ایران را از جهات مختلف و متنوعی میتوان به تحلیل نشست. موضوعاتی که هر یک به تنهایی میتوانند بر پیچیدگیها و سختیهای ادراکی این جامعه بیفزایند. این در حالی است که اجتماع این موضوعات در جامعهای مانند ایران، روندی تصاعدی و تزایدی در سازمان پیچیده مناسبات اجتماعی را موجب شده است.
ایران را از جهات مختلف و
متنوعی میتوان به تحلیل نشست. موضوعاتی که هر یک به تنهایی میتوانند بر
پیچیدگیها و سختیهای ادراکی این جامعه بیفزایند. این در حالی است که
اجتماع این موضوعات در جامعهای مانند ایران، روندی تصاعدی و تزایدی در
سازمان پیچیده مناسبات اجتماعی را موجب شده است.
در نتیجه این روندها
امکان و فرصت تحلیل رفتاری و کنش عمومی جامعه ایران ـ چه در بدنه و چه در
سطح حکمرانی ـ از تحلیلگر واقعبین یا کارکردگرا سلب میشود. از جمله این
پیچیدگیها میتوان به پدیده نوظهور «آزادی» در کلیات و «ممنوعیت» در
جزئیات اشاره کرد.
مسئلهای که یکی از دلایل اصلی بروز موقعیت
«ریاکارانه» در سطوح مختلف اجتماعی شده است. از قضا این مسئله به شکلی
فراگیر در بدنه اجتماعی نیز رسوخ کرده و گروههای مختلف اجتماعی از آن
استقبال کردهاند چرا که نخستین پیامد «آزادی» در کلیات، کمهزینه کردن
انتقادهای غیرمولد، غیرکارشناسی و غیرقابل ارزیابی است. درحقیقت برخی از
کنشگران سیاسی و اجتماعی با توسل به این وضعیت و موقعیتی که در ساختار
حاکمیت بنا شده است، تلاش میکنند تا عمدتا در قالبهایی کلی و بدون ذکر
مصادیق عینی و اجرایی، انتقادهایی را متوجه حوزههای گوناگون تصمیمگیری
کنند. انتقادهایی که در خوشبینانهترین حالت جز اطفاء خواسته منتقد، هیچ
دستاوردی دیگری در پی ندارد.
به دیگر بیان، بروز چنین وضعیتی شکلی از
برخورد نقادانه را سامان داده است که میتوان از آن به «انتقاد برای
انتقاد» یاد کرد. در این وضعیت، غایت منتقد از انتقاد مطرح تنها خودِ
انتقاد است. او در پی ساماندهی و سازماندهی هیچ کنش موثری در حوزه انتقاد
مطرحشده نیست. تنها انتقاد میکند که بازتعریفی از خود در گروه کنشگران
اجتماعی ارائه داده باشد.
در سوی دیگر، «ممنوعیت» انتقاد در جزئیات و
تیغِ تیز و تند رویکردهای مبتنی بر گارد بسته نهاد قدرت در مواجهه با
نقدهای مصداقی، سبب شده تا خیل عظیمی از منتقدان به دلیل هزینههای بالایی
که این رویکرد ایجاد میکند، از صف نقد رفتارها، عملکردها و کنشها خارج
شوند. در حقیقت این وضعیت، به دلیل هزینههای بسیار بالای نقد با ذکر
مصداق، پیشزمینه انتقاد را نوعی از شجاعدلی قرار میدهد که بسیاری کسان
از آن بیبهرهاند.
از مجموعه آنچه گفته شد برمیآید که توافقی نانوشته
میان بخشهایی از حاکمیت و منتقدان کلینگر و غیرتخصصی بروز کرده، که هر دو
گروه را راضی، خشنود و خرسند از این وضعیت ساخته است. اما هر دو گروه یا
عالمانه و عامدانه یا سهوی و از سر ناآگاهی از یک مخاطره بسیار جدی غفلت
میکنند. مادام که نقد و انتقاد در جامعه چنین وضعیتی داشته باشد، نمیتوان
نسبت به اصلاح امور امید چندانی داشت. در حقیقت در این موقعیت، منتقدان
تریبوندار، راهکاری به حاکمیت ارائه نمیدهند که حکمرانان بتوانند از آن
مسیر بر مشکلات فایق آیند. سویه دیگر این ماجرا به محاق رفتن منتقدان
کارآمد را منجر میشود. به دلیل اینکه مدتها است گوش حاکمیت به شنیدن
نقدهای ساختارمند و اصولی و کارکردی عادت ندارد، تحمل پذیرش این نوع نقدها
را از کف داده و درنتیجه منتقدانی از این دست به عنوان عناصر نامطلوب
شناسایی میشوند.
به هر روی، این وضعیت میتواند به نوعی موقعیت
ناپایدار تعبیر شود. موقعیتی که نمیتوان و نمیشود توقع داشت که پایداری و
ثبات را درپی داشته باشد. لذا به نظر میرسد باید برای این موضوع و چالش
جدی چارهای اندیشیده شود.