پسربچه از دیوار مدرسه بالا رفت و خود را به درون مدرسه انداخت تا آقا معلم را ببیند. او شیفته معلم ورزش بود.
این پسربچه بهزاد فراهانی بود و آن آقا معلم ناصر ملک مطیعی. دیروز سالروز تولد بهزاد فراهانی بود که او را به عنوان بازیگر، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، هنرمند رادیو و کارگردان تئاتر میشناسیم. موزه سینما در فیلم کوتاهی که در سالروز تولد این هنرمند منتشر کرده، نگاهی گذرا به برخی از خاطرات او دارد.
فراهانی در این گفتوگو از روستای زادگاهش میگوید، از پدرش که شهادتخوان تعزیه بوده، عشقی که به ناصر ملک مطیعی داشته، از استادانش یاد و از خانوادهاش صحبت میکند و میگوید تمایلی نداشته که گلشیفته دخترش به سمت بازیگری کشیده شود.
او میگوید: «دهقانزادهای هستم اهل فراهان و تحصیلکرده یکی از بزرگترین دانشگاههای فرانسه. شاگرد شاهین سرکیسیان و عباس جوانمرد هستم. مینویسم، کارگردانی میکنم، بازی میکنم و گاه میخندم و میخوانم و میرقصم.»
او که خانه خود را مهد آزادی میداند، ادامه میدهد: «هیچ کاری ندارم به اینکه بچههایم اهل کدام اندیشه و تفکر هستند. به هیچ کدامشان نمیگفتم چه بکنید ولی در خانه من بزرگانی رفتوآمد داشتند مثل استاد مشایخی، آریانپور، نصرت کسرایی و... اینها همه معلمان من بودند و مسائل درون خانه ما فقط مباحث هنری بود. همسرم نقاش و بازیگر و عضو گروه هنر ملی بود و خود من هم که در عرصههای متفاوت فعال بودم و این باعث میشد بچهها جز کتاب و رنگ و موسیقی با چیز دیگری مأنوس نباشند. اگر هنر را انتخاب کردند، انتخاب خودشان بود البته مخالفت میکردم با گلشیفته که دلم نمیخواست به طرف بازیگری برود . برای آذرخش پسرم نقاشی و موسیقی مهمتر بود. هر سه فرزندم ساز میزنند و با همه تنگدستیمان برای شقایق، پیانویی لهستانی تهیه کردیم.»
بهزاد فراهانی سخن خود را با بیتی از حافظ به پایان میبرد: «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند».