بررسی زندگي اصغر وصالي در گفتوگو با همسرش حكم دستگيري وصالي پس از شهادتش به كردستان رسيد امیرحسین جعفری: اصغر وصالی فرمانده دسته دستمالسرخها، پس از سالها در فیلم «چ» بود كه دوباره به جامعه ایران معرفی و نقش پررنگش در وقایع كردستان كه از او یك قهرمان ساخته بود، اینبار در سینما بازآفرینی شد
بررسی زندگي اصغر وصالي در گفتوگو با همسرش
حكم دستگيري وصالي پس از شهادتش به كردستان رسيد
امیرحسین جعفری: اصغر
وصالی فرمانده دسته دستمالسرخها، پس از سالها در فیلم «چ» بود كه دوباره
به جامعه ایران معرفی و نقش پررنگش در وقایع كردستان كه از او یك قهرمان
ساخته بود، اینبار در سینما بازآفرینی شد؛ جوانی مبارز و انقلابی كه در
میان گفتوگوهای همبندیهایش در زندانهای زمان شاه از هر طیف تعریفهای
زیادی از او شنیده میشود. اصغر شجاع بود، اصغر مؤمن بود، فعال بود و
تعریفهایی از این قبیل كه او را فارغ از دستهبندیهای سیاسی داخل زندان
میدانستند. نام كاملش اصغر وصالی طهرانیفرد است كه در سال 1329 در جنوب
تهران متولد شده و مبارزات خود علیه شاه را در اوج جوانی آغاز كرده است،
پدرش اهل ورزش باستانی و به حسن چرخی معروف بود و اصغر نیز با این فضاها
بیگانه نبود، به زورخانه كریم سیاه میرفت و برای خودش پهلوانی شده بود.
آشناهایش میگویند زمانی كه هنوز سازمان مجاهدین خلق دچار التقاط نشده بود،
عضو آن شد و ایران را به مقصد فلسطین برای آموزشهای چریكی ترك كرد. وقتی
به ایران بازگشت، به خاطر شرایط و اهدافش زندگی مخفی را برگزید؛ اما ساواك
بعد از مدتی مخفیگاهش را یافت و به اعدام محكوم شد كه با یك درجه تخفیف به
حبس ابد و نهایتا با 12 سال حكم راهی زندان قصر شد. با ایمانی كه به
آرمانهایش داشت مقاومت را در مقابل ساواك به التماس ترجیح داد و
ساواكیها براثر این مقدار از استقامتش به او اصغرپررو میگفتند! او كل
دستگاه عریض و طویل امنیتی شاه را با مقاومتش خسته كرده بود. تهرانی
شكنجهگر معروف ساواك بعدها در اعترافاتش گفت: ما در کمیته مشترک از دست
دو نفر خسته شدیم، یکی عزتشاهی و یکی هم اصغر وصالی که با وجود شکنجههای
زیاد از موضعشان دستبردار نبودند. مثلا من پنجشنبه وصالی را به پنکه سقفی
میبستم و میرفتم، شنبه برمیگشتم. روحیه جوانمردی اصغر و شجاعتش حتی در
اعدام ساواكیهایی كه او را بهشدت شكنجه كرده بودند نیز عیان بود؛ ساواكی
كه او را به حدی شكنجه كرد كه 27 كیلو وزن كم كرده بود و وقتی مجبورش
میکردند روی دستهایش راه برود، استخوان سینهاش را شكسته بودند. از جانب
عدهای روایت شده است که وقتی خلخالی حکم اعدام تهرانی را داد، به اصغر گفت
شما او را ببرید و اعدام کنید. اصغر گفت: «من این کار را مردانه نمیدانم؛
اینکه کسی را بکشم که دستهایش بسته است. یک کلت به من و یک کلت به او
بدهید تا مردانه مبارزه کنیم». در زندان با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین
در سال54 اصغر وصالی نیز مسیر خود را از آنها جدا كرد و گفته میشود كارش
به درگیری نیز كشیده بود. شهید حاج مهدی عراقی دراینباره میگوید: «در
اوین گاهی بحث میشد. یک روز بین وصالی و مسعود رجوی درگیری به وجود آمد كه
اصغر با سر زد توی صورت رجوی و جلوی آنها ایستاد». وصالی در عین تمام
استقامتش در مقابل دشمن شخصیتی شوخ و مهربان داشت. جواد منصوری از
همبندیهایش میگوید وصالی به شوخی بعد از پایان غذا میگفت خدایا گرسنگان
را سیر كن یا بكش! به نقل از شنیدهها او بیش از آنكه یك چریك با روحیه
نظامی باشد، فردی اخلاقمدار با روحیات خاصی بوده است كه سیر وقایع، آن بخش
از روحیه ناب او را نادیده گرفته است. او به یارانش بسیار اعتماد داشت و
ضمن مشورت با آنها كارهایش را انجام میداد و روحیه تكروی نداشت. با
پیروزی انقلاب بهدلیل آشناییای كه با زندان داشت، انتظامات زندان قصر را
تشكیل داد و با گروهی بهدنبال نیروهای ساواك رفت. در همان اوایل بود كه
سپاه پاسداران با 9 گردان تشكیل شد و اصغر وصالی در تأسیس اطلاعات سپاه نقش
مهمی ایفا كرد و در اطلاعات خارجی سپاه نیز حضور داشت؛ اما یك چریك
انقلابی ساختار را برنمیتابد و رفت در صحنه عملی انقلاب تا اسلحه از دستش
نیفتد. تیر 58 با انتشار خبر شورش نیروهای كُرد و سربریدن چند پاسدار،
وصالی با دستور ابوشریف بهعنوان فرمانده عملیات سپاه راهی مریوان شد.
وصالی گروهی به نام دستمالسرخها ایجاد كرد و علت انتخاب این اسم بستن
دستمال سرخی به دور گردنشان بود كه نماد شهادت، برای شناسایی در هنگام جنگ و
وسیلهای برای بستن زخم و مجروحیت احتمالی بود که به جای باند استفاده
کنند. روایت میشود با شهادت یکی از اعضای جوان گروه که هنگام شهادت، لباسی
سرخ بر تن داشت، همرزمانش بهعنوان یادبود او، تکههایی از لباس او را بر
گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند و
این دستمالها از ساختمانهای پیشاهنگی یكی از شهرهای آزادشده به دست
آمده بود.
وصالی با دو تانك و گروه چریكیاش راهی كردستان شد و
توانست نیروهای تجزیهطلب ضد انقلاب را در سنندج، كامیاران و مریوان و
پاوه شكست دهد و پس از آن دولت با فرستادن تیمهایی در تلاش برای گفتوگو و
مذاكره بود. وصالی به ژاندارمری نیز مشكوك بود و میگفت آنها اطلاعات
نظامی را به ضد انقلاب دادهاند و ارتش در این زمینه با آنها همكاری كرده
است. از طرفی دولت موقت دستور داده بود سپاه تمام مناطق كردستان را تخلیه
كند. وصالی اجازه بازگشت به تهران را به چمران نمیدهد و به او میگوید
باید زخمیها را با خود ببرید. چمران كه راهی نداشت، اسلحه دست گرفت و تا
آزادسازی پاوه در كنار اصغر وصالی ماند كه هلیكوپتر زخمیها به دست
نیروهای کرد در این نبرد منفجر میشود. وصالی به همراه دستمالسرخها
عملیاتهای فراوانی در مقابله با ضدانقلاب انجام داد. او در همان مبارزه
در كردستان با مریم كاظمزاده، خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی، ازدواج كرد.
اوج كار اصغر وصالی در عملیات پاوه است كه در نهایت غائله پاوه نیز با
پیام امام به پایان رسید ضد انقلابها از آن منطقه فرار کردند.
متن
پیام امام به این شرح است: «از اطراف ایران، گروههای مختلف ارتش و
پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کردهاند که من دستور بدهم به سوی پاوه
رفته و غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر میکنم و به دولت و ارتش و
ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 24
ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم. من بهعنوان
ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور میدهم که فورا با تجهیز کامل
عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور میدهم که
-بیانتظار دستور دیگر و بدون فوت وقت- با تمام تجهیزات بهسوی پاوه حرکت
کنند و به دولت دستور میدهم وسایل حرکت پاسداران را فورا فراهم
کنند. تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی
میدانم و درصورتیکه تخلف از این دستور نمایند، با آنان عمل انقلابی
میکنم. مکرر از منطقه اطلاع میدهند که دولت و ارتش کاری انجام
ندادهاند. من اگر تا 24 ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد، سران ارتش و
ژاندارمری را مسئول میدانم. والسلام، 24 شهر رمضان 99 ، 27 مرداد 58،
روحالله الموسوی الخمینی». اختلافسلیقهها در آن زمان باعث میشود
حكم بازداشت وصالی صادر شود، اما این حكم پس از شهادتش به كردستان میرسد.
به گفته یكی از همرزمانش، یك روز آمدند برای بازداشت اصغر، یکی از همرزمان
اصغر میگوید اگر بهدنبال اصغر وصالی میگردید، بروید بهشتزهرا دنبالش
بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید. سرانجام اصغر وصالی، در
ظهر 29 آبان 1359 هنگام تدارك عملیاتی برای روز عاشورا در تنگه حاجیان از
ناحیه سر مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار گرفت و براثر همین جراحت، در
چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل، به شهادت رسید. شهید اصغر وصالی در قطعه
24 بهشتزهرای تهران در کنار برادرش و در میان گروه دستمالسرخها به خاک
سپرده شد. برای درك بهتر و كسب اطلاعات بیشتر درباره شهید اصغر وصالی و
گروه دستمالسرخها، با مریم كاظمزاده، همسر اصغر وصالی، گفتوگو كردیم که
مشروح آن را در ادامه میخوانید.
چطور با شهید وصالی آشنا شدید؟
در مریوان بودیم؛ من قبل از اصغر وصالی و دكتر چمران در پادگان مریوان
بودم. آنموقع آقای مصطفوی فرمانده سپاه آنجا بودند. وضعیت مریوان هم آرام
نبود و تقریبا دست گروههای چپ بود و اجازه نمیدادند كسی وارد شهر شود.
ارتش بهلحاظ شرایطی كه داشت، دو روزی یكبار آذوقه به شهر میبرد. من یك
روز با ماشینهای ارتش از اردوگاههایی كه خارج از شهر زده بودند، برای
خروج مردم چند عكس گرفتم. من آن زمان خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی بودم.
البته بنیصدر آنموقع خیلی دخالتی نداشت، سردبیر ما آقای علیرضا نوبری
بود. دكتر چمران وقتی وارد منطقه شد، محل اقامتش پادگان بود. دوره مأموریت
پاسداران سپاهی كه تحت فرماندهی آقای مصطفوی بودند، تمام شده بود و باید
نیروی جایگزین میآمد كه گروه اصغر وصالی آمد. فرمانده گردان 3 سپاه كه
باید چند تانك و نفربر را به پادگان مریوان میرساندند و یك روز عصر در
گردوخاكی كه تانكها ایجاد كردند، اصغر وصالی وارد مریوان شد. نیروهای
بالای تانك هم دستمال سرخی بر گردنشان بود و فهمیدیم نیروی جاگزین
دستمالسرخها هستند و چون چمران هم مذاكره كرده بود و میخواست به تهران
برگردد، من با چمران به كرمانشاه و تهران بازگشتم. چند روز بعد شنیدم چمران
به پاوه رفته است و یك روز بعد غائله پاوه شروع شد. من با اصرار زیاد
خواستم به منطقه بروم تا گزارش را از چمران بگیرم. با سختی زیادی به
اقامتگاه دكتر چمران رفتم و دیدم اصغر وصالی هم آنجاست. وقتی گزارش را
خواستم، دكتر چمران گفت با اصغر وصالی صحبت كن. ولی حقیقتش وقتی وارد
پادگان شدم، اصغر وصالی برخورد خوبی نداشت و اكراه داشتم كه باز بروم و با
او صحبت نكردم. روز بعد گروه وصالی مأموریتی داشت برای شناسایی منطقه و به
من پیشنهاد شد با آنها بروم و من نیز از خداخواسته همراه آنها رفتم. در آن
سفر بود كه اصغر وصالی را شناختم. ناگفته نماند كه نیروهای او را بیشتر
شناختم كه چقدر پرتلاش، فداكار و صبورند. این سفر دو روز طول كشید و در
برگشت هم به یك كمین خوردیم و همراه اصغر به پادگان آمدیم. در آنجا خانم
چمران هم آمده بود و خیلی بهلحاظ روحی برای من مؤثر بود. در آن مأموریت
شناسایی شناختمان از هم بیشتر شد. یادم است یكی از بچههای خوب گروه شهید
شده بود، آنجا بود كه برای اولینبار با اصغر وصالی صحبت كردم و فردای آن
روز با خانم چمران به تهران برگشتم. بعد از دو روز در 18 شهریور با شهید
شیرودی دوباره به بانه و سردشت رفتم و بعد از دو ماه كار دسته وصالی نیز
تمام شده بود كه به كرمانشاه رفتیم و مصادف شده بود با فوت آقای طالقانی و
راهها بسته بود و به ناچار با اتوبوس نیروهای وصالی برگشتم و این شروع
آشنایی ما بود.
از فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب شهید وصالی بگویید.
اصغر وصالی قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق بود و مصطفی
جوانخوشدل، مسئول سازمانی اصغر بود. او محكوم به اعدام بود و بعد از
كشتهشدن رضاییها، حكمش به 12 سال زندان كاهش پیدا كرد. وصالی بهعلت
مخفیبودن و فعالیتهای چریكی كه در شهرهای مختلف انجام داده بود، محكوم
به اعدام شد. وقتی دستگیر شد، تازه معلوم شد شش نفری كه ساواك دنبال آنها
میگشته، همه یك نفر هستند و اصغر وصالی با نامهای مستعار فعالیت میكرد.
اصغر در زندان با شرایط سازمان و تغییر ایدئولوژی آشنا و سریع جدا میشود.
آنموقع سازمان مجاهدین هم برنمیتابید نیرویی مثل وصالی جدا شود و اصغر
انتقادهای شدیدی به آنها میكرد تا سال 56 كه از زندان آزاد شد.
داستان درگیری شهید وصالی و زدن رجوی صحت دارد؟
درگیری لفظی را بعد از انقلاب شاهد بودم، ولی آن موقعی كه من با ایشان
بودم، درگیری از نزدیك اتفاق نیفتاد؛ اما مسعود رجوی خیلی برای اصغر وصالی
خطونشان میكشید و درگیری لفظی بهصورت پیام بود كه مثلا میآمدند
میگفتند مسعود این پیام را برایت دارد كه اصغر هم جواب میداد و حتی خوب
یادم هست هنوز سازمان مجاهدین ترورهای سال 60 را شروع نكرده بود، ولی از
طرف آنها دو بار خانه ما را دزد زد و كسی كه دراینباره دستگیر شد، اعتراف
كرد. اصغر وصالی تحت تعقیب منافقین بود.
فعالیتهای بعد از انقلاب اصغر وصالی چه بود؟
ایشان فرد شناختهشدهای بود و ازسوی كسانی كه با ایشان آشنا بودند، دعوت
به كار شد و با من درددل میكرد كه كارهای اول انقلاب را چندان قبول
نداشت؛ البته مسئول اطلاعات سپاه بود و در چند دستگیری هم بوده است. وصالی
مدعی چریكبودن بود. تعریف میكرد یكبار خلخالی یك نفر را برای اعدام به
ما سپرد كه در میانه راه دیدم او قبل از انقلاب شكنجهگر من بوده است و
میگفت همان موقع راهم را جدا كردم و كچویی كنارم بود كه گفتم من دیگر این
كار را نمیكنم. البته این رفتار به روحیه اصغر وصالی برمیگشت، او معتقد
به انتقامگیری نبود. اصغر وصالی خیلی شكنجه شده بود و در زندان به
«اصغرپررو» معروف بود، ساواكیها كه نمیتوانستند او را تحمل كنند، برای رو
كمكردن خیلی شكنجهاش میكردند، اصغر به خیلی از مسائل ریز هم توجه داشت.
یادم هست اوایل آشناییمان بود، درحال قدمزدن بودم، پاییز هم بود پایش
را روی برگها نمیگذاشت، میگفت این برگ روزی سبز بوده است؛ روحیه جالبی
داشت. بازماندگان دسته دستمال سرخها هستند و میتوانید از آنها بابت روحیه
اصغر وصالی بشنوید. جزء شیوه اصغر وصالی بود كه هرروز باید كارهای از
صبح تا شب را بررسی و نقد میكردند؛ مثلا در عملیاتها اصلا فرماندهای
نبود كه بگوید باید با برنامه همگی برویم؛ هركسی حاضر بود عاشقانه با اصغر
وصالی میرفت، من خوب یادم هست اینها معروف به دستمالسرخها بودند.
داستان این گروه چیست؟
شروع جنگ و دوران جنگ بارها اصغر وصالی فرمانده گردان3 سپاه شد. بارها
او را خواستند كه تو باعث انشقاق در سپاه نشو؛ یعنی هركسی میخواهد وارد
سپاه شود، درخواست عضویت در دستمالسرخها را دارد و این موضوع باعث
جداییانداختن در سپاه میشود. ولی اصغر قول داد من این كار را نمیكنم و
دستمال قرمز را به گردنش نبست، چون باعث ایجاد جدایی بین بچههای سپاه
میشد؛ اینها موقعی كه در مأموریت اولشان از سنندج به سمت مریوان میآیند،
یك خانه پیشاهنگی قبل از انقلاب ساكن میشوند و میبینند در یك جعبه
دستمالهای قرمز است، عبدالله نوریپور پیشنهاد میكند اینها را به گردنمان
ببینیم تا همدیگر را بشناسیم. چون خودشان را باید از مردم محلی جدا
میكردند و گروه اصغر وصالی كه 30-40 نفر بودند و در پاوه 50 نفر بودند كه
از اینها اكثرشان شهید میشوند، به یاد دوستانی كه آن دستمال قرمز را به
گردنشان بسته بودند، اسم گروه را دستمالسرخها میگذارند و یك سمبل تعهد
میشود اما اصغر وصالی خودش نمیبست كه متهم به تكروی نشود.
ازسوی چه كسی منصوب شده بود؟
ازسوی جواد منصوری كه در زندان همبند بودند، منصوب شده بود ولی با
ابوشریف كه فرمانده عملیات بود، همكاری میكرد. ما خاطرات خوبی با آقای
ابوشریف داریم و شاهد بودم كه با دكتر چمران بحثهایی داشت. من بعد از
شهادت اصغر وصالی مدت كمی خبرنگاری را ادامه دادم ولی بعد بهدلیل مشی
روزنامه انقلاب اسلامی از آنجا جدا شدم. در آن زمان آقای ابوشریف خیلی
بزرگواری میكرد؛ البته تنها نبودم بانوان دیگری هم بودند كه در منطقه
پرستار یا خبرنگار بودند و ابوشریف هروقت میخواست به منطقه برود، تماس
میگرفت تا اگر میخواهیم برویم ما را همراه خودش ببرد. ابوشریف اسلام را
در قالب ناسیونالیسیت برنمیتابید و در قالب انترناسیونالیسم و نگاه امتی
شدیدی داشت و مجموعهای را كه میدید، محدود نبود. من یكبار شاهد بحث
ایشان با دكتر چمران در مریوان بودم. یادم هست صحبت امام موسیصدر شد، بحث
نهضت آزادیبخش فلسطین نیز بود كه دكتر چمران برنتابید و بر سر امل و فتح
هم گفتوگو كردند كه شاهد بودم. دكتر چمران علاقه زیادی به اصغر وصالی
داشت، گفتوگوهای دكتر چمران هم درباره وصالی موجود است.
اصغر وصالی در وقایع گنبد نیز نقش داشت؟
اصغر وصالی اصلا در گنبد نبود، فرمانده سپاه در گنبد محسن چریك یا همان
سعید گلاببخش بود كه از فرماندهان بسیار زبده سپاه بود و در آبان 59 در
بازیدراز شهید شد. اتفاقا دستور دستگیری محسن چریك را هم داده بودند،
فرماندهان اولیه سپاه دورههای چریكی را در لبنان دیده بودند و بسیار
حرفهای بودند و متأسفانه همان ماههای اول جنگ شهید شدند و هیچكس به
دنبال شناسایی اینها نرفت. معمولا اخلاقی نیست كسانی كه از رده خارج شوند،
دوستانشان را نیز از رده خارج كنند. متأسفانه سال 62 من بهعنوان خبرنگار
شاهد بودم كسانی فرمانده شدند كه باید میشدند ولی اصولی نبود آنهایی كه
بودند دیگران را حذف كنند؛ نه به لحاظ اینكه قهرمان نبودند ولی این سؤال را
از تبلیغات سپاه دارم كه چرا فرماندهان زبده خودشان را به جامعه معرفی
نكردند؟ مثلا اصغر وصالی كه دوباره به جامعه معرفی شد بعد از 38 سال بود كه
فیلم چ ساخته شد.
فیلم «چ» تا چه حد به واقعیت اصغر وصالی نزدیك است؟
از لحاظ اینكه یك فیلم و هنر است، هیچ انتقادی به آن ندارم. اگر فیلم
مستند بود، شاید به لحاظ شخصیتی كه ساخته انتقاد میكردم ولی چون فیلم
سینمایی است، هنرمند اجازه دارد برداشت خودش را از قهرمانها ارائه دهد و
از این بابت یادم هست وقتی فیلم چ اكران شد، خیلیها من را تحت فشار قرار
دادند كه گله كن، این اصغر وصالی نبود كه حاتمیكیا درست كرد ولی من معتقدم
هنرمندان بیایند از نگاه خودشان شهدا و فرماندهان را بهصورت آزادانه
نمایش دهند. ما نباید هنر را محدود كنیم. این فیلم فقط همان 48 ساعت پاوه
بود و آقای بابك حمیدیان هم بهخوبی از عهده این فیلم برآمدند، البته تمامِ
چمران و وصالی این نبود.
داستان اسارت یك خبرنگار و حمله وصالی به كمپ دشمن چیست؟
قطعا نه! این را میتوانم اصلاح كنم. در مهاباد كه بودیم خیلی دلم میخواست شهر را ببینیم و نمیتوانستیم به داخل برویم.
آنجا دختری به نام بهاره بود كه برادرش جزء دموكراتها بود و این ماجرا
دقیقا بعد از 13 آبان و حمله به سفارت بود كه قاسملو با چرخشی از این حركت و
دانشجویان پیرو خط امام حمایت كرده بود و به صورت نمادین آمدند درِ سپاه و
این كار را قاسملو تأیید كرده بود كه در سخنرانیاش نیز من حضور داشتم.
بهاره در آنجا اطلاعات میگرفت و اطلاعات میآورد. یك بار به من گفت دلت
نمیخواهد به شهر بیایی؟ شرایط شهر متفاوت شده است. من خیلی دلم میخواست
بروم. در یكی از خیابانهای اصلی شهر بودیم كه كوملهها آمدند و میخواستند
خودشان را به حزب دموكرات نشان دهند.
یك جیپ دموكرات كه در حال حركت
بود، ایستاد و كومله میخواست من را ببرد و دموكرات نگذاشت. من از این
رفتارهای كردها فهمیدم چقدر میانشان اختلاف است و در این حین یك نفر در
آنجا به سپاه زنگ میزد كه خبرنگارتان را بردند. اینها هم چون كردی حرف
میزدند، من متوجه نشدم. وقتی اصغر وصالی فهمید به ارتش زنگ زده بود كه اگر
آزاد نشود، توپها را به شهر میریزم و همه خودشان را گم كرده بودند و من
از همهجا بیخبر به سمت سپاه رفتم كه داد میزدند خواهر آمد! خواهر آمد!
وقتی آمدم، متوجه شدم در شهر چه خبری شده است و اصغر وصالی چقدر همه را
تهدید كرده بود. البته در خاطرات كسانی كه هیچ حضوری در آن صحنه نداشتند،
خواندم كه داستانپردازی كردهاند.
داستان دستگیری وصالی چیست؟
اصغر روحیه خاصی داشت و متهم میشد به تكروی؛ ولی به كارش اعتماد و
اعتقاد داشت؛ هرچند اصغر وصالی 28 آبان 59 شهید شد؛ یعنی اصغر وصالی دو
ماه هم به صورت مستقل در منطقه كار نكرد و نوع كارش را تاریخ قضاوت میكند.
سرپل ذهاب تمام تانكها آمدند كه رد شوند و اصغر وصالی و شیرودی جلوی آنها
را گرفتند و تا عملیات مرصاد هیچ وقت عراق جرئت نكرد از سرپل ذهاب بگذرد.
میتوانید در گزارشهای سپاه بخوانید كه با تجهیزات زرهی به ایران حمله
كردند. چه كسی آنها را عقب راند، جز اصغر وصالی و نیروهای سرپل زهاب،
همدان و اراك. اصغر وصالی روحیه خاصی داشت؛ ضمن اینكه عملیات «داربلوط» را
در سابقه دارد. آنجا یك روستایی است مابین قصرشیرین و سرپل ذهاب. این منطقه
تمامش پایگاه كردهایی بود كه راه مرز برایشان باز بود و باید پاكسازی
میشد. من گمان میكنم جرم اصغر خودمحوریاش بود؛ البته تكروی نداشت. او
تمام مدت كارهایش را با ابوشریف چك میكرد و تمام كارهایش حسابشده بود؛
ولی آن زمان كسانی در تهران بودند كه كارهای اصغر را برنمیتابیدند. اصغر
وصالی روز عاشورای سال 59 در گیلانغرب با تیر مستقیم تكتیراندازهای عراقی
به شهادت رسید.
آیا اختلافی بین وصالی و دولت موقت بود؟
دولت
موقت تند كار نمیكرد و برای انقلابیهایی كه سرعت كار را میخواستند، در
آن زمان مقبول نبود و انتظار میرفت انقلابیتر عمل شود؛ ولی من خودم
بهعنوان خبرنگار با اینكه آن زمان منتقد جدی بازرگان بودم و بارها به
شهید چمران هم گفتم؛ ولی در صداقت مهندس بازرگان همین بس كه نمایندهاش
دكتر چمران بود یا مثلا آن هیئت حسن نیت كه مورد تأیید امام نیز بود،
نیروهای كاملا متفاوتی درونشان بود. من در یكی از جلسات حسن نیت هم شركت
كردم. آن زمان كه من مهاباد بودم، این هیئت به سپاه هم آمدند و اصغر وصالی
به اینكه چرا فروهر نیامده، اعتراض كرد. آن زمان فروهر و صباغیان به جلسات
میآمدند و قرار شد دور بعد نماینده سپاه هم به جلسات حسن نیت برود؛ ولی
آنها یك كار بسیار زشت كردند. آنها دم در میخواستند اصغر وصالی را تجسس
بدنی كنند كه اصغر وصالی محكم به دست طرف زد، با اینكه اصغر وصالی مسلح
نبود؛ درحالیكه فرمانده سپاه هم بود؛ ولی میخواستند او را بگردند و دیگر
به جلسات نرفت. اصغر وصالی روحیه بخصوصی داشت. او تندخو نبود. پنجرهای كه
امام به روی ما گشود، زیبایی و اخلاق بود. یكی از تأكیدات وصالی برای
نیروهایش جلسات انتقاد از خود بوده است. این اشتباهات را درباره خیلی از
چهرههای انقلابی ازجمله محمد منتظری هم میگویند.