سیاسیبودن جامعه ایران و تحولات انقلابی در بازههای مختلف باعث واكنش ازسوی جامعه هنری نیز شده است. شرایط جغرافیای سیاسی جهانی و ساختار شرقی-غربی در تقابل كمونیسم و كاپیتالیسم استعمارگر باعث ایجاد یك جو سیاسی در میان جوانان تمام جهان بهخصوص در كشورهای درحالتوسعه شده بود، در ایران نیز این موج بهخوبی در میان جوانان دیده میشد كه در این فضا شاهد رشد هنرمندان انقلابی بسیاری ازجمله، مرتضی كیوان، سیاوش كسرایی، صمد بهرنگی، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری و... بودیم كه هركدام به نوع خود پیش از انقلاب تیغ تند سانسور را در زندانهای شاه تجربه كرده بودند. نفوذ تفكرات ماركسیستی در آن زمان بر دیدگاههای روشنفكران نیز عامل مهمی در راستای تحول هنر در آن بازه زمانی بود؛ چه در موسیقی كه شاهد گروه چاووش بودیم، چه در سینما كه تجربه فیلمهای مسعود كیمیایی ازجمله گوزنها را پشتسر گذاشتیم و حتی در نقاشی كه آثار هانیبال الخاص گزاره مشخص این ادعاست. هنرمندان دهه40 و 50 با دركی عمیق از شرایط سیاسی ایران و با تكیه بر آرمانگراییهای عدالتخواهانه دست به خلق هنری مردمی و بامفهوم زدند. در سالهای منتهی به انقلاب شاهد رخداد مهمی به نام شب شعر گوته در سفارت آلمان هستیم كه هنرمندان بسیاری در آنجا به سخنرانی و شعرخوانی پرداختند اما متأسفانه این روند پس از انقلاب با چرخش به سمت سرمایهداری عمدتا رو به تأكید بر فرم رفت و باعث زوال معنایی آثار شد. هرچند در سالهای اول انقلاب نیز شاهد اوج آزادی در هنر انقلابی-سیاسی هستیم كه نمود واضح آن در بیانیه كانون نویسندگان در حمایت از تسخیر سفارت آمریكا، نقاشیهای سیاسی الخاص در ترمینال جنوب، سرودهای انقلابی گروههای چپ و راست و... است. درنهایت باید به یك سرفصل اساسی برگردیم كه آیا سرفصلی به نام هنر سیاسی وجود دارد یا خیر؟ آیا هنرمند باید سیاسی باشد تا در پیشگاه خلق مورد پذیرش تاریخی قرار بگیرد یا هنرمند آزاد است مردم و وقایع اجتماعی را فراموش كند و به فرم آثارش بپردازد؟ درباره تحلیل تاریخ هنر سیاسی ایران گفتوگو كردیم با بهزاد فراهانی، بازیگر و فیلمنامهنویس كه از دهه40 همواره در هنر كشور مطرح بوده است. مشروح آن را میخوانید.
به نظر شما مفهومی به نام هنر سیاسی وجود دارد؟ در صورت وجود، هنر سیاسی در تعریف شما به چه معناست؟
من اعتقاد ندارم كه هنر سیاسی پدیدهای جدا از هنر عام است. هنر بهمعنای عام میتواند مورد سیاسی را هم مدنظر قرار دهد اما هنر سیاسی جدای از مبحث هنر نداریم.
در تجربه تاریخی هنرمندان ما سیاسی شدند یا سیاست ما آغشته به هنر شد؟
هنرمندی كه در محیط اجتماعی زندگی میكند، طبیعتا با توجه به شرایطی كه بر او حاكم است، عكسالعمل نشان میدهد؛ اگر محیط زندگیاش محیطی باشد كه تضاد طبقاتی وحشتناك در آن وجود داشته باشد، طبیعتا از آن فضا متأثر میشود و بهاجبار به تحلیل مفاهیم اجتماعی میپردازد و این نمیتواند جدا از مسائل سیاسی باشد.
هنرمندان نسل شما جوانیشان در یك جهان شرقی-غربی همراه یك بمباران خبری عظیم گذشت؛ چقدر آن بُعد شرقی-غربی دهه50 را در این سیاسیشدن مؤثر میدانید؟
تأثیرات آدمهایی كه همنسل من هستند، متعلق به دهه 40 است نه دهه 50 و در دهه 40 وقتی نگاه میكنید رنسانس جامعه هنری ایران است، نویسندگانی مانند ساعدی، بهرام بیضایی، خجستهكیا و هنرمندان متفاوتی شكل گرفتند كه به مفاهیم اجتماعی بسیار عمیق نگاه میكنند و تأثیرات فضایی است كه در آن زندگی میكردند ما آخرین نسلی هستیم كه نمیتوانیم چشممان را به روابط اجتماعی و اوضاعی كه بر مردم میگذرد، ببندیم.
وقایع مهم تاریخی از جمله کودتای 28 مرداد یا انقلاب اسلامی سال57 چه تأثیری بر ادبیات و هنر ما گذاشت؟
پاسخ به این سؤال خیلی آسان نیست، ولی واقعیت این است كه ادبیات پیش از انقلاب كوشش میكرد آرزوها و خواستههایش را با پوششی بسیار بسیار ظریف ارائه كند تا از چشم ساواك دور بماند و میدانید كه قدرت ساواك هم نشئتگرفته از جماعتی بود كه ضدخلق بودند و ساواك را در عرصه سانسور یاری میكردند. تأثیر 28 مرداد بر ادبیات ما نیز مسئله روشنی است؛ یك موضعگیری ضدامپریالیستی خودبهخود رخ داده بود و درك این را كه یك حاكمیت كمپرادور چگونه نوكری غرب را میكند، در كارهایشان به كار میگرفتند. اینكه بعد از انقلاب ادبیات چه شد، به نظر من ادبیات یك نوع رهایی از فضای 25ساله دیكتاتوری شاهی، فضایی آزاد را بر خود دید كه میتوانست آزادانه مفاهیم را مطرح كند و ادبیات كمكم از گرایش به سمت شعاریشدن و تا حدی شكل سابق خود خارج شد و اگر خوب نگاه كنید، میبینید كه ما دو نوع ادبیات را پیدا كردیم و اینكه كدام موفق است و كدام موفق نیست باید تحلیل تاریخی شود، من فكر میكنم ادبیات پیش از انقلاب موفقتر بود.
آیا هنرمند رسالتی بر گردن جامعه دارد یا صرفا باید به فرم اثر بپردازد؟
برای نسل ما كه تمام عمرمان را در راستای اندیشهای كه داشتیم گذراندیم، اصلا هنری بدون محتوا سراغ نداریم. آرمانگرایی ممكن است ایدئولوژیك نباشد، اما آرمانگرایی لازمه كار یك هنرمند است.
حزب توده ایران و جریان چپ ماركسیستی چه تأثیری بر تحول هنرمندان و روشنفكران در نسل شما داشت؟
بحث بر سر این است كه قبل از انقلاب اصلا هنر غیرماركسیستی وجود داشت یا خیر؟ این خودش یك سؤال اصلی است. بعد از انقلاب با محدودشدن احزاب و كانونها وضعیت فرق كرد و شما در جامعه سیاسی هنرمندان بزرگ را از دست میدهید و طبیعتا اینها متأثر از اندیشه مسلط آن زمان است كه درون جامعه ادبی و هنری نقش اصلی را پیدا كرده بود؛ اینكه این تأثیرات بهطور مستقیم از حزب توده و سازمانهای سیاسی است را باید یكجور دیگر نگاه كرد. آن زمان تمامی هنرمندان و نویسندگان بهخاطر مطالعات و خواستههای آرمانیشان به چپ گرایش داشتند، زیرا چپ را تنها راه رهایی میشناختند.
آیا شما تابهحال به خاطر فعالیتهایتان به زندان افتادهاید یا با گروه خاصی همكاری داشتهاید؟
منظور شما از همكاری با گروهها را متوجه نمیشوم اما تمامی دوستان و استادان چپ بودند. زندگی ما همواره در كنار سیاسیون صاحبنظر گذشته است؛ شخصیتهایی مثل امیرپرویز پویان یاریگر اندیشههای ما در عرصههای سیاسی و اجتماعی بودهاند و این یك واقعیت است و نمیشود آن را نفی كرد. زندان هم بهمعنای مرسوم، خیر.
پس از انقلاب به چه آثار و اشخاصی بهصورت موردی میتوان هنرمند سیاسی گفت؟
این سؤال را نمیدانم چگونه میشود پاسخ گفت؛ من محمود دولتآبادی را هنرمند سیاسی میدانم، برای اینكه مفاهیم اجتماعی، دموكراتیك و عدالتخواهانه در آثارشان موج میزند به این دلیل ما به آنها هنرمند سیاسی میگوییم.
این بحث مطرح است كه سینمای ما پیش از انقلاب یك هنر سیاسی و از طرفی یك سینمای فیلمفارسی است، نظر شما چیست؟
وقتی هنر ایران درحال اجتماعیشدن بود و این هنر سیاسی تحلیل میشود، درواقع این هنر شجاعت انسانی را نشان میدهد كه نمیتواند وضعیت زندگی خودش را كه خیلی تلخ و ناهنجار است، تحمل كند. شما گوزنها را كه میبینید، متأثر از جنبش چریكی ایران است.
به نظر میرسد هنر و ادبیات ما بهمرور زمان دچار نوعی زوال تدریجی شده است، آیا این گزاره را قبول دارید؟
من فكر میكنم شرایط سانسور و درواقع چرخش از هنر اجتماعی مردمگرا به طرف سرمایهداری وابسته و دلال، بازتابش زوال هنر است و چرخش به سمت سرمایهداری خودبهخود این وضعیت را ایجاد میكند. البته كامل نمیتواند بر هنر و ادبیات مسلط باشد؛ چون هنوز هنر مردمی وجود دارد. هنوز هنرمندانی هستند كه اندیشههای عدالتخواهانه دارند.
تحولات سیاسی پیش از انقلاب از جمله سیاهكل، اعدام گلسرخی و كشتهشدن حمید اشرف چه تأثیری بر شما گذاشت؟
من تا قبل از انقلاب دلبسته جنبش چریكی بودم، بعد از انقلاب بهخاطر همدلی با فرزانگانی مانند احسان طبری، بهآذین، كسرایی و دیگران نگاهم تغییر كرد اما علاقهام به بچههای چریك همه بوده و هنوز نیز ادامه دارد. خسرو گلسرخی آن زمان كه در روزنامه كیهان كار میكرد، با من رفاقتی داشت، آن زمان من منزلی داشتم و تنها زندگی میكردم، گاهی گلسرخی به من سر میزد و شبها را صبح میكردیم؛ بنابراین طبیعی بود كه اعدام این مرد بزرگ برای من قابلتحمل نبود. حمید اشرف را از نزدیك نمیشناختم، بهروز دهقانی و صمد بهرنگی را در انجمن تئاتر ایران دیده بودم؛ بنابراین از مرگ حمید اشرف زیاد اذیت نشدم، هرچند ناراحت و نگران بودم كه در كمیته مركزی فداییان خلق ایران اتفاقات ناگواری درحال وقوع است. من دوستان خوب چریكم را مانند حسین اقدامی، صفاریآشتیانی كه از بزرگان جنبش چریكی بودند، از دست دادم و همیشه در اندوه این قضیه هستم. رویهمرفته باید بگویم شهادت رفقایم در دهه 50 برایم سنگین بوده تا حالا و جز به سوگ نشستن و غم در دل نهادن راهی وجود ندارد. آنها راهی را انتخاب كردند و با شجاعت به آن مسیر رفتند. مرگ امیرپرویز پویان برای من یكی از سنگینترین مرگهای بعد از سعید سلطانپور بود. بههرحال این عمر 75ساله چندان هم به خوشی نگذشته است. جنبش چریكی در تهران را كه گلسرخی و دیگران در آن بودند، با اشتباهات تاكتیكی روبهرو بود؛ واقعیت این است كه در آن زمان نمیشد شخصیت سیاسی معروفی را گروگان گرفت و آزادی رفقا را طلب كرد. كار گلسرخی احساسی به نظر میآمد.
چه خاطراتی از گلسرخی دارید؟
نقدهایی كه گلسرخی مینوشت، با اسم دامون منتشر میشد. من یك نقد از ایشان دارم كه در آن مدعی است اگر فراهانی مطالعه كند، یكی از بازیگران پرقدرت ایرانزمین خواهد شد. توجه من به این نقد آقای گلسرخی بیشتر از خاطراتم با اوست، نه به خاطر اینكه آینده من را پیشبینی كرده؛ بهخاطر اینكه نگاه نقد ایشان را دیگران نداشتند. آقای گلسرخی را تا زمانی كه به زندان نیفتاد، مردم و جامعه روشنفكری نمیشناخت، چون شخصیت تودار و آرامی بود و بعد از زندان بود كه به یك حماسه و اسطوره تبدیل شد. دانشیان هم همینطور بود، ما در جریان فیلمی كه در شمال به كارگردانی آقای علامهزاده میساختیم كه بعدا هم توقیف شد، این دوستان را ملاقات كردیم و زمانی بود كه درحال طراحی عملیات چریكی بودند. آنموقع من جمله كوچكی به گلسرخی گفتم كه خسرو حركت سیاسی بدون جنبش تودهای فایده ندارد كه زیاد خوشش نیامد و پیشنهاد كاری را كه میخواستند انجام دهند، نمیدانم چه كسی مطرح كرده بود؛ اما این كار از نظر تاكتیك اشكال داشت و تحت تأثیر آمریكای جنوبی بود.
این نمادگراییها در آثار شما نیز بروز پیدا كرده است؟
من فكر نمیكنم اثری نوشته باشم كه جای پا و نگاه و عطر خوش این جماعت در آن نباشد. واقعیت این است كه آنها همیشه با من هستند. من الان كه اینجا نشستهام، عطر اسفندیار منفردزاده را بو میكنم. هنرمندان برای من همه باارزش هستند.
وقتی به بخش ادبیات كتابفروشیها میروید، آیا هنوز جریان چپ ماركسیستی قفسهها را در اختیار دارد؟
اعتقادم این است كه در ظاهر قضیه بعضیها میروند اما آنها آنقدر كاشتهاند كه دیگران بتوانند در آن رشد كنند. كشت در این زمینه بوده است اما ممكن است زود مشخص نشود. آنها كاشتهاند و نسلهای آینده خواهند چید.
در این سالها تئاتری دیدهاید كه هنوز هم رنگوبوی آن نمادگراییها در آن باشد؟
اگر بپرسی تئاتری دیدهای كه رنگ و بو و طراوت راه آنها را نداشته است، میگویم كه ندیدم.