضمین میکرد، اما
چنین اتفاقی نیفتاد و اعراب بعد از استقلال بحرین، بر طبل ادعای جزایر
سهگانه کوفتند و در ضمن، این اقدام، موقعیتی را که شاه در پی آن بود،
تثبیت نکرد. شاه علاوه بر مسئله نفوذ کمونیسم در قضیه بحرین، با مشکل دیگری
هم روبهرو بود؛ مشروعیت وی با این اقدام، بیش از گذشته زیر سوال میرفت و
او پاسخی برای مردم و حتی سیاستمداران وابسته به دربار نداشت. بخشی از
چانهزنیهای شاه با انگلیسیها، وابسته به همین مسئله بود؛ موضوعی که رژیم
سعی کرد آن را با مانورهای تبلیغاتی مربوط به بازپسگیری جزایر سهگانه،
جایگزین کند، اما باز هم توفیقی در این کار نیافت. به نظر میرسد آنچه که
شاه را به ورطه واگذاری بحرین کشاند، وابستگی تمامعیار سیاست خارجی و
منطقهای او به غرب بود. محمدرضا پهلوی باید در زمین غربیها بازی میکرد.
در رویکردهای دیپلماتیک او، نشانی از تعریف منافع ملی وجود نداشت و با
اینکه میدانست واگذاری بحرین صرفنظر از حق تاریخی ایران در این منطقه،
تبعات سنگینی برای او دارد، تن به این خفت تاریخی داد. ضعف او در تدوین
سیاست منطقهای که ریشه در استقلال نداشتن وی در تصمیمگیریهای راهبردی
داشت، باعث شد که شاه، با امید تداوم نقش خود به عنوان ژاندارم در
خلیجفارس، با استقلال بحرین کنار بیاید. این یک واقعیت است که به دلیل
تأمین مشروعیت رژیم پهلوی در خارج از مرزهای ایران، محمدرضا پهلوی چارهای
جز تمکین در برابر طرحهای کلانِ منطقهای غرب نداشت. او و پدرش، به دنبال
کودتاهایی به قدرت رسیدند که ایرانیان تردیدی در نقش اساسی غرب به عنوان
طراح و مجری آن نداشتند؛ رضاخان با کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 و
محمدرضا پهلوی با کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332. فقدان مشروعیت داخلی،
وابستگی نظامی و تسلیحاتی به غرب و تلاش برای قرار گرفتن زیر چتر حمایت یک
قدرت خارجی که میتوانست، به زعم شاه، تضمینی برای بقای سلطنت او باشد، وی
را به ورطه تن دادن به تجزیه بخشی از خاک ایران کشاند و بر استقلال و
تمامیت ارضی کشور، چوب حراج زد.