گفتوگو با نعمتالله ايزدي درباره نقش حزب توده در ابتدای دهه 60 حزب توده به هاشمي و موسوی اطلاعات ميداد امیرحسین جعفری: مرور روایتهای تاریخی حتی با سؤالات تكراری از زبان چهرههای مختلف میتواند راهگشای روشنسازی بخشی از تاریخ معاصر میهن ما باشد، حزب توده ایران و نقش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در كشورمان در دهه 60 بحث مفصل و بحثبرانگیزی است كه نكات مبهم بسیاری دارد.
گفتوگو با نعمتالله ايزدي درباره نقش حزب توده در
ابتدای دهه 60 حزب توده به هاشمي و موسوی
اطلاعات ميداد
امیرحسین جعفری: مرور روایتهای تاریخی حتی با سؤالات تكراری از زبان
چهرههای مختلف میتواند راهگشای روشنسازی بخشی از تاریخ معاصر میهن ما
باشد، حزب توده ایران و نقش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در كشورمان در
دهه 60 بحث مفصل و بحثبرانگیزی است كه نكات مبهم بسیاری دارد. در همین
زمینه گفتوگو كردیم با نعمتالله ایزدی، زندانی پیش از انقلاب، فرماندار
سابق اصفهان، كارمند دفتر سیاسی نخستوزیری، مشاور وزیر خارجه، سفیر ایران
در شوروی و جمهوریهای پس از آن، رئیس هیئتمدیره صندوق بازنشستگی کشوری.
ایزدی خاطراتش را نیز در كتابی به نام مأموریت در مسكو مفصلا به نگارش
درآورده است. مبارزه را پیش از انقلاب از چه زمانی و با چه گروهی
آغاز كردید؟ من با گروه خاصی در ارتباط نبودم، در سال 1354 به دانشگاه
صنعتی شریف وارد شدم. در ماههای اول دوران تحصیلم تظاهراتهایی انجام شد
كه من در سوم آذر سال 1354 در تظاهرات دستگیر شدم اما بعدا چون یكسری
فعالیتهایمان برای ساواك رو شد شش سال محكومیت گرفتم. ابتدا صد روز در
كمیته مشترك ضدخرابكاری بودم و سپس به زندان قصر منتقل شدم. در زندان نیز
تقریبا با همه همبند بودیم. آنجا افراد نسبت به سالهای محكومیت دستهبندی
شده بودند؛ مثلا پنج سال و هشت سال و بیشتر هركدام در یك بند بودند اما
در ماههای آخر كه آزادیها پیش آمد ارتباط بین بندها بیشتر شد و به همین
دلیل با همه آشنا بودم و در 28 آبان 57 با دومین گروه زندانیان سیاسی آزاد
شدم. دعواهای درون زندان از چه قرار بود؟ آیا اختلافات درون زندان بر
روندهای پس از انقلاب تأثیر گذاشت؟ دو دسته عمده در زندان وجود داشت؛
مذهبیها و ماركسیستها كه هركدام با یكدیگر دعوا داشتند. گروههای چپ
دستهبندیهای مختلفی داشتند؛ چپ مائوئیست، طرفدار شوروی، طرفدار مبارزه
مسلحانه، مبارزه سیاسی و... كه در آغاز دعواها میان چپها شروع شد كه چند
دسته شدند و بعد از مدتی میان گروههای مذهبی نیز اختلاف افتاد كه
عمدهترین آن اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند و كسانی كه به نوعی هوادار
آنها به حساب میآمدند كه بعد از مهر 54 با تغییر ایدئولوژی سازمان
اختلافات جدی پیش آمد، در بندهای مختلف نیز متفاوت بود؛ مثلا در بند ما
سردمدار جدایی از سازمان مجاهدین خلق محسن مخملباف بود. با وجود اینكه خودش
جذب سازمان مجاهدین شده بود ولی بعد از یكی، دو سال رفتار آنها را
نمیپسندید و جدا شد. در بندهای دیگر هم افراد مختلفی بودند از مؤتلفه تا
حزب ملل و... كه مشی مجاهدین را نمیپسندیدند ولی آنچه من به خاطر میآورم
شروعش از بند ما با فعالیتهای محسن مخملباف بود كه به طور علنی و تشكلی در
مخالفت با سازمان مجاهدین شكل گرفت. البته آن موقع گروههای مختلف اسم
پیدا كردند ولی در داخل زندان مذهبیون نیز دو دسته بودند كه یكی از
بحثهایشان نحوه تعامل با ماركسیستها بود، نجسبودن ماركسیستها بود و
اینکه تعامل با آنها ممنوع است و دستشان را نباید به آنها بزنند و كافرند.
این گروهها اهل فتوا بودند و ظاهرا فتوایی از علما در این رابطه گرفته
بودند ولی عدهای معتقد بودند اینها نجس فكریاند و نجس جسمی نیستند؛ بین
این دو دسته نیز اختلاف بود كه بعدها به بیرون از زندان كشیده شد. بعد
از پیروزی انقلاب در كدام ارگان مشغول به كار شدید؟ پس از پیروزی
انقلاب ابتدا وارد كمیته شدم و تا آبان 58 در آنجا بودم. پس از آن به
استانداری اصفهان برای همكاری با محمدكاظم موسویبجنوردی رفتم و مدتی نیز
فرماندار بودم و در سال 1360 در حال مهاجرت به تهران بودم كه بعضی از
دوستان دوران زندان از جمله آقایان بهزاد نبوی، خسرو تهرانی و شهید رجایی
كه از دوستان داخل زندان بودند پیشنهاد كردند در نخستوزیری كار كنم كه در
بخش سیاسی آن مجموعه مشغول به كار شدم و تا سال 68 نیز به فعالیت در آن
نهاد ادامه دادم اما پروندهای كار نمیكردم و تمایل كاریام سیاست خارجی
بود به همین علت در مسائل داخلی دخالتی نداشتم. هشتم شهریور كجا بودید؟
كشمیری را دیده بودید؟ كشمیری را دیده بودم ولی ارتباط كاری نداشتم.
هشتم شهریور نیز در همان ساختمان نخستوزیری بودم؛ انفجار در طبقه اول
انجام شد و ما در طبقه دوم بودیم و ارتباطی نیز با آن جلسه نداشتیم. در
پرونده حزب توده اطلاعات یا مسئولیتی داشتید؟ من به تناسب روی جریانات
حزب توده و ارتباطشان با شوروی اطلاع داشتم ولی كار مستقیمی روی آن انجام
ندادم، آنها یكسری اطلاعات به نخستوزیری میدادند و سعی میكردند حساسیت
دولت را روی فعالیت سلطنتطلبها و ضد انقلاب راست متمركز كنند و مقداری با
اطلاعاتی كه میدهند ذهنها را از فعالیتهای خودشان و گروههای چپ منحرف
كنند، هم به آقای هاشمی اطلاعات میدادند و هم به آقای موسوی؛ مثلا اطلاعات
میآوردند فردی در خارج كشور مشغول فعالیت علیه انقلاب است و ما نیز این
اطلاعات را پس از بررسی به وزارت خارجه میدادیم ولی اكثرا همین مدل همكاری
داشتند كه به صورت نامهنگاری بود. شما از دیدار و همكاری دستگاه
امنیتی با كوزیچكین مطلع بودید؟ در سفر به پاكستان حضور داشتید؟ اصلا
آن موقع مطلع نشدیم و بعدا فهمیدیم ارتباطی با كوزیچكین گرفتهاند، این
كاری بود كه تصمیمش در سطح سران سه قوه بود. چرا با حزب توده برخورد
شد؟ بعد از اینكه جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق برخورد كرد و خیالش از
آن جهت راحت شد، طبیعی بود كه توجهها به سمت گروههای دیگر معطوف شود،
اینها نیز حزب طرفدار شوروی بودند و در خبرها بود كه با سفارت شوروی
ارتباط دارند كه سپاه نیز روی این پرونده كار میكرد، بهویژه یكسری مسئله
نیز درباره جنگ پیش آمد كه احساس میشد اطلاعاتی به شوروی دادهاند و با
این ذهنیت با حزب توده برخورد شد. فقط به همین علت؟ در جریان
پرونده قرار ندارم كه چه اعترافاتی كردند؛ البته تلویزیون در آن سالها پخش
كرد و گفتند شاخه نظامی داشتیم و در آن مقطع كسی تصور نمیكرد حزب توده
شاخه نظامی داشته باشد و در زندان قبل از انقلاب نیز با فعالیت نظامی مخالف
بودند و به نظر میرسد اعترافاتشان منجر به اعدامشان شد و درباره آنها
بیشتر ارتباط با شوروی مطرح بود و اطلاعات سپاه روی این پرونده كار میكرد.
میرحسین موسوی در جریان بود؟ خیلی بعید میدانم. مقامات شوروی
در مذاكراتشان با شما اعتراضی درباره رفتار جمهوری اسلامی با حزب توده
داشتند؟ خیر، اصلا دیگر این بحثها نبود، من وقتی به شوروی رفتم
یكسالونیم بعدش شوروی فروپاشید و در ایران نیز جنگ تمام شده بود و دولت
آقای هاشمی بر سر كار بود و رقابت بر سر سرمایهگذاری در ایران بود،
بهویژه شوروی نیز علاقهمند بود و از قدیم نیز در ساخت صنایع در ایران
ازجمله ذوبآهن، ماشینسازی و... حضور داشتند و شوروی نیز آنقدر مشكلات
داخلی داشت كه این مسائل در آن گم بود و وضعیت شوروی اینقدر حاد شده بود
كه بحث این بود كه چگونه اتحاد را حفظ كنند و مباحث مربوط به گذشته یك بار
هم در مذاكراتشان مطرح نشد. برخورد با حزب توده تأثیری بر روابط با
شوروی داشت؟ در ظاهر شورویها یكسری برخوردهای سیاسی و دیپلماتیك
كردند كه در قالب حزب توده نیز نبود و غیرمستقیم اعتراض كردند این حزبی را
كه طرفدار خط امام و انقلاب بود، با آنها برخورد كردند ولی در قالب جزئیتر
ایران تصمیم گرفت 18 دیپلمات شوروی را اخراج کند، آنها نیز سه دیپلمات ما
را اخراج كردند و برخوردها به این شكل بود، این دیپلماتها نیز به علت
اعترافات اعضای حزب توده مبنی بر ارتباط با سفارت و بهعنوان عنصر نامطلوب
در ایران اخراج شدند و عدهای از آن دپیلماتها واقعا جزء كا.گ.ب بودند.
در اوایل انقلاب شما سفری به آلمان شرقی داشتهاید، قصه این سفر چیست؟
من آن سفر را در سال60 رفتم و ربطی به این مسائل و حزب توده نداشت؛ از سال
59 تا 61 جمهوری اسلامی تصمیم گرفته بود به مناسبت سالگرد انقلاب
هیئتهایی را به كشورهای دیگر بفرستد و وضعیت كشور و انقلاب را توجیه كند و
آن كشورها را با آرمانهای انقلاب آشناتر كند و كشورهایی انتخاب میشدند
كه باید به آنها سفر میشد، البته ممكن بود كشوری نپذیرد، بههرحال
هیئتهایی در سطح وزرا، نمایندگان مجلس و معاونان نخستوزیر اعزام میشدند و
من نیز هیئتی را همراهی كردم، آن زمان مسئول تیم ما آقای جاسبی بهعنوان
معاون نخستوزیر و رئیس سازمان استخدامی بود كه به آلمان شرقی، غربی و
چكسلواكی رفتیم. روسهراسی در میان ایرانیان ریشه در چه چیزی دارد؟
روسها وضعیتی در 200 سال گذشته داشتهاند كه سابقه خوبی از خود به جا
نگذاشتهاند. از ابتدای قرن 19 كه جنگهای ایران و روس شروع میشود و این
روند جنگها سالها ادامه داشت كه منجر به قراردادهای تركمانچای و گلستان
شد از طرفی نفوذ روسیه بر دربار قاجار شدید بود، بهطوریكه ولیعهدها برای
پادشاهی باید مدتی را در تبریز میگذراندند و روسیه نیز در آن شهر خیلی
نفوذ داشت و با مقامات ارتباط میگرفت و این ذهنیت را در تاریخ درست کرده
است كه حكومت در ایران دو دسته است، نخستوزیران توسط انگلیس و پادشاهان
توسط روسها هدایت میشوند. اینها در قرن 19 بود، در قرن بیستم باز انقلابی
كه در شوروی و نهضت جنگل و... پیش آمد تا به جنگ جهانی دوم و فرقه دموكرات
و مسائل اینچنینی رسیدیم و باعث شد ذهنیت منفی نسبت به روسها ایجاد شود و
بعد از آن نیز ادامه پیدا كرد. دیگران نیز به این روسهراسی دامن میزدند و
آمریكاییها در دوران جنگ سرد علیه شوروی در ایران تبلیغات منفی میكردند و
حزب توده نیز رفتار درستی در دوران مصدق نداشت. در مقابل، ایرانهراسی
در شوروی یا كلا میان روسها وجود داشت؟ اینقدر كه شوروی در مركز
سیاست خارجی ایران است، ایران در مركز سیاستهای آنها نیست، نهایتا
ایرانهراسی بعد از انقلاب یك مقدار ایجاد شد آن هم وقتی كه جمهوریهای
مسلماننشین جنوب شوروی بهتدریج گرایشهایی نسبت به ایران نشان دادند و
باعث شد تبلیغ ایرانهراسی شود. یك بحث كلی دیگری نیز از دید من مطرح است و
آن بحث انقلاب ایران است؛ وقتی انقلاب پیروز شد یك رقیب جدی برای شوروی شد
زیرا قبل از آن شوروی بود كه انقلاب را به كشورهای دیگر صادر میكرد و
معلم نهضتهای رهاییبخش بود، اما بعد از انقلاب گرایشها به سمت ما شد و
نهضتهای رهاییبخش به سوی ما آمدند و رقابت نانوشتهای بین ایران و شوروی
ایجاد شد كه قرار است چه انقلابی صادر شود؟ و چه كسی باید انقلاب را صادر
كند؟ و به علت اینكه جامعه هدف كشورهای جهان سوم بود و ما و شوروی روی این
كشورها تمركز داشتیم، باعث رقابت شد. اقدامات ضدایرانی آمریكا
معاصرتر از اقدامات شوروی است، چرا تمایل به آمریكا در جو عمومی زیاد است؟
اینكه جو عمومی به نفع آمریكاست باید نظرسنجی شود البته ظواهر اینگونه
نشان میدهد وقتی افکار عمومی از روسها گریزان است به آمریكا علاقهمند
میشود. البته من به این موضوع وارد نمیشوم و با این تعبیر موافقم كه
ذهنیت ایرانیها به علت تسلط غربیها در ایران ذهنیتی غربگرایانه بوده است
و بعد از جنگ اول جهانی اولین كشورهایی كه به ایران میآیند آلمان و
فرانسه و انگلیس هستند و ما نیز اولین دانشجوهای خود را به اروپا
میفرستیم و طبیعی است که این مجموعه چنین ذهنیتی را ایجاد كند و عملكرد
شورویها و ذهنیت مردم نسبت به آنها یك نوع عدم تمایل است و حكومت ایران در
قبل انقلاب نیز به چنین چیزی علاقه داشته است. در جریان ورود
مكفارلین به ایران بودید؟ خیر، وقتی لو رفت ما متوجه شدیم و با ما
صحبتی نكرده بودند؛ البته آن زمان من در وزارت خارجه نبودم. بعد از
فروپاشی شوروی زمزمه الحاق آذربایجان به ایران شنیده میشد، در شوروی چه
خبر بود؟ بیشترین بحثی كه آن زمان شد و اعتقادم این است كه شاید
آمریكاییها بیشتر به آن دامن زدهاند بحث یكیشدن آذربایجانها بود و
میگفتند جنگها باعث جدایی این مناطق شده است و آمریكاییها یك نقشه
آذربایجان واحد چاپ كردند و مشخصات و جمعیت و ظرفیتهای اقتصادی و... را
درباره آذربایجان منتشر كردند و گفتند حالا كه شوروی در حال فروپاشی است،
این ظرفیت وجود دارد كه آذربایجانیها متحد شوند و این بحث روز آن زمان بود
و در هر دو آذربایجان نیز طرفدارانی داشت و برخی امكانات ظاهری باكو نظر
عدهای را جلب كرده بود ولی در عمل اتفاق خاصی نیفتاد، در آن زمان وزارت
خارجه به ریاست آقای ولایتی تصمیم گرفت ستادی به نام جمهوریها تشكیل دهد و
مسئول بخش اروپای شرقی آن من بودم، اولین اقدام جمهوریهای جداشده از
شوروی ایجاد ارتباط با اسرائیل بود و اسرائیل پشت مرزهای ما حضور پیدا
كرده بود و خیلی محتاط برخورد میكردیم. یک خاطره شنیدهنشده هم
برایمان بگویید. آقای لاوروف كه وزیر خارجی فعلی روسیه است زمانی كه
من در مسكو بودم معاون بینالملل وزارت خارجه بود، مدتی نیز سفیر روسیه در
سازمان ملل شد. روسیه در آن زمان به قطعنامههای حقوق بشر علیه ایران رأی
مثبت میداد و بر سر همین مسائل با لاوروف دیداری داشتم كه گفت ما به عنوان
پایهگذار سازمان ملل و كشوری كه عضو دائم شورای امنیت است و حق وتو دارد،
نمیتوانیم برخلاف گزارش گزارشگر ویژه خود رأی دهیم؛ اگر خودمان حرف او
را نپذیریم او دیگر وجاهت لازم را ندارد. البته بعدها وقتی خودشان درگیر
موضوع حقوق بشر شدند و مسئله چچن پیش آمد این استدلال را زیر پا گذاشتند.
خاطرم هست زمانی كه گورباچف دیگر رئیسجمهور نبود در بهمن 1370 به
ملاقاتش رفتم، تا بابت عملكردش تشكر كنم و بخواهم كه اگر مایل است به دولت
كمك و مشورت دهد، زیرا یلتسین و گرایشش به غرب نگرانكننده بود. در این
دیدار از او برای سفر به ایران دعوت كردم كه پذیرفت و استقبال كرد اما این
سفر هیچوقت محقق نشد، به نظرم گورباچف مشكلات شوروی را بهخوبی درك كرده
بود و فردی ملیگرا و دلسوز كشورش بود.