از سالها پیش برخی از فعالان اجتماعی و سیاسی در ایران فریاد میزدند که هجوم بیپروا و حمله همهجانبه گروههای رقیب با یکدیگر نه زیبنده فعالیتهای اصولی و حرفهای سیاسی است و نه دستاوردی برای بدنه جامعه به همراه خواهد داشت.
فریادی که البته مانند بسیاری از هشدارها و انذارهای مشفقانه و دوستانه به جایی نرسید و کسی یا کسانی در نهادهای نزدیک به قدرت واقعی بر آنها ننهاد.
نتیجه این مواجهه غیرهمدلانه با منذرین و منتقدان حالا کار را به جایی رسانده که آحاد مختلف جامعه به هیچ سیاستمدار و سیاستپیشه شناسنامهدار و نامآشنایی اعتماد و اطمینان و باور ندارد و به طور کل از اصحاب و ارباب سیاست دل کنده است. بنا بر یک مشاهده کلی به نظر میرسد بخشهای گوناگون اجتماعی هیچ رغبتی به پیگیری موضوعات اساسی سیاست در ایران ندارند. این آش چنان شور است که گفته میشد نتیجه انتخابات ایالات متحده برای مردم ایران از نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در ایران مهمتر است. جامعه ایران هیچ تحرکی را به منظور حضور اثربخش و اثرگذار روند انتخاباتی سال آینده از خود بروز نمیدهد و به تمامی به صندوق رای پشت کرده است. کاری که نمونه مشابه آن را در اسفند ماه 1398 به انجام رساند و ناظران سیاسی دیدند که ایرانیها دیگر تمایل ـ یا به تعبیر بهتر ـ امیدی به صندوق رای ندارند.
امروز باید آنها که به بهانه مقابله با مفاسد در بوقهای تبلیغاتی وابسته به ساختارهای قدرت همه ارکان تصمیمگیری و تصمیمسازی متکی بر آراء عمومی در کشور را تخطئه میکردند، پاسخگو باشند. همانها که از هر اقدام ریز و درشت جریان رقیب کوهی از فساد و سوءاستفاده و... میساختند و در برابر ویژهخواریهای دوستان مهر سکوت بر دهان میزدند و دیگر منتقدان را هم دهان میدوختند.
گرچه پیگیریکنندگان این پروژه از فاصله گرفتن بدنه جامعه با صندوق رای ناخشنود هم نیستند. چرا که آنها پیروزی خود را در گرو مشارکت حداقلی با حضور معدود نیروهای وفادار و شمارش آراء تکلیفی میدانند. اما تردیدی نیست که کلیت نظام و ساختار حاکمیت از این وضعیت ناراضی است. به هر روی، یکی از پایههای اصلی مشروعیت هر نظام متکی بر آراء عمومی از دل مقبولیت اجتماعی برکشیده میشود. لذا توجه و تمسک به خواستهها و مطالبات عمومی یکی از راهبردهای اصلی حاکمیتهایی از این دست است.
وضعیت پیشگفته در ایران معاصر چرخشها و پیچیدگیهای دیگری نیز دارد. انقلابی که در دهه نخست (دهه 1360) با وجود مشکلات و مسائل متعدد و به غایت خطرناکی نظیر جنگ و ترور و اختلافات قومی و مذهبی توانست از بیشترین میزان حمایت عمومی برخوردار باشد؛ این موقعیت در دهه دوم انقلاب (1370) قدری تغییر کرده و به دلیل ایجاد روندهای بوروکراتیک پس از جنگ و دوران بازسازی، ریزشهایی را تجربه کرد؛ کمی پس از نیمه دهه دوم (خرداد 1376) میزان مشارکت عمومی تا حد قابل ملاحظهای بالا رفت و پیوندی عمیق میان دولت برخاسته از رای مردم و بدنه جامعه پدید آمد. این وضعیت کمابیش تا سال 1384 ادامه پیدا کرد و پس از آن و بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 میزان همراهی جامعه و حاکمیت به حداقل ممکن رسید. در سالهای 1392، 1394 و 1396 بخشی از جامعه در آشتی مجدد با دولت، به میدان آمدند و روندهایی سترگ را رقم زدند. اما حالا و پس از همه این فراز و فرودها، جامعه نسبت به همه چیز ـ مطلقا همه چیز ـ احساس بیاعتمادی میکند. این جامعه نه سیاستمداران باور دارد و نه میتواند منافع مشترکی با کل حاکمیت تعریف کند.
با این اوصاف به نظر میرسد قوه عاقله نزدیک به نهاد قدرت باید تا دیر نشده و زمان به طور کامل از میان نرفته است، فکری به حال این سرمایه عظیم اجتماعی از دست رفته بکند. سرمایهای که هنوز هم میتوان آن را احیاء کرد و باید با توجه جدی و اصولی به مطالبات آن و خواسته و برنامههایش، نسبت به رفع حداکثری دغدغههایش اقدام کند. آشتی دادن مردم با صندوق رای راهی جز آنچه گفته شد نخواهد داشت.