همزمان با حادثه اخیر در نطنز، برخی از هواداران دو جریان عمده سیاسی کشور تلاش کردند ثابت کنند که این حادثه به سود جریان مخالف است، پس لابد همکاری یا دستکم همدلی در آن وجود داشته است! نوعی بیمارگونگی که معلوم نیست ریشه در چه نوع تربیت سیاسی و فرهنگی داشته است.
هوادار و فعال یک جریان میگوید: «اختلاف اصلی در وین، زمان بازگشت ایران به تعهدات برجامی بود و حالا با این حادثه، خود به خود ایران به برجام و تعلیق هستهای بازگشته، پس دیگر مانعی برای پیشبرد مذاکرات و رفع تحریمها و نهایتاً رسیدن به وضع مطلوب یک جریان مشخص در آستانه انتخابات نیست، فتأمل!»
هوادار و فعال جریان مخالف، اما میگوید: «مذاکرات داشت خوب پیش میرفت و باید مانعی بر سر آن ایجاد میشد تا مذاکرات و برجام به شب انتخابات نرسد و نتیجه ندهد. پس به نفع جریانی است که منتقد برجام است و آنان همکاری یا همدلی در حادثه نطنز داشتهاند!»
این دو نوع بافندگی تحلیل که از نهایت بدبینی و سیاهبینی هواداران سیاسی دو جریان رقیب برمیخیزد و هیچ جایی برای اسرائیل باقی نمیگذارد، برآمده از نوع رفتار سران و فعالان اصلی دو جریان سیاسی نسبت به یکدیگر است و نگارنده معتقد است آن حکمت معروف که «الناس علی دین ملوکهم» در واقع اشاره به پیروی «ناس/مردم» از «نخبگان و فرهیختگان» دارد و ملوک در اینجا لزوماً به معنای پادشاهان و امرا نیست. چنانکه در جامعه امروزی ما نیز منبع شارژ فکری و هیجانی و اجتماعی مردم، نخبگان هستند تا امرا.
برای آنکه بدانیم اصل دعوای سیاسی بین مردم بدون توجه به امر خطیر «وحدت» و «دشمنشناسی» تا به چه حد فاقد ماهیت عقلانی و منطقی و اخلاقی است، به یک فرض منطقی اشاره میکنم. قبل از آن باید توجه داشت که «فرضهای منطقی» در سامان دادن به خردورزی درست در میان حکیمان جایگاه مهمی دارد.
فرض کنیم در یک جمهوری، «نصف به علاوه یک» از مردم به یکی از دو نامزد حکمرانی و «نصف منهای یک» مردم به نامزد رقیب رأی دهند. این علاوه بر اینکه یک فرض منطقی است، در عمل هم کاملاً شدنی و محتملالوقوع است. در این فرض، شمار کسانی که پیروز انتخابات شدهاند، فقط دو نفر بیشتر از شکستخوردگان است. حال فرض کنیم در همان لحظه انداختن رأی به صندوق، سه نفر از کسانی که به نامزد پیروز رأی دادهاند، از دنیا بروند و باقی رأیدهندگان تا پایان دوره نامزد پیروز در حیات باشند و از نتایج «جمهور» بهرهمند. در این فرض، چند روز بعد و با شمارش آرای انتخابات، ما با یک گروه «پیروز اقلیت» در مقابل یک گروه «بازنده اکثریت» در جمهور روبهرو هستیم که باید این شرایط را تا پایان دوره جمهور تحمل کنند.
با شرایط این فرض منطقی میتوان فرضهای بسیار دیگری کرد. اینکه بیشتر رأیدهندگان پیروز بعد از پایان رقابت، از انتخاب خود پشیمان شده باشند یا این فرض که پس از انتخابات، برای برندگان انتخابات یقین شود که هرچه درباره نامزد رقیب شنیده بودند، دروغ بوده و او یک نامزد قوی و سالم و متعهد بوده است. از آنجا که در دموکراسیها نتایج انتخابات را «نامعین» و تحت تأثیر عوامل مختلف از جمله پوپولیسم میدانند و برای مثال میگویند سازوکار الکترال کالج در امریکا برای کاستن از این تأثیرات ایجاد شده است، میتوان فرض دیگری هم کرد که در انتخابات یک جمهور، پس از انتخابات، کل رأیدهندگان به دو رقیب از شرایط حاکم و نتیجه انتخابات ناخشنود باشند و خود را فریبخورده نتیجه و شیوه حکمرانی بدانند.
با این فرضهای منطقی به خوبی میتوان فهمید که چرا دعوای سیاسی درون یک نظام متحد و درون یک ملت باید قواعد و چارچوب اخلاقی و منطقی خود را داشته باشد و نباید در چنین مواقعی هواداران و متأسفانه فعالان یا حتی سران جریانهای سیاسی با اندیشهای مریضاحوال، یکدیگر را نقد و فضای انتخابات را تیره و تار کنند.
باخت اصلی در خسارت به مجتمع هستهای نطنز نیست، باخت اصلی در فروپاشی هسته اخلاق سیاسی و منش مردمداری در جریانهای سیاسی پس از هر حادثه و اتفاق غیرسیاسی است.